در انتظار موعود حقیقی

موعود+انتظار+مهدی
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

چهل حدیث گهربار از حضرت فاطمه زهرا(س)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي



در این نوشتار چهل حدیث منتخب از سخنان گهربار حضرت زهرا(س) انتخاب شده است.


1 قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء سلام اللّه علیها: نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ اءنْبیائِهِ.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 16، ص 211.)

ما اهل بیت پیامبر وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم ، ما برگزیدگان پاك و مقدّس پروردگار مى باشیم ، ما حجّت و راهنما خواهیم بود؛ و ما وارثان پیامبران الهى هستیم .

2 قالَتْ علیها السلام : وَ هُوَ الا مامُ الرَبّانى ، وَ الْهَیْكَلُ النُّورانى ، قُطْبُ الا قْطابِ، وَسُلالَةُ الاْ طْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَةُ دائِرَةِ الا مامَةِ.(ریاحین الشّریعة : ج 1، ص 93.)

در تعریف امام علىّ علیه السلام فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است ، تجسّم نور و روشنائى است ، مركز توجّه تمامى موجودات و عارفان است ، فرزندى پاك از خانواده پاكان مى باشد، گوینده‌اى حقّگو و هدایتگر است ، او مركز و محور امامت و رهبریّت است.

3 قالَتْ علیها السلام : ابَوا هِذِهِ الاْ مَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ، یُقْیمانِ اءَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ اطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.(بحارالا نوار: ج 23، ص 259، ح 8.)

حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام ، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى كنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند؛ و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.

4 قالَتْ علیها السلام : مَنْ اصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.(بحار: ج 67، ص 249، ح 25)

هر كس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و بركات خود را براى او تقدیر مى نماید.

5 قالَتْ علیها السلام : إنَّ السَّعیدَ كُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ احَبَّ عَلیّا فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 2، ص 449 )

همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ علیه السلام در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.

6 قالَتْ علیها السلام : إلهى وَ سَیِّدى ، اءسْئَلُكَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى اَنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شیعَتى ، وَشیعَةِ ذُرّیتَى .(كوكب الدّرىّ: ج 1، ص 254.)

خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى كه آنها را برگزیده‌اى ، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان ، از تو مى خواهم گناه خطاكاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى .

7 قالَتْ علیها السلام : شیعَتُنا مِنْ خِیارِ اءهْلِ الْجَنَّةِ وَكُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى اعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.(بحارالا نوار: ج 68، ص 155، س 20، ضمن ح 11.)

شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نیز آنهایى كه با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.

8 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا إ نّى اكْرَهُ انْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لاذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ انّى سَاءُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ اجِدُهُ سَریعَ الاْ جابَةِ. 1

حضرت به عمر بن خطّاب فرمود: سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم كه عذاب الهى بر بى گناهى ، نازل گردد؛ متوجّه مى شدى كه خدا را قسم مى دادم و نفرین مى كردم . و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.

9 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ، لاكَلَّمْتُكَ ابَدا، وَاللّهِ لاَ دْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْكَ فى كُلِّ صَلوةٍ. 2

پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت ، خطاب به ابوبكر كرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت ، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم كرد.

10 قالَتْ علیها السلام : إنّى اُشْهِدُاللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ، انَّكُما اَسْخَطْتُمانى ، وَ ما رَضیتُمانى ، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْكُوَنَّكُما إلَیْهِ. 3

هنگامى كه ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائكه را گواه مى گیرم كه شما مرا خشمناك كرده و آزرده‌اید، و مرا راضى نكردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات كنم شكایت شما دو نفر را خواهم كرد.

11 قالَتْ علیها السلام : لاتُصَلّى عَلَیَّ اُمَّةٌ نَقَضَتْ عَهْدَاللّهِ وَ عَهْدَ ابى رَسُولِ اللّهِ فى امیرالْمُؤ منینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لى حَقىّ، وَاءخَذُوا إ رْثى ، وَخَرقُوا صَحیفَتى اللّتى كَتَبها لى ابى بِمُلْكِ فَدَك .4

افرادى كه عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام شكستند، و در حقّ من ظلم كرده و ارثیّه‌ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدك پاره كردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.

12 قالَتْ علیها السلام : إلَیْكُمْ عَنّى ، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَدیرِكُمْ، وَالاَْمْرُ بعد تقْصیركُمْ، هَلْ تَرَكَ ابى یَوْمَ غَدیرِ خُمّ لاِ حَدٍ عُذْوٌ. 5

خطاب به مهاجرین و انصار كرد و فرمود: از من دور شوید و مرا به حال خود رها كنید، با آن همه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان ، عذرى براى شما باقى نمانده است . آیا پدرم در روز غدیر خم براى كسى جاى عذرى باقى گذاشت ؟

13 قالَتْ علیها السلام : جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیرا لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیها لَكُمْ مِنَ الْكِبْرِ، وَالزَّكاةَ تَزْكِیَةً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَالصِّیامَ تَثْبیتا لِلاْ خْلاصِ، وَالْحَّجَ تَشْییدا لِلدّینِ 6

خداوند سبحان ، ایمان و اعتقاد را براى طهارت از شرك و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاكى از هر نوع تكّبر، مقرّر نمود. و زكات (و خمس ) را براى تزكیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده ، لازم دانست . و حجّ را براى استحكام اءساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.

14 قالَتْ علیها السلام : یا ابَاالْحَسَنِ، إنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ اهْلِهِ لُحُوقا بِهِ وَلا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِ مْرِاللّهِ تَعالى وَارْضَ بِقَض ائِهِ. 7

اى ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست واظهار نمود: من اوّل كسى هستم از اهل بیتش كه به او ملحق مى شوم و چاره‌اى از آن نیست ، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش .

15 قالَتْ علیها السلام : مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَةَ اءیّامٍ اءوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّةَ، قُلْتُ لَها: فى حَیاتِهِ وَ حَیاتِكِ؟

قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا. 8

هر كه بر پدرم رسول خدا و بر من به مدّت سه روز سلام كند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند، چه در زمان حیات و یا پس از مرگ ما باشد.

16 قالَتْ علیها السلام : ما صَنَعَ ابُوالْحَسَنِ إلاّ ما كانَ یَنْبَغى لَهُ، وَلَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسیبُهُمْ وَ طالِبُهُمْ. 9

آنچه را امام علىّ علیه السلام نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت انجام داد، وظیفه الهى او بوده است ، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آنها را محاسبه و مجازات مى نماید.

17 قالَتْ علیه السلام : خَیْرٌ لِلِنّساءِ انْ لایَرَیْنَ الرِّجالَ وَلایَراهُنَّ الرِّجالُ. 10

بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است كه مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.

18 قالَتْ علیها السلام : اوُصیكَ یا ابَاالْحَسنِ انْ لاتَنْسانى ، وَ تَزُورَنى بَعْدَ مَماتى .11

ضمن وصیّتى به همسرش اظهار داشت : مرا پس از مرگم فراموش نكنى . و به زیارت و دیدار من بر سر قبرم بیایى .

19 قالَتْ علیها السلام : إنّى قَدِ اسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلىَ الْمَرْئَةِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَاءى ، فَلا تَحْمِلینى عَلى سَریرٍ ظاهِرٍ، اُسْتُرینى، سَتَرَكِ اللّهُ مِنَ النّارِ. 12

در آخرین روزهاى عمر پر بركتش ضمن وصیّتى به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى‌دانم كه جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه‌اى روى بدنش تشییع مى‌كنند. و افرادى اندام و حجم بدن او را مشاهده كرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت كه اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده بلكه مرا با پوشش كامل تشییع كن ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.

20 قالَتْ علیها السلام : …. إنْ لَمْ یَكُنْ یَرانى فَإنّى اراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الریح . 13

مرد نابینائى وارد منزل شد و حضرت زهراء علیها السلام پنهان گشت ، وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت : اگر آن نابینا مرا نمى بیند، من او را مى بینم ، دیگر آن كه مرد، حسّاس است و بوى زن را استشمام مى كند.

21 قالَتْ علیها السلام : أصْبَحْتُ وَ اللّهِ! عاتِقَةً لِدُنْیاكُمْ، قالِیَةً لِرِجالِكُمْ. 14

بعد از جریان غصب فدك و احتجاج حضرت ، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد كردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم ، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.

22 قالَتْ علیها السلام : إنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا. 15

اگر آنچه را كه ما اهل بیت دستور داده ایم عمل كنى و از آنچه نهى كرده ایم خوددارى نمائى ، تو از شیعیان ما هستى وگرنه ، خیر.

23 قالَتْ علیها السلام : حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.

سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و كمك به نیازمندان در راه خدا.

24 قالَتْ علیها السلام : اُوصیكَ اَوّلاً انْ تَتَزَوَّجَ بَعْدى بِإبْنَةِ اُخْتى اءمامَةَ، فَإ نَّها تَكُونُ لِوُلْدى مِثْلى ، فَإنَّ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ.16

در آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم اءمامه ازدواج نما، چون كه او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال ، نیازمند به زن مى باشند.

25 قالَتْ علیها السلام : الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ. 17

همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش ، چون بهشت زیر پاى مادران است ؛ و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.

26 قالَتْ علیها السلام : ما یَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِیامِهِ إذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ. 18

روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را كنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد.

27 قالَتْ علیها السلام : اَلْبُشْرى فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّةَ، وَ بُشْرى فى وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ. 19

تبسّم و شادمانى در برابر مؤ من موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى ازعذاب خواهد بود.

28 قالَتْ علیها السلام : لایَلُومَنَّ امْرُءٌ إلاّ نَفْسَهُ، یَبیتُ وَ فى یَدِهِ ریحُ غَمَرٍ. 20

كسى كه بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دستهایش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید كسى جز خودش را سرزنش نكند.

29 قالَتْ علیها السلام : اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ، فَإ نْ رَأیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأ عْلِمْنى حَتّى أدْعُو. 21

روز جمعه نزدیك غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو، هر موقع نصف خورشید غروب كرد مرا خبر كن تا براى خود و دیگران دعا كنم .

30 قالَتْ علیها السلام : إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا وَلایُبالى . 22

همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از كسى باكى نخواهد داشت .

31 قالَتْ علیها السلام : الْجارُ ثُمَّ الدّارُ. 23

اوّل باید در فكر مشكلات و آسایش همسایه و نزدیكان و سپس در فكر خویشتن بود.

32 قالَتْ علیها السلام : الرَّجُلُ اُحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِهِ، وَ صَدْرِ فِراشِهِ، وَالصَّلاةِ فى مَنْزِلِهِ إلا الاْمامَ یَجْتَمِعُ النّاسُ عَلَیْهِ. 24

هر شخصى نسبت به مركب سوارى ، و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در اولویّت است مگر آن كه دیگرى امام جماعت باشد و بخواهد نماز جماعت را اقامه نماید، نباشد.

33 قالَتْ علیها السلام : یا ابَة ، ذَكَرْتُ الْمَحْشَرَ وَ وُقُوفَ النّاسِ عُراةً یَوْمَ الْقیامَةِ، واسَوْاء تاهُ یَوْمَئِذٍ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ. 25

اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم كه مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت علیهم السلام .

34 قالَتْ علیها السلام : إذا حُشِرْتُ یَوْمَ الْقِیامَةِ، اشْفَعُ عُصاةَ اءُمَّةِ النَّبىَّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ. 26

هنگامى كه در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم ، خطاكاران امّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، را شفاعت مى نمایم .

35 قالَتْ علیها السلام : فَاكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ، وَالدُّعاءِ، فَإنَّها ساعَةٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها إلى اُنْسِ الاْحْیاءِ.27

ضمن وصیّتى به امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: پس از آن كه مرا دفن كردى ، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا كن ، چون كه میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد.

36 قالَتْ علیها السلام : یا ابَا الحَسَن ، إنّى لا سْتَحى مِنْ إلهى انْ اكَلِّفَ نَفْسَكَ مالاتَقْدِرُ عَلَیْهِ. 28

خطاب به همسرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام كرد: من از خداى خود شرم دارم كه از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آن را نداشته باشى .

37 قالَتْ علیها السلام : خابَتْ اُمَّةٌ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.(مدینة المعاجز: ج 3، ص 430.)

رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى كه فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.

38 قالَتْ علیها السلام : … وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیها عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجابا عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ایجابا لِلْعِّفَةِ.(ریاحین الشّریعة : ج 1، ص 312، فاطمة الزهراء علیها السلام : ص 360، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه .)

خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاكى جامعه از زشتى‌ها و جنایت ها؛ و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد؛ و دزدى نكردن ، موجب پاكى جامعه و پاكدامنى افراد مى گردد.

39 قالَتْ علیها السلام : حرم [الله] الشِّرْكَ إخْلاصا لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ، فَاتَّقُوا اللّه حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُّنَ إ لاّ وَ اءنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اءطیعُوا اللّه فیما اءمَرَكُمْ بِهِ، وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنّهُ، إ نَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ.(ریاحین الشّریعة : ج 1، ص 312، فاطمة الزهراء علیها السلام : ص 360، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه .)

و خداوند سبحان شرك را (در امور مختلف ) حرام گرداند تا آن كه همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند؛ پس آن طورى كه شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و كارى كنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید.

بنابر این باید اطاعت و پیروى كنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى كرده است ، زیرا كه تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت ) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت .

40 قالَتْ علیها السلام : امّا وَاللّهِ، لَوْتَرَكُوا الْحَقَّ عَلى اهْلِهِ وَاتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبیّه ، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَلَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ، وَخَلْفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتّى یَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِالسَّلام .(الا مامة والتبصرة : ص 1، بحارالا نوار: ج 36، ص 352، ح 224.)

به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى ومتابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با یكدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى كردند.

و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یكى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید كه او نهمین فرزند از حسین علیه السلام مى باشد.

 نظر دهید »

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: “فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و… اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

نام، القاب، کنیه‌ها
نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.
فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.
زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: “چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد.”
صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)
کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و…
ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

مادر و پدر
همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

ولادت
فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: “شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند.” اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

مکارم اخلاق
سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.
1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.
گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.
2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه “هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.
3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: “مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه.”

ازدواج و فرزندان آن حضرت
صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: “ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است.” امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را “ام الائمه” (مادر امامان) گویند.
زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.
ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

فاطمه (علیها السلام) در خانه
فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: “بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود.”

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان
فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.
اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

مقام عصمت
در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد.

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: “پدرش به فدایش باد” و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.
عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: “فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است.” از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: “من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم.”
اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.
نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر
با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.
هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

فاطمه (علیها السلام) و فدک
از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.
فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.
باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او
سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.
در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.
در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: “هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: “شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.”

وصیت
در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

شهادت
سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.
فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

تغسیل و تدفین
مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:
“سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت… ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم… به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته…”
امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

سخنان فاطمه
از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:
1- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): “من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته”
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: “هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد.”
2- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: “فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه” انما یخشی الله من عباده العلماء.”
فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: “پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس “از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید.” و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا “تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند.”

 نظر دهید »

معصومیت 14 معصوم

15 آذر 1395 توسط رويا براتي


معصومیت 14 معصوم

سلام
1-چگونه عقلی ثابت می شود که همه ی حرفهاو اعمال و کارهای حضرت محمد و 14 معصوم حقیقت محض است و همان حرفی هست که خدا می گوید؟و سخنان و رفتار آنان همان سخن و حرف های خداست؟
2-آیا 14معصوم دارای خطای سهوی و اشتباه غیر عمد می باشند؟چگونه عقلی ثابت می شود؟
3-در داستانی داریم از یکی از معصومین که آن حضرت هنگام غسل قسمتی از بدنش خشک مانده بود و یکی از اصحاب به امام تذکر میدهد که قسمتی از بدن آن حضرت خشک مانده بوده و امام در جواب می فرمایند:چرا این مطلب را به من گفتی اگر من آن را نمیدانستم تکلیفی گردن من نبود.در اینجا امام گناه و خطای غیر عمد انجام داده است پس امام هم خطای غیر عمد و کار اشتباه سهوی انجام میدهد پس از کجا معلوم کارها و سخنانی که 14معصوم درباره خدا صفات خدا اعمال عبادی و زیارات ائمه نماز روزه و دیگر مسائل مذهبی به ما گفته اند دچار این گونه خطا و اشتباهات غیر عمدی نشده باشند؟زیرا ما دیدیم 14 معصوم خطای غیر عمد انجام میدهند پس ممکن است که در زمینه هایی مانند خدا صفات خدا اعمال عبادی و زیارات ائمه نماز روزه و دیگر مسائل مذهبی دچار این اشتباهات سهوی شده باشند.
4-چگونه عقلی ثابت می شود که 14 معصوم دارای عصمت هستند؟
5-اگر بپذیریم که 14 معصوم دارای عصمت هستند آیا از این رو همه ی کار ها و سخنان آنها همان کارها و سخنانی است که خدا می خواهد؟و حقیقت هم همان کارها و سخنان است که 14 معصوم انجام می دهند؟اگر این گونه نیست پس ما از کجا تشخیص بدیم که کدام کار آنها حقیقت و خواست خداست و کدام کار آنها غیر واقعی و سخن غیر خداست؟
لطفا به همه ی سوالات فوق عقلی پاسخ دهید

پاسخ:
پرسش: معصومیت 14 معصوم شرح : 1-چگونه عقلی ثابت می شود که همه حرف ها و اعمال و کارهای حضرت محمد و 14 معصوم حقیقت محض است و همان حرفی هست که خدا می گوید و سخنان و رفتار آنان همان سخن و حرف های خداست؟ پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز؛ با اثبات عصمت پيامبر و ائمه عليهم السلام و حدود عصمت از طريق ادله مختلف عقلي مي توان به اين حقيقت رسيد كه همه افعال و اقوال واقعي اين بزرگواران (نه آن ها كه براي ما نقل شده و سند قطعي ندارد ) عين حقيقت و منطبق بر دستورات خداوند و رضاي اوست . در واقع دلايل اصلي اثبات عصمت معصومان كه در پاسخ هاي بعد به آن ها اشاره مي شود، حدود و ثغور آن را هم مورد بررسي قرار مي دهد. از مجموع آن ها انسان به اين نتيجه مي رسد كه ماهيت و هدف عصمت تنها در صورتي قابل تحقق خواهد بود كه شامل همه اعمال و رفتارهاي اين بزرگواران شود و كم ترين اشتباه و خطايي به اين نتيجه و هدف لطمه وارد مي سازد. البته ما هيچ گاه ادعا نمي كنيم كه همه حرف ها وگفته هاي معصومان حرف خداست، بلكه معتقديم كه اعمال ايشان برخلاف خواست و مطلوب الهي نيست. در واقع با خواست خداوند درتضاد و تعارض حتي مورد اكراه او نيست . پرسش: آیا 14معصوم دارای خطای سهوی و اشتباه غیر عمد می باشند؟چگونه عقلی ثابت می شود؟ پاسخ: اگر مفهوم عصمت و دلایل و پی‌آمد های آن به خوبی روشن شود، معلوم خواهد شد که عصمت به مفهوم جامع آن اعم از گناه عمدی و غیر عمدی و خطا و سهو عمدی و غیر عمدی برای امام مثل پیامبر لازم است، گرچه درباره عصمت از سهو و خطا جای سخن بسیار است ولی کسی که از عصمت برخوردار است، هیچ گاه در انجام تکالیف شرعی خود دچار خطا، نسیان یا شک نمی‌شود. اگر در مسئله داوری و قضاوت کند، حکم او همواره درست است و امکان ندارد از روی اشتباه حکم نادرستی صادر کند. در محاسبات، ارزیابی‌ها و داوری‌ها خود همواره بر صواب و از هر خطایی مبراست. روی این اساس تمام اندیشمندان شیعه در این رأی همداستان‌اند که یکی از شرایط احراز منصب امامت، عصمت است. امام هم از انجام خطا و هم از ارتکاب گناه و معصیت پیراسته می‌باشد. به نظر می‌رسد تأمل در استدلال (که بر لزوم نصب امام از جانب خدا است) برای اثبات ضرورت عصمت امام کافی است، زیرا انجام شایسته وظایفی که بر عهده امام است، بدون عصمت از خطا و گناه ممکن نیست. اگر تفسیر امام از قرآن مصون از خطا (اعم از عمدی و غیر عمدی) نباشد، کلام او برای مردم حجت نبوده و فصل الخطاب اختلافات تفسیری به شمار نخواهد آمد، هم‌چنین با بیان احکام دینی توسط امامی که مصون از خطا نیست، حجت را بر مردم تمام نمی‌کند و آنان نمی‌توانند در حالی که احتمال خطا را در سخنان او می‌دهند، بر آن اعتماد کنند و آن را راهنمای عمل به وظایف دینی خود قرار دهند. اگر بپذیریم پس از پیامبر وظیفه حفظ شریعت و دفاع از کیان اسلام و استمرار هدایت مردم به عهده امام است، ‌انجام این امر به صورت کامل و شایسته بدون برخورداری از عصمت امکان ندارد. بنابر این معلوم می‌شود همان طور که امام در مسایل علمی و معرفتی از سایر مردم برتر است، در این مسئله به خواست خدا مثل انبیا از لغزش‌هایی گوناگون عمدی وغیر عمدی معصوم است. متکلمان شیعه در اثبات لزوم عصمت امام به ادلة گوناگون عقلی و نقلی توسل جسته‌اند که در ذیل فقط به یک دلیل اکتفا می‌کنیم.(1) اگر امام معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید و حال آن که تسلسل ممتنع است. سبب نیاز امت به امام آن است که مردم علم و آگاهی کامل نداشته، دچار خطا و اشتباه و گناه می‌شوند؛ زیرا اگر معصوم باشند، دیگر نیازی به امام نخواهند داشت. حال اگر فرض کنیم که امام جایزالخطا و غیر معصوم باشد، لازم می‌آید که او نیز به امام دیگری نیاز باشد. اگر سلسله نیازها به امام معصوم، ختم نشود، تسلسل لازم می‌آید. از آن جا که تسلسل باطل است، وجود امام معصومی (که با وجود او نیاز امت برطرف می‌گردد) لازم می‌شود.(2) شیعه معتقد است منصب امامت همچون نبوت از سوى خدا تعیین مى شود و امام را ادامه نبى مى داند. دلایلی وحیانی که عصمت انبیا را مى تواند اثبات کند، عصمت امام را نیز به اثبات می رساند؛ ازجمله آیاتى که عصمت امامان را اثبات مى کند: «قال إنّى جاعلک للناس إماماً قال و من ذرّیتى قال لاینال عهدى الظّلمین » (بقره ، 124) بر اساس این آیه، خداوند منصب هاى الهى از جمله امامت را به کسانى اعطا مى کند که به گناه آلوده نباشند . ظلم در این جا ، قرار دادن کار یا چیزى در موقعیتى ناشایست است . از آن جا که مقام امامت و رهبرى، فوق العاده پر مسئولیت و با عظمت است، یک لحظه گناه و نافرمانى و سوء پیشینه ، موجب سلب این منصب مى گردد .(3) آیه دیگر ، «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولى الأمر منکم .. .» است (نسا ،آیه 59) که خداوند اطاعت از اولى الامر را در آن لازم شمرده, آن را در کنار اطاعت رسول خدا قرار داده است ; از این رو هرگز میان اطاعت ایشان و خدا منافاتى وجود نخواهد داشت ، و این، زمانى محقق خواهد شد که ایشان معصوم باشند .(4) روایات اسلامى، اهل بیت معصوم را اولى الامر دانسته اند .(5) به همان دلیلى که در عصمت پیامبران اشاره شد ، عصمت در امامان نیز فقط به دوران امامت ایشان اختصاص نداشته و قبل از آن را نیز شامل است . از دیگر آیاتی که مقام عصمت را برای ائمه اثبات می کند،آیه امامت است :« و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین؛ به یاد آورید هنگامى را که پروردگار ابراهیم، او را با وسایل گوناگونى آزمود. او آزمایش خود را کامل کرد (و از عهده آن ها بر آمد) خدا به او فرمود : تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از خاندان من نیز امامانى قرار ده ،خداوند فرمود: پیمان من - یعنى امامت - هرگز به ستمکاران نمى‏رسد.» طبق آیه فوق خداوند منصب هاى الهى را به کسانى اختصاص داده است که آلوده به «ظلم‏» نیستند; زیرا وقتى که حضرت ابراهیم علیه السلام منصب امامت را براى فرزندانش از خداوند درخواست کرده بود، جواب آمد: پیمان من به ستمگران نمى‏رسد. سخن در معنى و مفهوم «ظالم‏» است; باید دید منظور از ظالم چه کسى است که عهد خدا به او نمى‏رسد. هر گناهى ظلم به نفس است‏ .خواه ظلم به معنى کفر باشد : «ان الشرک لظلم عظیم‏» یا به معنى گسترده، هر فسق و گناهى; که باز ظلم به نفس است; زیرا هر گنهکارى در عرف قرآن «ظالم‏» است اما آیا ظالم فقط کسى است که در هنگام تقاضاى منصب الهى موصوف به صفت ظلم است ‏یا براى رسیدن به عهد الهى باید هیچ گاه ظالم نباشد؟ بسیار بعید به نظر مى‏رسد، بلکه محال است که ابراهیم علیه السلام چنین تقاضایى را براى آن دسته از ذریه‏اش که ظالم بودند، داشته است. بنابراین، منظور از «ظالم‏» کسى است که در گذشته و یا حال حتى براى یک لحظه از عمر خود موصوف به این صفت‏ باشد . خداوند با بیان آن، حقیقت را براى ابراهیم علیه السلام روشن مى‏کند که مقام امامت و رسالت مقامى والاست . تنها کسانى شایسته این منصب هستند که در تمام عمر از هرگونه شرک و کفر و گناه پاک و معصوم باشند . با این استدلال، غیرمعصوم، ظالم و ستمکار است . هیچ ستمکارى براى امامت‏ شایسته نیست. در نتیجه هیچ غیر معصومى صلاحیت و قابلیت امامت را نخواهد داشت. این آیه بیانگر آن است که مقام امامت چنان رفیع و بلند است که تنها به انسان های پاک(دارای مقام عصمت) می رسد. بنابراین امامان و پیشوایان دینی به خاطر و موقعیت رهبری انسان ها به سوی خداوند باید از مقام عصمت برخودار باشند. پی نوشت ها: 1. آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص 144، محمد سعیدی مهر،نشر طه، قم، 1373 ش. 2. علامة حلی، کشف المراد، ص 390 ـ 391؛ نشر جامعه مدرسین، قم، بی تا. 3. آموزش عقاید، مصباح یزدى، ج 2، ص 190 و 191 نشر موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ،قم، 1385 ش. 4. المیزان ، ج 4 ، ص 309 ـ 401 ،نشر دارالکتب الاسلامیه ،تهران، بی تا. 5. تفسیر عیاشى ، ج 1 ، ص 249 و 250 ، انتشارات علمیه اسلامیه، قم، بی تا. پرسش: 3-در داستانی داریم از یکی از معصومین که حضرت هنگام غسل قسمتی از بدنش خشک مانده بود و یکی از اصحاب به امام تذکر می دهد که قسمتی از بدن حضرت خشک مانده بوده و امام در جواب می فرمایند:چرا این مطلب را به من گفتی .اگر من آن را نمی دانستم تکلیفی گردن من نبود.در این جا امام گناه و خطای غیر عمد انجام داده است. پس امام هم خطای غیر عمد و کار اشتباه سهوی انجام می دهد. پس از کجا معلوم کارها و سخنانی که 14معصوم درباره خدا صفات خدا ،اعمال عبادی و زیارات ائمه ،نماز ،روزه و دیگر مسائل مذهبی به ما گفته اند، دچار این گونه خطا و اشتباهات غیر عمدی نشده باشند؟زیرا ما دیدیم 14 معصوم خطای غیر عمد انجام می دهند. پس ممکن است که در زمینه هایی مانند خدا، صفات خدا، اعمال عبادی و زیارات ائمه، نماز، روزه و دیگر مسائل مذهبی دچار این اشتباهات سهوی شده باشند. پاسخ: چون پاسخ بیان شد ،تنها بدین نکته اشاره اشاره می شود که با استناد به روایت یاد شده هر گز نمی توان جواز سهو امام معصوم را اثبات نمود،زیرا اولا به فرض هم چنین روایتی وجود داشته باشد، با مبانی دینی و اصول اعتقادی در تعارض است.در نتیجه نمی توان سهو غیر عمدی را برای امام با استناد به آن روایت اثبات نمود. اگر مفهوم عصمت و دلایل و پی‌آمد های آن به خوبی روشن شود، معلوم خواهد شد که عصمت به مفهوم جامع آن، اعم از گناه عمدی و غیر عمدی و خطا و سهو عمدی و غیر عمدی برای امام مثل پیامبر لازم است. پرسش: چگونه عقلی ثابت می شود که 14 معصوم دارای عصمت هستند؟ پاسخ: گوهر اصلی انسان که نفس ناطقه‌ اوست، به گونه ای آفریده شده که اگر بخواهد، با تامین برخی شرایط به آسانی می تواند به قله بلند عصمت برسد، زیرا نفس انسان با حرکت جوهری و تکامل معنوی از قوه به فعلیت رسیده و می تواند از آفت‌های سهو، نیسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاکی مصون باشد، چون محدوده ای نفوذ شیطان تنها محصور به مراحل وهم و خیال است که وابسته به نشئه طبیعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شیطان مصون است . سهو، نسیان، غفلت و جهل و هر ناپاکی دیگر در آن ساحت قدسی راه نمی‌یابد. بنابراین چون شوون هستی انسان محدود به مراتب طبیعی، خیالی وهمی نیست، اگر کسی به مرتبه عقل خالص و قلب سلیم راه یافت ،می تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش های علمی و عملی مصون بماند. (1) اما در خصوص عصمت پیامبر و ائمه و فاطمه زهرا سلام الله علیهم باید گفت: بر اساس روایات عقل و وحی هر دو حجت خداوند است.(2) این دو حجت الهی همواره معاضد و مؤید همدیگرند، چه این که به گفتة امیر مؤمنان(ع) عقل که از اسارت هوا و هوس مصون مانده و وابسته به دنیا نشده باشد، این گونه حقایق را به روشنی درک می‌کند،(3) زیرا عقل می‌داند که اگر پیامبر و ایمه مصون از خطا و اشتباه نباشد و گفته‌ها و کردار پیامبر آن ها معصومانه نباشد، احتمال لغزش و خطا در گفته‌های آنان وجود داشته باشد، نه تنها اعتبار و اعتمادی به سخن آن ها نخواهد بود، بلکه دعوت به ضد آنچه می‌گویند و عمل می‌کند، تلقی خواهد شد . در نتیجه هدف و غرض دعوت آن ها به دست نمی‌آید و این بر خلاف حکمت و عقل است.(4) از این رو گفته شده: یکی از اهداف ارسال پیامبران تربیت و تزکیه مردم است . این اهداف به صورت کامل محقق نمی‌شود مگر آن که پیامبر سرمشق علمی و عملی و عینی باشد، حال اگر پیامبری اهل فسق و فجور و ارتکاب معاصی و دروغ باشد، نه تنها نقش یک مربی الهی را از دست می‌دهد، بلکه عملاً سبب تشویق مردم به گناهکاری می‌شود. جواز و امکان دروغ و گناه از سوی آن ها نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه با حکمت متعالی الهی سازگاری ندارد . عقل در درک و اثبات این مسئله کاملاً توانا است و به آسانی ثابت می‌کند که پیامبرو ایمه از هر گونه عیب ونقص معصوم‌اند.(5) بنابر این عقل سلیم در این مسئله به قاطعیت حکم می‌کند که پیامبر و ایمه از هرگونه عیب منزه اند . نکته دیگر در باب عصمت امامان این است که چون شیعه معتقد است، منصب امامت همچون نبوت از سوی خدا تعیین می شود و امام را ادامه نبی می داند، از این رو دلایل عصمت انبیا می تواند عصمت ایشان را نیز به اثبات برساند. به همان دلیلی که در عصمت پیامبران اشاره شد، عصمت در امامان نیز فقط به دوران امامت ایشان اختصاص نداشته و قبل از آن را نیز شامل است. عصمت پیامبران و امامان گرچه یک موهبت الهی است امّا به لحاظ این که خداوند می‏دانسته که آنان منهای عصمت هم با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق داشته، از این رو، این موهبت را به آن ها بخشیده است. بنابراین معصومین، شایستگی و ویژگی‏های ذاتی برای قبول مقام عصمت داشته‏اند و افاضه و موهبت الهی بی‏حساب و بدون جهت نیست. ازسوی دیگر مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقوای آن‌ها سرچشمه می‌گیرد، درست همانند پرهیز از پاره ای از گناهان برای ما که به خاطر علم و آگاهی و ایمان و معرفت آن را ترک می‌کنیم، مثلاً هرگز با بدن لخت و عریان، قدم در کوچه و خیابان نمی‌گذاریم. گروه زیادی از مردم نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در شب یا قتل انسان‌های بیگناه یا انتحار و خودکشی مصونیت دارند . دارای حا لت درونی خاصی می‌باشند که عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آن ها، آن چنان محکوم و مورد تنفر می‌باشد که حتی به فکر آن نیزنمی افتند. بنابراین بیش تر انسان‌ها از حد و درجه ضعیفی از عصمت برخوردارند. عصمت معصومان نیز همین گونه است. یعنی ناشی ازعلم آنان به حقیقت و‌آثار و عواقب گناه است .با این تفاوت که آن ها به تمام گناهان آگاهی دارند .نیز از ایمانی مستحکم برخوردارند که پشتوانه محکمی برای این علم می‌باشد. این علم قوی آثار شوم گناه را در نظر آن‌ها مجسم می‌نماید. موجب می‌شود که‌ آن ها گناه انجام ندهند. پس عصمت معصومان از دو چیز برخوردار است، یکی علم و آگاهی از حقیقت و آثار گناه و دیگر ایمان محکم که آن ها را از گناه باز می‌دارد، بی آن که اختیار آن ها برای انجام یا ترک گناه سلب شده باشد. اما در خصوص عصمت حضرت زهرا باید گفت : فاطمه علیهاالسلام به عنوان الگو و اسوه‏ى زنان عالم معرفى شده و دیگر زنان، باید از زندگى بى‏لغزش او سرمشق بگیرند. شیوه‏هاى تربیتى و اخلاقى و خودسازى را، در آیین: عبادى، همسردارى، پرورش فرزند، حقوق اجتماع و مردم و… به کارگیرند . آن کنند که او کرده و آن گونه روند که او رفته است. خانه و زندگى مشترک خانوادگى، بهترین محک براى سنجش اخلاق و رفتار و ایمان و تقوا و عدالت و… هر کس محسوب مى‏گردد . حضرت فاطمه (س) در کنار پدر و خانه‏ پدرى امتحان خوبى داده ،مدال «فداها ابوها». «ام ابیها» و ده ها مدال دیگر از دست پیامبر دریافت داشته است. در خانه شوهر تا آن جا پیش رفته، که امیرالمؤمنین مى‏فرمایند: فاطمه کوچک ترین عملى که باعث خشم من گردد انجام نداد. مرا نافرمانى نکرد . با اخلاق و رفتارش غم ها و غصه‏هاى دیگر مرا برطرف ساخت. پروردگار عالم در قرآن مجید (سورة احزاب، آیة 33) مى‏فرمایند: «انما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس اهل‏البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل‏بیت دور کند و کاملا شما را پاک گرداند». این آیه گواهى مى‏دهد که اهل‏بیت معصوم و بى‏لغزش هستند و هیچ گناهى نمى‏کنند. «الرجس» در آیه شامل همة گناهان و لغزش ها مى‏گردد، که اهل‏بیت از آن ها دورند. مراد از اهل‏بیت کیست؟ طبق احادیث معتبر اهل سنت و اظهارات و اعترافات همسران پیامبر ثابت گردیده که مراد پنج تن آل‏عبا مى‏باشند، که فاطمة زهرا (س) یکى از آن هاست، بنابراین، فاطمه زهرا طبق گواهى قرآن مجید معصوم مى‏باشد. از روایات متعددى استفاده مى‏شود که جبرئیل و سایر ملائکه ، بر حضرت فاطمه نازل شده ، با وى به مکالمه و مصاحبه پرداخته ، در ضمن سخنان خود، در فضائل و مناقب آن بانوى گرامى، مطالبى مى‏گفتند که عصمت آن بزرگوار از آن ها ثابت مى‏شود: پیامبر فرمود: دخترم فاطمه سرور زنان عالمیان است. از او سوال شد : سرور زنان زمان خود؟ فرمود: این امتیاز محدود، مربوط به حضرت مریم است، ولى دخترم فاطمه برترین زن عالمیان از اولین و آخرین است. هنگامى که در محراب عبادتش قرار مى‏گیرد، هفتاد هزار ملائکه از مقربین درگاه الهى بر او سلام و درود مى‏فرستند . او را مخاطب قرار مى‏دهند، با آن جمله‏اى که مریم را مخاطب قرار داده بودند، و مى‏گویند: اى فاطمه! خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر تمام زنان عالمیان برترى داده است.( 6) پی‌نوشت‌ها: 1. جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن ص 201،نشر مرکز اسرا ،قم،1381 ش 2. کافی، ج 1، ص 16، حدیث 12. 3. نهج البلاغه، حکمت 211. 4.شیعه در اسلام، ص 85،نشر دارالکتب الاسلامیه، 1348 ش 5.آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص 75 ،نشر طه ،قم، 1383 ش 6. شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 273، دار احیا تراث العربی ،1378 ش پرسش: 5-اگر بپذیریم که 14 معصوم دارای عصمت هستند ،آیا از این رو همه کار ها و سخنان آن ها همان کارها و سخنانی است که خدا می خواهد؟ حقیقت هم همان کارها و سخنان است که 14 معصوم انجام می دهند؟اگر این گونه نیست ،پس ما از کجا تشخیص بدیم که کدام کار آن ها حقیقت و خواست خداست و کدام کار آن ها غیر واقعی و سخن غیر خداست؟ پاسخ: چنان كه از مجموع پاسخ هاي قبلي به دست آمد, پاسخ مثبت است . به همين دليل تك تك اعمال و رفتار و گفتار اين بزرگواران براي ما حجت است .

 نظر دهید »

جايگاه تفكر و انديشه در قرآن كريم

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

جايگاه تفكر و انديشه در قرآن كريم


تفكُّر و تعقُّل چيست؟
«تفكر و تعقل» به معناي «بهكار گرفتن نيروي عقل و انديشه،براي استنتاج امور مثمر ثمر است»؛ چنانكه «تفكر علمي»، يك«نظر علمي» را نتيجه ميدهد.
«عقل» يكي از مواهب الهي و استعداد مخصوصي است كهخداوند متعال به انسان عنايت فرموده تا با بهرهگيري از آن بتوانددر سير زندگاني خود، راه سعادت و رستگاري را بپيمايد. رسولخدا(ص) فرمودهاند: «خداوند متعال به بندگانش چيزي بهتر ازعقل نبخشيده است».1
اغلب روحانيون و مقيدان مذهبي آيينها و اديان پيش ازاسلام، دين را بهعنوان حقيقتي در تضاد با عقل ميدانستهاند وعلي الخصوص در تعاليم آيين تحريف شده مسيحيت، اين طرزفكر غلط وجود داشته و دارد. آنان معتقد بوده و هستند كه دينامري رباني است و انسان را توان و اجازة تفكر در آن نيست و ازهمين روي زمينة انسداد فكري و بنبست عقلاني در عالممسيحيت بهوجود آمد و شد آنچه كه بر آن رفت!
اما اسلام ديني است كه نهتنها با نيروي عقل و قدرت تفكرمخالفت و مبارزه نكرده، بلكه تقريباً در تمام جهات از آن كمكو تأييد خواسته و به نحو عجيبي هم بر روي آن تكيه كرده استو ارزش واقعي دين مبين اسلام در همينجا مشخص ميشود وجالب آن كه بدانيم درحاليكه اديان ديگر، قوة عقل انسان راحتي در جزئيترين مسائل راكد و منجمد نگهداشتهاند، اسلامآنقدر آنرا محترم و آزاد دانسته كه حتي دربارة اصول عقيدتيخود- كه تحصيل آنها بر همگان مفروض است- نهتنها تقليد وتعبد را ناكافي و مردود دانسته، بلكه خوان تعقل و تفكر انسان رانيز در ساحت آن گسترده و الزام داشته كه هر فردي، مستقل وآزادانه صحت آنها را كسب كند.
اسلام تنها در عبادات بدني (چون نماز و روزه) و يا درعبادات مالي (چون خمس و زكات) منحصر نميشود، بلكهنوع ديگري از عبادت هم در آن وجود دارد كه عبارت است از«عبادت- فكري» كه اگر در مسير بيداري و آگاهيبخشي به انسانبهكار گرفته شود، از سالها عبادت بدني هم برتر گفته شده است.
صاحبان فكر
قرآن كريم در جايگاه كتاب آسماني دين اسلام ميفرمايد:«فبشرعبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذينهدئهم الله و اؤلئك هماولواالالباب»2؛ بندگانم را بشارت ده،آنانكه چون سخني بشنوند به نيكوترين وجه عمل كنند، آنانهستند كه خداوند به لطف خاص خود هدايتشان فرموده و همآنان به حقيقت خردمندان عالماند». اين آية شريفه داراي چندنكته است:
1ـ خداوند متعال، كلام را با لفظ «عبادي» آغاز كرده، گوييخواسته است بفرمايد كه «بندة من چنين است و بايد داراي اينصفت باشد كه… الخ»
2ـ آيه شريفه، صريحاً بر استقلال قوة عقل تأكيد و آن را درحكم غربال و وسيلة هدايت معرفي ميفرمايد و آنگاه اين«هدايت عقلي» را «هدايت الهي» ميداند.
3ـ قرآن كريم در اين آيه تعبير و تشبيه ظريف و لطيفي رابهكار برده است؛ هرجا- و بهخصوص در اين آيه- كه ميخواهداز حقايق پشت پردة ظواهر سخني بياورد، تعبير «اولواالالباب»را بهكار ميبرد و ميفرمايد كه «تنها اولواالالباب، اين حقيقت رادرمييابند»، و اين از اصطلاحات خاصّ قرآني است (و در هيچجاي ديگر بهكار نرفته) و آن هم فقط و فقط دربارة «عقل»استعمال شده!
«راغب اصفهاني» در كتاب «مفردات» ميگويد: «اللب العقلالخالص من الشوائب»؛ «لبّ، عقل خالصي را گويند كه ازشوائب جدا شده باشد». در ابتدا كه فكر انسان خام است، نوعيدر آميختگي ميان محسوسات و تخيلات و معقولاتش وجوددارد و آنگاه كه عقل از مقهوريت وهم و خيال و حسّ بيرون آيد،«لبّ» ناميده ميشود، چراكه نسبت «عقل انسان» (كه باطنياست) به «قواي ظاهري حسي»، همانند نسبت «مغز» است به«پوست ميوه». مثلاً ميوهاي مانند «گردو» در ابتداي شكلگيري،پوسته و هستهاش در هم آميختهاند، اما به تدريج كه ميوه كاملو رسيده ميشود، پوسته از مغز جدا ميگردد و هركدام خاصيتجداگانهاي مييابند. گويي قرآن مجيد، انسان را به يك ميوهتشبيه كرده كه عقل او در جايگاه مغز ميوه است؛ و اگر انسان درعلم و معرفت به تكامل برسد، قوة عقلانياش از پوستة حسّ ووهم و خيال جدا و مستقل ميشود و چنين است كه انساني را«لبيب» گويند؛ يعني كه قوة عاقلهاش استقلال خود را بازيافتهاست.
4ـ فرد عاقل كسي است كه با تكيه بر نيروي عقلاني خود،قدرت تجزيه و تحليل دارد. درحاليكه جاهل فاقد چنين توانياست. نكته قابل توجه اينكه بسياري از افراد هستند كه عالماندوليكن جاهل! عالم بدين معنا كه علوم بسياري را فراگرفتهاند،اما جاهلاند از اين روي كه اهل تجزيه و تحليل و استنباطنيستند. چنين است كه امام كاظم(ع) به «هشامبن حكم»ميفرمايند: «اي هشام، خداوند تبارك و تعالي، بندگان آگاه وانديشمند خود را بدين بيان بشارت ميدهد كه: فبشر عبادالذينيستمعون القول…»3.
چند اصل براي تفكر و تعقل
1ـ اقامة دليل و برهان روشن: از فحواي آية شريفة 126سوره مباركة «نحل» چنين مستفاد ميشود كه پذيرفتن هرادعايي، منوط است به اقامة براهين و دلايل روشن، چراكهبرهان و دليل، پايههاي استواري هر مدّعايي هستند: «ادع اليسبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجد لهم بالتي هياحسن».
جناب بوعلي (عليهالرحمه) در «اشارات» ميگويد «من تعودان يصدق بغير دليل فقد انخلع من كسوة الانسانية»، «كسي كه هرحرفي را بدون برهان و دليل بپذيرد؛ از لباس آدمي بيرون رفتهاست». و متقابلاً ميتوان گفت كه هركسي هم كه هر حرفي رابدون دليل انكار كند، او هم آدم نيست! آنگاه جناب بوعلي ادامهميدهد: «كل ما قرع سمعك من العجائب فذره في بقعة الامكانمالم يذرك عنه قائم البرهان»؛ «اگر كلام عجيبي شنيدي،ماداميكه دليلي بر امكان يا عدم امكانش نداري، نه آن را ردّ كنو نه قبول، تا وقتيكه دليل و برهاني بهدست آوري. در خودقرآن كريم نيز از ابزار استدلال و برهان استفاده شده و براي معتبرشناختن استدلال و تعقل، چه دليلي از اين بالاتر كه خود قرآنمجيد. در بسياري از مسائل به استدلال عقلي و اقامة برهانعقلاني روي آورده است. مثلاً در آية «قل لوكان فيهما الهة الااللهلفسدتا»، يك قياس استدلالي و برهان عقلي بهكار رفته است.
2ـ پشتوانه علمي: ماية تفكر، علم است و امر به هر چيزي،امر به مقدمة آن است و چون تفكر بدون علم ميسّر نيست، لذاامر به تفكر، خود امر به سرماية آن (كسب علم) نيز هست. امامكاظم(ع) در ادامة آن حديث موصوف (كه خطاب به «هشامبنحكم» ايراد فرمودهاند) ميفرمايند: «يا هشام ان العقل معالعلم،فقال: وتلك الامثل نضر بهار للناس و ما يعقلها الاالعلمون».4-5
پس انسان براي تفكر، ابتدا بايد علوم مورد نياز را كسب كندو آنگاه با تكيه بر آن به تجزيه و تحليل و تعقل رويآورد كهتفكر بدون پشتوانه علمي، در مثل چون كارخانهاي است كهمواد خام اوليه كم دارد و قهراً محصولش نيز كم خواهد بود.چنين است كه قرآن كريم ميفرمايد: «ولاتقف ماليس لك بهعلمٌ».6
3ـ ژرفنگري: تفكر اگر سطحي و پراكنده باشد، فايده واثري بر آن مترتب نيست، ولي اگر مبتني بر مطالعات وآزمايشها و حسابگريهاي دقيق باشد، بسيار مفيد و سرمايةبزرگي براي پيشرفت جامعة بشري واقع خواهد شد.
4ـ دوري از تعصب: حقيقتجويي، منزّه از جزم انديشي وتعصب كور و جاهلانه است. آنكه درپي يافتن حقيقت است،لاجرم بايد با ديدي واقعبينانه به ابزار و افكار خود بنگرد و دراين راه بر فكر و رأي اشتباه خويش پافشاري نكند. اين اصل ازفحواي آية شريفة 19 از سورة مباركه «زمر» به راحتي قابل ادراكاست.
«آفات تفكُّر و تعقُّل»
قرآن كريم (و همينطور وجدان سليم)، عقل را مبرّا از خطاو اشتباه ندانسته است، و لذا لغزشگاههاي آن را مشخص كردهاست:
1ـ تكيه بر ظنّ و گمان به جاي علم و يقين: قرآن مجيدميفرمايد: «و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل اللهان تتبعون الاالظن و ان هم الايخرصون»؛7 «و تو اي رسول، اگر ازاكثر مردم روي زمين پيروي كني تو را از راه خدا گمراه خواهندكرد كه اينان جز از پي ظنّ و گمان نميروند و جز انديشة باطل ودروغ چيزي در دست ندارند».
امروزه از منظر فلاسفه مسلّم شده است كه يكي از عواملعمدة خطاها و اشتباهات عقل، پيروي از حد سيّات و ظنيات(به جاي پيروي از يقينيات) است. «دكارت» دانشمند غربي،هزار سال پس از نزول قرآن توانست به اين نتيجه برسد و لذاميگويد: «هيچ چيز را حقيقت نميدانم، مگر اينكه بر من بديهيباشد و از شتابزدگي و سبق ذهن و تمايل بپرهيزم و آن رانپذيرم، مگر آنكه چنان روشن و متمايز باشد به جاي هيچگونهشك و شبهه در آن نباشد».8
2ـ پيروي از اميال و هواهاي نفساني: قرآن كريم، اميال وهواهاي نفساني را نيز يكي از عوامل لغزش عقل برميشمارد وميفرمايد: «ان يتبعون الاالظن و ماتهوي الانفس»9؛ «اين قومناسپاس و مشرك، چيزي غير از گمان باطل و هواي نفس فاسدخود را در بتپرستي پيروي نميكنند». انسان براي آنكه بتوانددر هر امري، تشخيص درست و صحيحي داشته باشد، بايدبيطرفانه و بدون تمايل و اصرار برخواستة خويش به تفكربنشيند و براي كشف حقيقت كوشش كند؛ همانگونه كه يكقاضي براي صدور حكم حق بايد نسبت به طرفين دعوا و دلايلآنها بي طرف باشد و اميال و امور نفساني خود را در هيچيك ازمراحل قضا دخالت ندهد.
3ـ شتابزدگي: هرگونه اظهارنظر و قضاوتي بايد مستظهر بهدلايل و مدارك كافي و معتبر باشد و شتاب و تعجيل در آن،يكي از لغزشهاي انديشه است. قرآن كريم كه سرماية علمي وفكري بشر را اندك و ناكافي ميداند، اظهار جزم در قضاوتهايبزرگ را دور از احتياط و غيرعقلاني ميداند؛ «و ما اوتيتم منالعلم الاقليلاً»10
امام صادق(ع) ميفرمايند: «خداوند متعال در قرآن مجيد،بندگانش را با دو آيه تأديب فرموده؛ «الم يؤخذ عليهم ميثقالكتب ان لا يقولوا علي الله الاالحق»11 و «بل كذبوا بمالميحيطوا»12، يعني تا به چيزي علم پيدا نكردهاند، آن را تصديقنكنند و تا به غلط بودن چيزي يقين حاصل نكردهاند، آن را ردّ ونفي ننمايند. 13
4ـ سنتگرايي: انسان به حكم طبيعت اولي، خودبهخود وبدون آنكه بخواهد و مجالي به انديشة خويش بدهد، سنن،عقايد و تفكرات اسلاف خود را ميپذيرد و اصولاً يكي ازمشكلاتي كه تمامي پيامبران الهي در امر دعوت با آن مواجهميشدهاند، استناد جاهلان به آراء و عقايد آباء و اجدادشان بودهاست.
امام كاظم(ع) در ادامة آن حديث موصوف در خطاب بههشامبن حكم ميفرمايند: «يا هشام، ثمّ ذم الذين لايعقلون،فقال: و اذا قيل لهم اتبعوا ماانزل الله قالو بل نتبع مآالفينا عليهءاباء نا اولوكان ءاباؤ هم لايعقلون شيئاً و لايهتدون».14 اينتوبيخ قرآني، حركتي است در حمايت از استقلال عقل ومبارزهاي است با سنتگرايي و تقليد كوركورانه.«فرانسيسبيكن»، دانشمند غربي، ميگويد: «يكي از چيزهاييكه عقل انسان را فريب ميدهد، راهي است كه گذشتگان آن راپيمودهاند».15
5ـ پيروي از اكثريت: امام كاظم(ع) در ادامه آن حديثميفرمايند: «يا هشام، ثمّ ذم الله الكثرة، فقال: و ان تطع اكثر منفي الارض يضلوك عن سبيلالله ان يتبعون الاالظن و ان همالايخرصون»، ولذا تصميم اكثريت نميتواند ملاك درستي برايتصميمگيري باشد. در ميان عامة مردم ضربالمثل معروفيهست كه ميگويد: خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو»،اما وقتي جماعت رسوا باشد، همرنگ جماعت شدن، رسواشدن است. امير مؤمنان، علي(ع) ميفرمايند: «لاتستو حشوا فيطريق الهدي لقلة اهله»16؛ «در راه حق و هدايت، از كم بودنهمراه نهراسيد»17.
6ـ شخصيتگرايي: نخبگان و اشخاص بزرگ و صاحبمقام، به لحاظ عظمتي كه در چشم مردم دارند، بر روي فكر وانديشة ديگران اثر ميگذارند و ارادة آنان را تسخير شخصيت وارادة خود ميكنند؛ ديگران آنچنان ميانديشند و تصميمميگيرند كه آنان.
قرآن كريم، همة افراد بشر را به استقلال رأي و فكر دعوتميكند و پيروي كوركورانه از اكابر و اشخاص برجسته را موجبشقاوت ابدي ميداند و در اشاره به احوال دوزخيان در قيامت اززبان آنان نقل ميكند كه ميگويند: «وقالوا ربنا انا أطعنا سادتنا وكبراء نافاضلونا السبيلاً».18
محورهاي تفكُّر و تعقُّل»
تأكيد و تشويق قرآن كريم به تفكر و انديشيدن بهطور مطلقو مبهم صورت نگرفته، بلكه خود محورها و راههايي رامشخص فرموده و مردم را به تعقل و تدبر در آنها دعوت كردهاست. از ديدگاه قرآن مجيد، سه منبع اصلي براي تفكر وجوددارد:
1ـ طبيعت: در سراسر قرآن كريم آيات فراواني هست كهآدميان را به تفكر و تعقل (و نتيجهگيري) در طبيعيات ومحسوسات عالم- مانند زمين و آسمان و ستارگان و ابر و باد وباران و جمادات و نباتات و حيوانات و غيرهم- دعوت كردهاست. مثلاً در جايي فرموده: «قل انظروا ماذا فيالسموات والارض».19
2ـ تاريخ: آيات بسيار ديگري از قرآن كريم هستند كه بنيآدمرا به مطالعة تاريخ و سرگذشت پيشينيان فرا ميخواند و آن را بهعنوان يك منبع كسب علم معرفي مينمايد؛ مثلاً: «قدخلت منقبلكم سنن فسيروا فيالارض فانظروا كيف كان عقبةالمكذبين»20 از ديدگاه قرآن مجيد، تاريخ بشر و تحولات آن برطبق يكسري قوانين و سنتي شكل ميگيرد كه شناخت آنهاميتواند به حال بشر سودمند و مفيد واقع شود. فراخوانعمومي قرآن مبين به دانستن تاريخ، امري است كه در يكآزمايشگاه واقعي برتعاليم نبوي صحّه خواهد گذارد.
3ـ ضمير انسان: قرآن كريم، ضمير انسان را نيز به عنوان يكمنبع ويژة معرفتي ميشناسد. از ديدگاه اين كتاب آسماني،سراسر خلقت، آيات و علايم و نشانههايي هستند براي كشفحقيقت؛ از جهان خارج از وجود انسان به «آفاق» و از عالم دروناو به «انفس» تعبير ميكند و اصطلاح «آفاق و انفس» از همين جادر ادبيات اسلامي ما وارد شده است و خداوند تبارك و تعاليبراي «سرور آفاق و انفس» دعوتي همگاني دارد:
«سنريهم ءايتنا فيالافاق و في أنفسهم حتي يتبين لهمانهالحق»21
«كانت»، فيلسوف آلماني، جمله معروفي دارد كه بر سنگقبرش نيز حكّ شده است. او ميگويد: «دو چيز است كه اعجابانسان را سخت برميانگيزد؛ يكي آسمان پرستارهاي كه بالايسر ما قرار گرفته و ديگري وجدان و ضميري است كه در درونما وجود دارد».
حواس يا عقل يا هردو؟!
بعضي از نويسندگان متاخّر اسلامي كه تحت تاثير فلسفةحسي اروپاييان قرار گرفتهاند، با نگاهي سطحي و غيرعالمانه بهآن دسته از آيات قرآن مجيد كه بهطور مكرر بشر را به مطالعةمحسوسات عالم دعوت كرده، به بيراهه رفتهاند و «طبيعت»رايگانه منبع تحصيل معرفت و «حواس» را تنها ابزار كسب علمو شناخت معرفي كردهاند. اين درحالي است كه قرآن كريم بيشاز آنكه بر استفادة از «حواس»، بهعنوان ابزار و نگريستن درطبيعت بهعنوان منبع تأكيد كند بر لزوم تكيه به منبع عقل و ابزار«برهان و استدلال» اصرار و تأكيد كرده است.
«سير از آيات به ذيالا´يات»
«ماوراءالطبيعه» موضوع يكي از مناقشات هميشگيخداپرستان (الهيّون) و مادهگرايان (ماترياليستها) بوده است؛الهيون بر توانايي انسان به سير از ظواهر به اعماق حقايق، دلايلو براهين مختلف ذكر كردهاند و ماترياليستها در ردّ آن اصرار والحاح كردهاند و از همينرو بوده كه «فلسفة اولي» محلّ منازغةاين دو گروه واقع شده است.
قرآن كريم، از طرفي انسانها را به مطالعة «آيات و نشانهها ومحسوسات عالم هستي» دعوت ميكند و از طرف ديگر هم بهتفكر و تدبر و تعقل. حال سؤال اين است كه آيا اين تفكر و تدبرو تعقل، تنها در مرحلة «آيات» متوقف است يا اينكه ميتوان بامداقه در «آيات» به «ذيالايات» نيز دست يافت؟
بديهي است كه مراد و مقصود قرآن مجيد اين است كه ما ازتفكر در «آيات» به «ذيالايات» پيببريم، در غير اينصورت،صرف تفكر در آيات، اگر به تفكر ثانوي منجر نشود، نتيجهاش«معرفتالله» نخواهد بود. به همين دليل بسياري از مردم وبهخصوص علماي علوم طبيعي بهخاطر اينكه تفكرشان در حدّآيات متوقف است و به وراي آيات (ماوراءالطبيعه) نظر ندارند،به صورت افراد مردّد و يا منكر باقي ميمانند.
تمام آياتي كه در قرآن كريم به مسائل شناختي برميگردد،همة اشياء اين عالم را مقدمه و نشانة ماوراءالطبيعه معرفيميكند و لذا با توسعه و تعميم اين نگرش كه عالم طبيعت بهمنزلة علامت و نشانه و آية وجود عالم ديگري است، وجودعالم ماوراء طبيعت، از طبيعت به آساني استنباط ميشود. نكتهقابل توجه اينكه شناخت پروردگار عالم از طريق تعقل وراهيابي به ماوراء طبيعت از راه طبيعت، امري استثنايي نيست،چراكه تعقل به منزلة بال پروازي است كه انسان را از محسوب بهماورائ طبيعت ميرساند.
تفكّر ديني (تفكّر قرآني)
تفكّر و تعقّل ديني نيز مانند ساير تفكّرات، منبع و مأخذيميخواهد تا مواد فكري از آن سرچشمه بگيرد؛ چنانكه مثلاً درتفكر رياضي، يك رشته معلومات و بديهيات رياضي، مبنايكار واقع ميشود. يگانه منبع و مأخذي كه دين آسماني اسلامبدان اتكاء دارد، همانا قرآن كريم (مدرك قطعي و هميشگينبوت پيامبر اسلام) است.
قرآن كريم در تعليمات خود، براي رسيدن به مقاصد ومعارف اسلامي، سه راه را در دسترس پيروان خود قرار دادهاست:
الف- ظواهر ديني
ب- حجّت عقلي (تفكّر فلسفي)
ج- درك معنوي
و ما در اين مقال، به صورت فشرده پيرامون ظاهر ديني وحجّت عقلي بحث خواهيم كرد.
الف- ظواهر ديني: قرآن كريم گاهي در بيانات خود همةمردم را مورد خطاب قرار ميدهد و بدون اقامة دليل و حجّت وتنها به واسطة مقام ربوبيت و فرمانروايي خداوند، امر و نهيميكند (مثلاً در پذيرفتن اصول اعتقادي و احكامي عملي). اينطرز بيان، مؤيّد حجّيت اين بيانات لفظي است و لذا اينگونهبيانات لفظي راهي است براي فهم مقاصد ديني و معارفاسلامي؛ منجمله: «امنوا بالله و رسوله»، «اقيموالصلوة» و…، كهآنها را «ظواهر ديني» ميناميم. ظواهر ديني از آنجا كه بهسادهترين بيان تقرير شدهاند، هر كسي ميتواند به اندازة فهم ودرك خود از آنها بهرمند شود و بهوسيلة آن به اصول و فروعمعارف اسلامي پيببرد.
«اقسام ظواهر ديني»
قرآن كريم كه مأخذ اصلي تفكر مذهبي اسلام است، برايمسلمين به ظواهر الفاظ خود حجيت و اعتبار داده است. ظواهرآيات قرآن نيز بيان رسول خدا(ص) را تالي كلام خدا قرارميدهد و آن را معتبر ميشمارد؛ چنانكه ميفرمايد: «وانزلنااليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلّهم يتفكّرون»،22 و لذابيان پيامبر اكرم(ص) براي مستمعين كلام ايشان- چه استماعمستقيم باشد و چه نقل قابل اعتماد- حجت و لازمالاتباع است.
با تواتر قطعي از رسول خدا(ص) رسيده است كه بيان اهلبيت ايشان نيز همانند بيان خود ايشان معتبر است،23 بنابراينبيان اهل بيت(ع) تالي بيان پيامبر(ص) ميباشد نكته قابل ذكراينكه بيان اهل بيت(ع) نيز از طرق مشافهه يا نقل قابل اعتماد،حجت است. لذا روشن ميشود كه ظواهر ديني بر دو قسماست: كتاب و سنت؛ مراد از «كتاب»، ظواهر آيات كريمة قرآنمجيد است و مراد از «سنت»، احاديثي است كه از پيامبر(ص) واهل بيت(ع) رسيده باشند.
نكته
1ـ كتاب آسماني اسلام كه ماخذ اصلي هرگونه تفكراسلامي است، ماخذ ديني ديگر را نيز اعتبار و حجيت ميدهد.
2ـ اينكه قرآن كريم، به خودي خود براي همگان قابل فهماست، با مرجعيت علمي پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) در معارفاسلامي منافاتي ندارد، چراكه بخشي از معارف و احكام اسلاميهستند كه قرآن مجيد تنها كليات آنها را مطرح كرده (ماننده نمازو روزه و حجّ و غيره) و تفصيل آنها بر مراجعة به سنّت متوقفاست.
3ـ در بخشي ديگر از آيات قران كريم كه متضمن معارفاعتقادي و اخلاقي است، اگرچه مضامين و تفاصيل آنها برايعموم قابل فهم باشد، وليكن براي درك معاني آنها بايد روشاهل بيت(ع) را اتخاذ كرد و هر آيه را به كمك ديگر آيات قرآنيتفسير كرد، نه به رأي و نظر خود كه حضرت امام علي(ع)ميفرمايند: «برخي از قرآن با برخي ديگر از آيات آن به سخنآمده و معناي خود را ميفهماند و بعضي از آن به بعضي ديگرگواهي ميدهد».24
ب- حجّت عقلي: قرآن كريم، تفكر عقلاني را تصديق كردهو آن را جزء تفكر مذهبي قرار داده است و البته ميتوان گفت كهتفكر عقلاني هم پساز آنكه حقانيت و نبوت پيامبر(ص) راپذيرفت، ظواهر قرآن و بيانات پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) را درصف حجّتهاي عقلي قرار ميدهد. حجتهاي عقلي بر دو نوعهستند: برهان و جدل.
«برهان»، حجتي است كه مواد آن مقدماتي درست باشند،اگرچه مشهود يا مسلم نباشند.
به عبارت ديگر، «براهين» قضايايي هستند كه انسان با شعورخدادادي خود، آنها را درك و تصديق ميكند؛ چنانكه ميدانيمعدد سه از چهار كوچكتر است. اينگونه تفكر، تفكر عقلياست و در صورتيكه موضوعش كليات جهان هستي باشد(مانند تفكر در مبدأ آفرينش و سرانجام جهان)، «تفكر فلسفي»ناميده ميشود.
«جدل» حجّتي است كه همه يا برخي از مواد آن ازمشهورات و مسلمات باشند، چنانكه در ميان پيروان اديانمذاهب مختلف معمول است كه در حيطة مذهب خود،نظريات مذهبي را با اصول مسلّمة آن اثبات ميكنند.
قرآن كريم هر دو شيوه را بهكار بسته و آيات بسياري در آناست كه متضمّن هر دو شيوهاند:
اولاً: به تفكر آزاد در كليات جهان هستي و در نظام كلّي عالمو نيز در نظامهاي خاص (مانند آسمان و ستارگان و شب و روزو حيوانات و نباتات و غيرهم) امر ميكند و با رساترين تعبير،تفكر و تعقل آزاد را ميستايد.
ثانياً: به تفكر عقلي جدلي (كه معمولاً بحث كلامي ناميدهميشود)، مشروط بر اينكه با بهترين صورت و رعايت اصولآن (براي يافتن حقّ، با پرهيز از لجاجت و مقرون به اخلاقنيكو) انجام پذيرد، امر كرده است: «ادع الي سبيل ربك بالحكمةوالموعظة الحسنة وجدلهم بالتي هيأحسن».

 نظر دهید »

کافر کیست ؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي


كافر از نگاه قران كیست ؟

در قران به چه کسی کافر میگویند؟
بارها در قران آمده کافران عذابی سخت خواهد شد؟
میخواهم بدانم افراد بیسواد که کافر به دنیا آمده اند و طبق سنت پدران خود کافر مانده ایا آن هم طبق قران عذاب خواهد شد؟
و کسی که با تحقیق و بنابر عقل خود کافر شده، قران ان را هم کافر میخواند و عذاب خواهد شد یا اینکه جریان به شکل دیگری است؟
لطفا جوابهای قرانی دهید

وجوه كفر
كفر یك مفهوم نسبی است كه ممكن است بر انكار یك مسأله اعتقادی صدق كند.
در حدیثی از امام صادق (ع) در این‌‌باره به تفصیل سخن رفته است. از آن حضرت درباره‌ی وجوه گوناگون كفر در قرآن كریم سؤال شد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «در كتاب خدا برای كفر پنج وجه ذكر شده است كه از آن جمله انكار است و انكار بر دو وجه است و كفر به ترك دستور خداوند و كفر برائت و كفر نعمت. امّا كفر انكار، همان انكار ربوبیت است. و او كسی است كه می‌گوید: پروردگار و بهشت و دوزخ وجود ندارد و این گفتار دو گروه از زندیقان است كه به ایشان دهریه گفته می‌شود و ایشان می‌گویند: جز زمانه ما را هلاك نمی‌سازد و این دینی است كه ایشان با زیبا شمردن چیزهای ثابت نشده برای خودشان توصیف كرده‌اند. اینان برای چیزهایی كه می‌گویند هیچ تحقیقی نكرده‌اند. خداوند می‌فرماید:
«إن هم إلّا یظنون» (جاثیه/24)
این همان است كه ایشان می‌گویند و فرموده است:
«إن الذین كفروا سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم أم لم تنذرهم لایؤمنون» (بقره/6).
این یعنی كفر نسبت به توحید خداوند متعال كه یكی از وجوه كفر است. امّا وجه دیگر از انكار، انكار معرفت است و آن انكاری است كه انكاركننده می‌داند چیزی كه برای او ثابت شده است, حق است.
خداوند فرموده است: «وجحدوا بها واستیقنتها أنفسهم ظلماً وعلوّاً» (نمل/14)
و خداوند عزوجل فرموده است: «وكانوا من قبل یستفتحون علی الذین كفروا فلمّا جاءهم ماعرفوا كفروا به فلعنة الله علی الكافرین» (بقره/89) و این تفسیر دو وجه انكار است.»
كفر، برتری‌جویی است
امّا گروه دوّم كه تبلور وجه دو‌ّم از انكار است، گروهی است كه از حقیقت آگاهی دارند، امّا به خاطر برتری‌جویی نسبت به حق و حق‌ محوران و ظلم به عقیده‌ای كه انسان بدان ایمان دارد، التزام به آن را رد كرده است. اینان با اینكه به عقیده خود باور دارند, وقتی در وضعیت‌های ناگوار قرار می‌گیرند و با گروه ایمان درگیر می‌شوند، عقیده خود را زیر پا می‌گذارند. زیرا نمی‌خواهند كه موضع‌گیری درست اهل ایمان را تصدیق كنند. یهودیان مدینه چنین بودند. اینان در دیدارهایی كه پیش از این با مشركان مدینه داشتند، از آمدن پیامبر خدا به مدینه خبر داده بودند و مشركان مدینه را تهدید كرده بودند كه در آن روز این پیامبر در كنار آنان موضع خواهد گرفت. ولی وقتی كه پیامبر به مدینه آمد و مردم گروه گروه به اسلام گرویدند، به آن حضرت كفر ورزیدند. مثال دیگر این مسأله انسانی است كه به دور از باورهای خود تعصب می‌ورزد؛ زیرا نسبت به خدا و پیامبران الهی كه قرآن كریم بر آن تأكید نموده است وفادار نیست.

كفران نعمت
حدیث از امام صادق (ع) را پی می‌گیریم: «وجه سوم از كفر، كفران نعمت است و آن گفتار خداوند متعال است كه گفته سلیمان (ع) را حكایت می‌كند: «هذا من فضل ربّی لیبلونی أأشكر أم أكفر و من شكر فإنما یشكر لنفسه ومن كفر فإن ربّی غنّی كریم» (نمل/40) و فرمود:« وإذا تأذّن ربكم لئن شكرتم لأزیدنّكم ولئن كفرتم إن عذابی شدید» (ابراهیم/7) و فرمود: «فاذكرونی أذكركم واشكروا لی ولا تكفرون» (بقره/152).»
این وجه از وجوه كفر، انسانی را به نمایش می‌گذارد كه خداوند نعمت‌هایش را به سوی او سرازیر كرده و نعمت‌های الهی سراسر زندگی او را فرا گرفته است، به نحوی كه سراسر زندگی او سرشار از نعمت‌های الهی است، خداوند می‌فرماید: «وما بكم من نعمة فمن الله» (نحل/53) «وإن تعدّوا نعمة الله لاتحصوها» (نحل/18) ولی این فرد نعمت‌های الهی را انكار می‌كند و با ابزارهای زبانی و عملی كه خداوند در اختیار او قرار داده است, شكر نمی‌گذارد. این شكر انسان را متوجه لطف و كرم و رحمت الهی می‌كند. او با انكار نعمت‌ها به خودش ستم می‌كند و با عدم شكرگزاری به پروردگار خود نیز ظلم می‌كند. خصوصاً كه كفران نعمت ممكن است در بعضی حالات از نظر عملی به كفر به خداوند منجر شود و حالتی از انكار را به وجود آورد.
حدیث امام صادق (ع) را پی می‌گیریم: «و وجه چهارم از كفر، ترك دستور خداوند عزوجل به اوست و آن فرمایش خداوند عزوجل است كه می‌فرماید: «وإذا أخذنا میثاقكم لاتسفكون دماءكم ولاتخرجون انفسكم من دیاركم ثم إقررتم وانتم تشهدون ٭ ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم وتخرجون فریقاً منكم من دیارهم تظاهرون علیهم بالإثم والعدوان وإن یأتوكم أساری تفادوهم وهو محرّم علیكم إخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلك منكم» (بقره/ 84-85). پس كفر ایشان به خاطر ترك دستور خداوند عزوجل و نسبت دادن ایشان به ایمان است. خداوند از ایشان نمی‌پذیرد و نزد خداوند هیچ سودی نبرند. پس فرمود: «فما جزاء من یفعل ذلك منكم إلّا خزی فی الحیاة الدنیا ویوم القیامة یردون إلی یردون إلی إشدّ العذاب وما الله بغافل عمّا تعملون» (بقره/85).»

التزام همه جانبه
اطلاق كفر بر این نوع از ترك دستور خداوند عزوجل، مبتنی بر قاعده اسلامی فراگیری است كه ایمان به همه‌ی حلالها و حرامها و مفاهیم گوناگون در عقیده و زندگی موجود در كتاب خدا را واجب می‌دارد. پس هر كسی كه به بعضی از كتاب كفر بورزد و به بعضی دیگر ایمان بیاورد، از اسلام اصیل منحرف شده است. چرا كه اسلام موجودیت متكاملی است كه بدون نیاز به عاریت گرفتن هر نو حكم یا مفهوم یا عقیده از دیگران، تمام قضایای انسان را دربرمی‌گیرد.
از این رو مسأله حكم به كفر كردن كسانی كه در این راستا روانند، ناشی از رد كردن بخشی از همین اسلام است كه ممكن است به رد كردن كل اسلام بینجامد. زیرا اسلام یك مجموعه به‌هم پیوسته‌ای است كه هیچ جزئش از دیگری قابل جدایی نیست.
دعوتگران به اسلام باید به این نكته توجه داشته باشند و یكپارچگی ایمان به عقیده و شریعت و مفاهیم اسلام را مورد تأكید قرار دهند. زیرا این مسأله باعث آن خواهد شد كه اسلام بتواند اهداف خود را در زندگی تحقق ببخشد.

برائت از كفر
امام صادق (ع) در ادامه می‌فرماید: «و وجه پنجم از كفر، كفر برائت است و آن گفتار خداوند عزوجل است كه قول ابراهیم (ع) را حكایت می‌كند: «كفرنابكم و بدا بیننا وبینكم العداوة والبعضاء أبداً حتی تؤمنوا بالله وحده» (ممتحنه/4) یعنی از شما برائت می‌جوئیم و ابلیس و برائت جستن او از اولیائش را در روز قیامت ذكر می‌كند فرمود: «إنّما اتخذتم من دون الله أوثاناً مودة بینكم فی ‌الحیاة الدنیا ثم یوم القیامة یكفر بعضكم ببعض ویلعن بعضكم بعضاً» (عنكبوت/25)، یعنی بعضی شما از بعضی دیگر برائت می‌جوید.»
ملاحظه می‌كنیم كه قرآن كریم واژه كفر را در برائت مؤمنان از كافران بكار می‌برد. ابلیس هم از اولیای خود برائت می‌جوید. كفار نیز از یكدیگر برائت می‌جویند. پس برائت از جمله مسائلی است كه التزام به اصل ایمان را در مقابل خط كفر مورد تأكید قرار می‌دهد. كافران و گمراهان نیز به خاطر پیامدهای ناگواری كه به خاطر مسؤولیت‌شان در دنیا و آخرت با آن مواجه می‌شوند، از یكدیگر تبّری می‌جویند.
خاستگاه این مسأله عقیده است كه در جنبه مثبت، التزام به محتوای آن و در جنبه منفی برائت جستن از همه‌ی مفاهیم مخالف با خط ایمان است. همین باعث می‌گردد كه در برائت در خط ایمان یك امر حیاتی و اساسی است و حاكی از خلوص در التزام و ایمان است.
در انتها می‌بینیم كه قرآن كریم واژه كفر را از مسأله عقیدتی به مسأله عملی تسرّی می‌دهد ولی در كاربرد عمومی كفر انكار ایمان به خداوند بكار رفته است. از این رو می‌بینیم كه بعضی از اهل كتاب از اینكه به كفر توصیف شوند ناراحت می‌شوند. زیرا كه معتقدند ایشان به خداوند ایمان دارند. خداوند در قرآن كریم همین مسأله را مورد تأكید قرار می‌دهد: «قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألّا نعبد إلّا الله ولا نشرك به شیئاً» (آل عمران/64) و می‌فرماید: «ولاتجادلوا أهل الكتاب إلّا بالتی هی احسن إلّا الذین ظلموا منهم وقولوا آمنّا بالذی أنزل إلینا وأنزل إلیكم وإلهنا وإلهكم واحد ونحن له مسلمون» (عنكبوت/46).
ملاحظه می‌كنیم كه ویژگی كفر كه خداوند برای اهل كتاب اطلاق بكار برده است، كفر به پیامبر و رسالت است. چرا كه واژه كفر یك واژه نسبی است كه با تفاوت متعلقات خود، گوناگونی حاصل می‌كند. این مسأله در این آیه شریفه آمده است: «لم یكن الذین كفروا من أهل الكتاب والمشركین» (بینة/1) پس آیه شریفه، اهل كتاب را مشرك به حساب نمی‌آورد، زیرا ایشان به خدای واحد – با اختلافاتی كه در شخصیت خداوند دارند – ایمان دارند بلكه ایشان را كافر محسوب كرده است، زیرا ایشان به پیامبر و رسالت او كافر هستند. از این رو واژه كافر بر كسی كه به طاغوت كفر ورزیده است نیز اطلاق می‌شود. بنابراین در اطلاق كلمه كفر باید احتیاط كرد. همان‌گونه كه در آیه كریمه آمده است: «فمن یكفر بالطاغوت ویؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقی» (بقره/256).
چرا كه اطلاق این ویژگی و روشن نكردن جزئیان آن، ممكن است پیامدهای منفی چندی برای گفت‌وگوی بین ادیان و تمدنها یا تقریب ملتهای دارای التزامات دینی گوناگون به وجود آید و این خیلی مهم است. پس هر گونه تعبیر باید بسیار دقیق باشد و حساسیت‌های مذهبی را دامن نزند و پیرامون مدلول كلمات، سوء تفاهم ایجاد نكند.1

فرهاد981:

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّیطَانُ یدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ«21»
و چون به آنان گویند: از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، می گویند: [پیروی نمی کنیم] بلکه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافته ایم، پیروی می کنیم. آیا [کورکورانه از گذشتگان پیروی می کنند] و هرچند که شیطان آنان را با این پیروی به عذاب فروزان دعوت کند؟!

کافر به معنی پوشاننده است لذا اینکه بگوئیم کسی کافر زاده شده صحیح نیست چون کودک اختیاری ندارد تا پوشاننده باشد اما زمانی که دارای اختیار شد وقتی او را بسوی حق بخوانند و راه پدران خود را ادامه دهد با وجود اینکه میفهمد که این راه شیطان است کفر او محرز میشود .
پاسخگوی قرآنی:
1. كفر در لغت به معنى پوشاندن شى‏ء است.
كافر در عرف دین به كسى گفته می شود كه وحدانیّت یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انكار كند.

2. در دادگاه عدل الهی هرگز از شخص عملی نمی خواهند، مگر آن که حجت بر آن تکلیف بر او تمام شده باشد.
آیات زیادی بر این مطلب دلالت دارد؛ مثل “لیس للإنسان إلا ما سعی"؛ “وما کنا معذبین حتی نبعث رسولا"؛ “لایکلف الله نفسا إلا ما آتاها” و … .
3. همگان از حجت عقل برخوردارند، و عقل، خود تا حدود زیادی راهنمای عمل انسان است.
لذا چنین نیست که خداوند در مورد کسانی که أحیانا دسترسی به پیامبران نداشته اند، هیچ حجت تامی نداشته باشد.
4. قسمت بزرگی از بایدها و نبایدهای شرعی دلیل عقلی دارند و بدون وحی هم انسان به لزوم انجام آن پی می برد.
5. در روایات است که کسی که به حجت عقل خود به خوبی عمل کرده، و از این جهت مورد رضایت الهی است، در دوران برزخ با حقایقی که بر او مخفی مانده، آگاه می شود و به خاطر روح و شخصیت سالمی که دارد، آنها را می پذیرد.
6-با این بیان، موحد، در آخرت کسی است که اگر حقیقت توحید را می شناخت آن را می پذیرفت.
این شخص سلامت شخصیت خود را با تواضعی که نسبت به حق داشته ـ تا آنجا که عقل او می رسیده و آن را شناخته بوده ـ اثبات کرده است.
7. مجازات دائر مدار تمام بودن حجت است. كسی کافر است یعنی معتقد به هیچ دین الهی نیست، ادعایش تنها در صورتی پذیرفته است كه حجت بر حقانیت دین الهی بر او تمام نباشد.
8. البته باید گفت هیچ کس نمی تواند در باره این که حجت بر شخصی تمام شده یا نه، در همه موراد قضاوت قاطع کند. مثلا از بعضی مدارک به دست می آید که توحید و معاد بر همگان به حجت عقلی ثابت شده است و هیچ کس نمی تواند در باره آنها ادعای جهل و قصور کند.

ابن عربی:
کفر یعنی پوشانیدن.
هر کسی که حق را بپوشاند و مستور سازد ، کافر است و هر که لباس حق را بر خود بپوشد ( در صورتی که در باطن باطل باشد) ، منافق است ، اگر چه بظاهر مسلمان باشد.
از این روست که مولی علی (ع) می فرمایند: نه حق بر من پوشیده است و نه حق را می پوشانم و نه لباس حق را بر خود پوشانیده ام !
پس مقصود حقیقی از کافر آن اصطلاح فقهی خاص که مورد نظر و تایید عوام هم می باشد نیست ، بلکه کافر واقعی کسی است که حق را کتمان کند ( به هر شکلی که باشد و تحت هرعنوانی و در مورد هر موضوعی ). و لذا ممکن است غیر مسلمانی در موردی خاص، منکر حقیقتی نباشد و آن را کتمان نکند و با شهامت به حقانیت آن معترف بوده و در برابر آن کاملا تسلیم باشد و لذا در این حالت ، مسلمان واقعی به حقیقت اوست! چرا که اسلام یعنی تسلیم در برابر حقیقت ؛ و بر عکس مسلمانی که بظاهر مسلمان است ، ولی در بسیاری مواضع ، حق را کتمان نموده و می پوشاند ، پس کافر حقیقی در حقیقت اوست!

پاسخگوی قرآنی:
جناب ابن عربی
ـ کفر با ایمان قابل جمع شدن نیست. لذا کسی که ایمان به توحید دارد کافر محسوب نمی شود.
ـ کتمان حق و بطور کلی نافرمانی الهی گناه و معصیت محسوب می شود و مرتکب آن اگر مؤمن است ایمانش باقی است ولی مؤمن گنهکار است.
ـ به راحتی و با ارتکاب هر گناهی نمی توان کسی را از دائره ایمان خارج نمود و او را کافر دانست.
در ادامه پاسخ عرض می شود كه :
مجازات دائر مدار تمام بودن حجت است.
ـ «لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (بقره، 286)
خداوند هیچ كس را، جز به اندازه تواناییش، تكلیف نمى‏كند.
ـ «لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» (طلاق، 7)
خداوند هیچ كس را جز به مقدار توانایى كه به او داده تكلیف نمى‏كند.
ـ «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» (اسراء ، 15)
و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم كرد، مگر آنكه پیامبرى مبعوث كرده باشیم (تا وظایفشان را بیان كند.)
ـ «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»‏ (نجم ، 39)
و اینكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نیست.
کافران لجوج و معاند:
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ فَتَكْفُرُونَ (غافر، 10)
كسانى را كه كافر شدند روز قیامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم خداوند نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بیشتر است، چرا كه بسوى ایمان دعوت مى‏شدید، ولى انكار مى‏كردید!
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» (محمد، 34)
كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند سپس در حال كفر از دنیا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید.
کافری که حجت بر او تمام بوده ولی از روی عناد و لجاجت ایمان نیاورده مشمول عذاب الهی می شود.
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ» (بقره ، 161)
كسانى كه كافر شدند، و در حالِ كفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ» (آل عمران ، 91)
كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنیا رفتند، اگر چه روى زمین پر از طلا باشد، و آن را بعنوان فدیه (و كفّاره اعمال بد خویش) بپردازند، هرگز از هیچ یك آنها قبول نخواهد شد و براى آنان، مجازاتِ دردناك است و یاورانى ندارند.
ـ «هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَیْهِ كُفْرُهُ وَ لا یَزیدُ الْكافِرینَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا یَزیدُ الْكافِرینَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً» (فاطر ، 39)
اوست كه شما را جانشینانى در زمین قرار داد هر كس كافر شود، كفر او به زیان خودش خواهد بود، و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چیزى نمى‏افزاید، و (نیز) كفرشان جز زیان و خسران چیزى بر آنها اضافه نمى‏كند!
چنین نیست که خداوند در مورد کسانی که أحیانا دسترسی به پیامبران نداشته اند، هیچ حجت تامی نداشته باشد.
ـ « أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ» (انبیاء ، 30)
آیا كافران ندیدند كه آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم و هر چیز زنده‏اى را از آب قرار دادیم؟! آیا ایمان نمى‏آورند؟!
مستضعف: (كم عقل، نادان، كسیكه در رأى و تصمیم گیرى ناتوان باشد)
مستضعفانی که به کافران اعتماد نموده و از آنها پیروی کرده اند:
ـ «وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصیباً مِنَ النَّارِ» (غافر،47)
به خاطر بیاور هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجّه مى‏كنند ضعیفان به
مستكبران مى‏گویند: «ما پیرو شما بودیم، آیا شما (امروز) سهمى از آتش را بجاى ما پذیرا مى‏شوید؟!»
ـ «وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنینَ» (سبأ، 31)
كافران گفتند: «ما هرگز به این قرآن و كتابهاى دیگرى كه پیش از آن بوده ایمان نخواهیم آورد!» اگر ببینى هنگامى كه این ستمگران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و جزا) نگه داشته شده‏اند در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن دیگرى مى‏اندازد (از وضع آنها تعجّب مى‏كنى)! مستضعفان به مستكبران مى‏گویند: «اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم!»
ـ «قالَ الَّذینَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى‏ بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمینَ» (سبأ، 32)
(امّا) مستكبران به مستضعفان پاسخ مى‏دهند: «آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آنكه به سراغ شما آمد (و آن را بخوبى دریافتید)؟! بلكه شما خود مجرم بودید!»
ـ «وَ قالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فی‏ أَعْناقِ الَّذینَ كَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا یَعْمَلُونَ» (سبأ، 33)
و مستضعفان به مستكبران مى‏گویند: «وسوسه‏هاى فریبكارانه شما در شب و روز (مایه گمراهى ما شد)، هنگامى كه به ما دستور مى‏دادید كه به خداوند كافر شویم و همتایانى براى او قرار دهیم!» و آنان هنگامى كه عذاب (الهى) را مى‏بینند پشیمانى خود را پنهان مى‏كنند (تا بیشتر رسوا نشوند)! و ما غل و زنجیرها در گردن كافران مى نهیم آیا جز آنچه عمل مى‏كردند به آنها جزا داده مى‏شود؟!
مستضعف: (كم عقل، نادان، كسیكه در رأى و تصمیم گیرى ناتوان باشد)
مستضعفانی که هیچ چاره ای نداشته و مجبور بودند در میان کفار بمانند:
ـ «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً» (نساء، 98)
مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته‏اند (و حقیقتاً مستضعفند) نه چاره‏اى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محیط آلوده) مى‏یابند.
ابن عربی :
تعریف ایشان- پاسخگوی قرانی - از کفر تعریفی فقهی است که همانطور که در پاسخ قبلیم عنوان نمودم و ایشان توجهی نکردند ، معنایی محدود را شامل می شود. منظور بنده از کفر شامل هر موردی می شود که حق کتمان گردد ، ولی چه بسا کتمان حق در همان مورد خاص ، منتهی به کفری واضح و عیان هم گردد! اگر چه از منظر شرع و اجتماع آن را کفر بحساب نیاوریم و مصداق آن را هم کافر ندانیم!
دید و برداشت یک عارف نسبت به کفر و ایمان ، با دید یک اصولی و فقهی و عالم ظاهر بین ، از زمین تا آسمان متفاوت است! از همین روست که می بینیم محیی الدین عربی قائل به ایمان فرعون در واپسین لحظات زندگیش می باشد! در صور تی که فقها ، قائل به چنین چیزی نیستند!
مراجعه به کتب ذیل در این مورد و برای اطمینان از صدق عرایضم، مفید خواهد بود
1- ترجمه استاد محمد خواجوی از فتوحات مکیه ( جلد اول)
2- احیا گرعرفان
3- شروح فصوص الحکم
4- در جستجوی کبریت احمر اثر کلود عداس
5- عوالم خیال از ویلیام چیتیک
6- محیی الدین عربی اثر دکتر جهانگیری
7- الجانب الغربی
8- آثار صدرالدین قونوی
و…

پاسخگوی قرآنی:
1. عرفان واقعی و مقام عرفای صاحب دل و حق بین، در جای خود محفوظ و احترامشان لازم و واجب است.
2. البته باید حساب عرفان حقیقی و صحیح، از عرفان ذوقی و سلیقه ای جدا شود.
3. معیار اصلی برای صحت و سقم هر چیز، قرآن و کلام الهی است؛ حتی اگر روایتی از امام معصوم نقل شود ولی با صریح قرآن در تعارض باشد، آن روایت معتبر نیست و یقینا از امام معصوم صادر نشده است.4. این کلام عرفا نیز با صریح قرآن و کلام الهی در تعارض است. قرآن در مورد فرعون و رد توبه او چنین می فرماید:
«ءَالْآن‏ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِین‏»(یونس، 91)
(امّا به او خطاب شد:) الآن؟!! در حالى كه قبلًا عصیان كردى، و از مفسدان بودى!
5. شما که خود را مرید محی الدین عربی می دانید، او که فرعون را با آن همه جنایت، مؤمن بداند؛ پس چرا شما مؤمن و مسلمان گنهکار را بر اثر انجام گناه، کافر می دانید؟؟؟!!!!!! مؤمن با توبه پاک می شود.
6. کلام آخر: در هر مورد و موضوعی باید به اهل فن و کارشناسان آن رجوع کرد. برای احکام و موضوعات فقهی نیز باید به فقها و علمای دین مراجعه نمود؛ نه اینکه از خود و با معیار و فهم شخصی اظهار نظر کرده و بر آن پافشاری نمود.


آیا این درسته که کسی کافر محسوب می شه که بداند دین اسلام خوب است اما به آن عمل نکند؟ کافر کیست؟ لطفا واضح پاسخ دهید

پاسخگوی قرآنی:

كافر یعنى كسى كه منكر خدا است، یا براى خدا شریك قرار مى‏دهد، یا پیغمبرى حضرت خاتم الانبیا محمد ابن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم را قبول ندارد.
و هم چنین است اگر در یكى از اینها شك داشته باشد.
و نیز كسى كه ضرورى دین یعنى چیزى را كه مثل نماز و روزه، مسلمانان جزو دین اسلام مى‏دانند منكر شود، چنان چه بداند آن چیز ضرورى دین است و انكار آن چیز برگردد به انكار خدا یا توحید یا نبوت.
البته کسی که مسلمان است ولی نسبت به انجام برخی وظایف شرعی اش مثل خواندن نماز یا … اهمال و سستی می کند، مسلمان است ولی مسلمان بی مبالات و مسلمان گنهکار؛ لذا به آن کافر گفته نمی شود.
ابن عربی :
شما متون اصلی عرفان نظری از قبیل تمهید القواعد ( وتحریر آن توسط استاد جوادی آملی که با عنوان جدید عین نضاخ چاپ گردیده ) - مصباح الانس ابن فناری - مقدمه استاد خواجوی بر ترجمه فتوحات مکیه ابن عربی ( جلد اول) یا حتی همین کتاب محیی الدین ابن عربی اثر دکتر محسن جهانگیری را با تامل و صرف وقت و تدبر کافی بخوانید و بررسی نمایید و بعد قضاوت کنید که مطالبی که بنده تا کنون عنوان نموده ام ، بقول حضرت عالی عرفان سلیقه ای و از نزد خودم بوده یا همگی آنها بلا استثناء ، مورد تایید بزرگانی چون امام (ره) - علامه طباطبایی- آیه الله جوادی آملی- آیه الله حسن زاده آملی- آیه الله حاج میرزا علی آقا قاضی (ره) - آیه الله سید احمد کربلایی -علامه سید محمد حسین تهرانی- آقا محمد رضا قمشه ای و … تا مرحوم صدر الدین شیرازی- صدر الدین قونوی - ابن فناری- موید الدین جندی- عفیف الدین تلمسانی - علامه قیصری و عرفای بزرگ دیگر می باشند!
دوست عزیز!
برای فهم دقیق و عمیق این آیه- «ءَالْآن‏ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِین‏»(یونس، 91)
- و همچنین برداشت بخصوص محیی الدین عربی از آن ( که در نگاه سطحی واولیه خلاف صریح آیات قرآن بنظر می آید) ، باید اول شناختی ولو اجمالی با اصول عرفان نظری و همچنین علوم قرآنی داشته باشید و سپس به منابعی که معرفی نمودم مراجعه نموده وبعد اگر قانع نشدید ، حق با شما است! نه اینکه بصرف تعصب و بدون هیچگونه شناختی ولو اجمالی، از مبانی عرفان نظری و بالاخص تعالیم و سخنان پر مغز ابن عربی و بطن آیات قرآن کریم و بدون مراجعه عمیق و دقیق به سخن بزرگانی که نام بردم ، براحتی نظر محیی الدین را انکار نمایید!
لطفا یک بار دیگر به پاسخ قبلیم با صرف وقت و دقت کافی مراجعه فرمایید تا در یابید که مقصود بنده از عبارت کفر و معنای دقیق آن چه بود ؛ تا با سوء برداشت از آن ، مرتکب چنین مغلطه ای نشوید!
پاسخگوی قرآنی:

این بیان ابن عربی با آیه شریفه مخالف است. البته درست است که هر آیه دارای ظهر و بطنی است ولی باید برای نسبت دادن این تفسیر (ظهور و بطون) به کلام الهی، دلیلی قابل قبول اقامه نمود.
با توجه به سیاق آیات مربوط به موضوع، و نیز با توجه به روایات وارده از اهلبیت علیهم السلام ـ که مفسران حقیقی کلام خدا هستند ـ و نیز با توجه به دیگر روایاتی که در مورد عدم پذیرش توبه در این حالت، وارد شده؛ این ادعا سازگاری ندارد.
یکی از عمده اشکالاتی که به تفاسیر عرفانی وارد می شود، بیان همین مطالبی است که برای آن از طریق عقل، آیات قرآن، و روایات معصومین و … نمی توان مستندی پیدا کرد.
لذا چگونه می توان آن را به عنوان مراد الهی پذیرفت؟!
تازه این در مورد آن تفاسیر عرفانی است که مخالفتی با ظاهر آیات و کلام الهی ندارند.
جناب ابن عربی، بیان شما چگونه با این آیات الهی سازگار است؟!
* «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِینَ فَلَمْ یَكُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» (غافر، 84و85)
هنگامى كه عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند: هم اكنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى كه همتاى او مى‏شمردیم كافر شدیم‏. امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت! این سنّت خداوند است كه همواره در میان بندگانش اجرا شده، و آنجا كافران زیانكار شدند.
* «یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً»(انعام، 158)
آیا جز این انتظار دارند كه فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند، یا خداوند (خودش) به سوى آنها بیاید، یا بعضى از آیات پروردگارت (و نشانه‏هاى رستاخیز)؟! اما آن روز كه بعضى از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمان‏آوردن افرادى كه قبلًا ایمان نیاورده‏اند، یا در ایمانشان عمل نیكى انجام نداده‏اند، سودى به حالشان نخواهد داشت! بگو: « (اكنون كه شما چنین انتظارات نادرستى دارید،) انتظار بكشید ما هم انتظار (كیفر شما را) مى‏كشیم!

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

در انتظار موعود حقیقی

یا مهدی ادرکنی
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلنوشته های برای آقا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس