در انتظار موعود حقیقی

موعود+انتظار+مهدی
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سفیانی کیست؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

سفیانی کیست؟ چرا به او لقب سفیانی داده‌اند؟

او «عثمان بن عنبسه» از فرزندان «خالد بن یزید بن معاویه است و چون از نسل ابوسفیان است، معروف به «سفیان» است.

سفیانی چه ویژگی‌های ظاهری دارد؟

او مردی است با چهره‌ای ترسناک که آبله روست و چشمانی کبود دارد.

سفیانی از کجا خروج می‌کند؟

از سرزمینی خشک یعنی «بیدا» که سرزمینی بی آب و علف در بین مکه و شام است، خروج می‌کند.

عثمان بن عنبسه کیست و ادعای او چیست؟

او سفیانی از فرزندان یزید بن معاویه بن ابوسفیان ـ لعنة الله علیهم ـ است. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود:

«آنگاه که خورشید به مغرب خود نزدیک می‌شود، کسی از مغرب فریاد می‌زند: ای مردم، مولای شما در بیابان خشک (بیدا) ظهور کرد و او عثمان بن عنبسه از فرزندان خالد بن یزید بن معاویه بن ابوسفیان است. با او بیعت کنید تا هدایت شوید و با او مخالفت نکنید که گمراه می‌شوید. پس ملائکه و جن او را تکذیب می‌کنند. هر آن‌که در شک و تردید است و هر کافر و منافقی با ندای او گمراه می‌شود».

تصرفات سفیانی چه مناطقی را شامل می‌شد؟

شیخ صدوق از ابو منصور البحبی نقل کرده است که می‌گوید: از امام صادق(علیه السلام) دربارة اسم سفیانی سؤال کردم. فرمود: «تو را با اسمِ او چه کار؟ هر گاه مناطق پنج‌گانة شام: دمشق، حمص، فلسطین، اردن و حلب را تصرف کرد، منتظر فرج باشید.» گفتم: آیا 9 ماه این را در تصرف دارد؟ فرمود: «خیر بلکه تصرف او 8 ماه است که یک روز هم بر آن اضافه نمی‌شود.»

و برخی گفته‌اند بعد از تسلط بر شام، هفت ماه حکمرانی می‌کند.

چگونه امام مهدی(علیه السلام) بر عراق مسلط می‌شود؟

بعد از این‌که سفیانی تسلیم پیشنهاد اطرافیان خود می‌شود، در مقابل امام مهدی(علیه السلام) می‌ایستد و آن حضرت (علیه السلام) را به مبارزه می‌خواند. پس امام مهدی(علیه السلام) او را از جنگ بیم می‌دهد. اما سفیانی بر جنگ علیه امام (علیه السلام) پا فشاری می‌کند. بدین ترتیب بین لشکر سفیانی و لشکر امام (علیه السلام) جنگی در می‌گیرد، که پیروز آن مهدی(علیه السلام) است. حکم‌رانی سفیانی پایان می‌یابد و اسیر می‌شود و امام (علیه السلام) او را به درک واصل می‌کند. و این گونه امام (علیه السلام) بر عراق مسلط می‌شود.

[قول دیگر دربارة کشته شدن سفیانی] این است که او به شام فرار می‌کند و امام (علیه السلام) عده‌ای از یاران خود را به دنبال او روانه می‌کند و آنان پس از دستگیری سفیانی او را به قتل می‌رسانند.

آیا سفیانی و دجال هم عصر هستند؟

بله. این دو، هم عصر هم هستند و به شکلی با یکدیگر رابطه ارند.

چه مدت طول می‌کشد تا امام (علیه السلام) بعد از ظهورشان در [مقابل سفیانی] پیروز شوند؟

این پیروزی در یک شب واقع می‌شود. از همان عصری که در بین رکن و مقام خطبه ایراد می‌کنند.

فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین در چه زمانی رخ می‌دهد؟

این واقعه ـ خسف ـ چند روز پس از ظهور صورت می‌گیرد و معجزة بزرگی است که امدادی الهی برای قیام مهدی(علیه السلام) است و با این رخداد مردم به صراحت به عدالتِ دعوت او (علیه السلام) و حقانیت قیامش ایمان می‌آورند.

آیا با فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین مردم تحت تأثیر [این واقعه] قرار می‌گیرند؟

در روایات به تأثیر این معجزه بر روح و روان انسان‌ها تصریح شده است:

«پس هنگامی که مردم [این واقعه] را می‌بینند بزرگان اهل شام و گروه‌هایی از اهل عراق به نزد امام(علیه السلام) شرفیاب شده و با آن حضرت(علیه السلام) بیعت می‌کنند.

و قالوا آمنّا به.(یعنی به قائم آل محمّد(علیه السلام) ایمان می‌آوردند در حالی که به آن حضرت(علیه السلام) کافر بودند).

آیا معجزة خسف (فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین) خودِ سفیانی را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد؟

بله. معجزة خسف سفیانی را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد، و عاطفة او را دربارة مهدی(علیه السلام) قلیان می‌دهد. این امر چند نتیجه دارد که مهم‌ترینِ آن‌ها فتح عراق بدون خون‌ریزی است.

سیوطی به نقل از نعیم بن حمّاد به نقل از ولید بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) نقل می‌کند که می‌فرماید: «وقتی خبر واقعة خسف به کسی که آن لشکر را روانه کرده است [سفیانی] می‌رسد می‌گوید: به خدا سوگند خداوند در این مرد عبرتی قرار داده است. لشکری را به سوی او روانه کردم، اما زمین آنان را در خود فرو برد، در این واقعه عبرت و نصرتی است که سفیانی را به طاعت وامی‌دارد». این روایت در پایان به نقض بیعتِ سفیانی و جنگش با امام (علیه السلام) اشاره می‌کند.

از این خبر روشن است که بیعتِ سفیانی با امام مهدی(علیه السلام) و اتخاذ موضع ملایم در قبال امام (علیه السلام) در نتیجه فرو رفتن لشکرش در زمین است.

بعد از این که سفیانی به شام فرار می‌کند آیا امام (علیه السلام) به تعقیب او می‌پردازد؟

بله. آن حضرت (علیه السلام) عده‌ای را به دنبال او روانه می‌کند. این افراد در بیت المقدس به سفیانی می‌رسند و در آن‌‌جا بر روی صخره‌ای او را گردن می‌زنند.

سفیانی پس از خروجش چه مناطقی را تحت تصرف خود در می‌آورد؟

مناطق پنج گانه شام: دمشق و حمص در سوریه، فلسطین، اردن و حلب.

آیا بر این مناطق پنج گانه اکتفا می‌کند یا تصرفات خود را توسعه می‌دهد؟

بر این مناطق اکتفا نمی‌کند. بلکه لشکریان خود را به اطراف گسیل می‌دارد که بخش بزرگی از لشکریان او به طرف بغداد و کوفه می‌روند و در آنجا قتل و فساد به راه می‌اندازند و اهل آنجا را تارومار می‌کنند. در کوفه و نجف اشرف نیز قتل عام می‌کنند.

پس از آن، قسمتی از لشکر آن ملعون به شام و قسمتی دیگر به مدینه می‌روند.

وقتی لشکریان سفیانی به مدینه می‌رسد چه اتفاقی رخ می‌دهد؟

با رسیدن لشکر سفیانی به مدینه، به مدت سه روز هر عملی را در این شهر مباح اعلام می‌کنند و در آن به قتل و ویرانی مشغول می‌شوند.

آیا به همین امر اکتفا می‌کنند یا فراتر از آن می‌روند؟

هرگز به این مقدار اکتفا نمی‌کنند. بلکه بعد از آن به سوی مکه می‌روند، اما به آن نمی‌رسند.

سرنوشت بخشی از لشکر سفیانی به سوی شام می‌روند، چه می‌شود؟

لشکری که به شام می‌رود [با لشکر امام (علیه السلام) مواجه می‌شود که]، لشکر حضرت حجت (علیه السلام) بر آن پیروز شده و آن را نابود می‌کند و اموال آنان به غنیمت گرفته می‌شود.

فتنه سفیانی تا کجا گسترش می‌یابد و این فتنه بر چه کسانی سخت خواهد بود؟

فتنة این ملعون در نواحی مختلف بلاد اسلامی گسترش می‌یابد و در این فتنه به طور خاص بر اصحاب علی(علیه السلام) و شیعیان آن حضرت (علیه السلام) سخت می‌گذرد تا جایی که ندا دهنده‌ای از سوی سفیانی ندا می‌دهد: «آگاه باشید هر کس سرِ شیعه‌ای از شیعیان علی(علیه السلام) را بیاورد هزار درهم جایزه می‌گیرد.» در این اوضاع همسایه بر همسایه‌اش هجوم می‌برد و می‌گوید: او از شیعیان علی(علیه السلام) است. پس گردنِ او را می‌زند و هزار درهم جایزه می‌گیرد.

علت نرسیدن لشکری که از طرف سفیانی به سوی مکه روانه می‌شود، به این شهر چیست؟

زیرا این لشکر هنگامی که به سرزمین «بیدا» که در بین مکه و مدینه قرار دارد می‌رسد، زمین تمام آنان را در خود فرو می‌برد و می‌بلعد. و این واقعه همان است که به «خسف» مشهور است.
آسیب شناسی

 نظر دهید »

ملاقات شیخ حسنعلى نخودکى با امام زمان

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

مرحوم حاج شیخ حسنعلى نخودکى مى فرمودند: (براى مسأله یک سال تمام به عبادت وریاضت مشغول شدم ودرخواست من این بود که شرفیاب حضور حضرت ولى عصر (علیه السلام) شوم وسرمایه اى از آن حضرت بگیرم.
پس از یک سال، شبى به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شده است.
در اصفهان بازارچه اى بود که تمام دکّانهاى اطراف آن خربزه فروشى بود وبعضى هم که دکّان نداشتند خربزه را قطعه قطعه مى کردند ودر طبقى مى گذاشتند وخورده فروشى مى کردند.
فرداى آن شب پس از غسل کردن ولباس تمیز پوشیدن با حالت ادب، روانه بازار شدم. وقتى داخل بازار شدم از یک طرف حرکت مى کردم واشخاص را زیر نظر مى گرفتم ناگاه دیدم آن دُرّ یگانه عالم امکان، در کنار یکى از این کسبه فقیر که طبق خربزه فروشى دارد نزول اجلال فرموده است.
مۆدّب جلو رفتم وسلام عرض کردم. جواب فرمودند وبا نگاه چشم فرمودند: (چه مى خواهى؟)
عرض کردم: (استدعاى سرمایه اى دارم).
آن حضرت خواستند جندک (پول خورد آن زمان) به من عنایت کنند.
من عرض کردم: (براى سرمایه مى خواهم).
پس از پرداخت آن خوددارى فرمودند ومرا مرخّص کردند.
وقتى به حال طبیعى آمدم فهمیدم که هنوز قابل نیستم. لذا یک سال دیگر به عبادت وریاضت به منظور رسیدن به مقصود مشغول شدم.
پس از آن روز گاهى به دیدن آن مرد عامى خربزه فروش مى رفتم وگاهى به او کمک مى کردم. روزى از او پرسیدم: (آن آقا که فلان روز این جا نشسته بودند چه کسى هستند؟)
گفت: (او را نمى شناسم، مرد بسیار خوبى است گاهگاهى این جا مى آید وکنار من مى نشیند وبا من دوست شده است. بعضى از اوقات که وضع مالى من خوب نیست به من کمک مى کند).
سال دوّم تمام شد باز به من اجازه ملاقات در همان محلّ عنایت فرمودند. در این دفعه آدرس را مى دانستم، مستقیماً به کنار طبق آن مرد رفتم ودیدم حضرت روى کرسى کوچکى نزول اجلال فرموده است.
سلام عرض کردم. جواب مرحمت فرمودند وباز همان چند جندک را مرحمت فرمودند ومن گرفته سپاسگزارى کردم ومرخّص شدم.
با آن چند جندک مقدارى پایه مهر خریدم ودر کیسه اى ریختم وچون فنّ مهر کنى را بلد بودم هر چند وقت، کنار بازار مى نشستم وچند عدد مهر براى مشتریها مى کندم، البته بقدر حدّاقلى که به آن قناعت مى شود، واز آن کیسه که در جیبم بود پایه مهر بر مى داشتم بدون آنکه به شماره آنها توجّه کنم.
سالهاى سال کار من موقع اضطرار استفاده از آن پایه مهرها بود وتمام نمى شد ودر حقیقت در سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم).

 نظر دهید »

دلایل غیبت صغری و کبری امام زمان(عج)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

امامت حضرت مهدی(عج) پس از شهادت امام یازدهم آغاز می‌شود، امام بزرگواری که براساس مشیت و حکمت الهی از نظرها پنهان است تا مصون بماند از گزند دشمنان و بدخواهانی که وجود آن حضرت را تاب نمی‌آورند.

ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان در شب جمعه، نیمه شعبان بوده است . پس از اینکه امامت به امام دهم حضرت هادی (ع) و امام یازدهم حضرت عسکری (ع) رسید، کم کم در بین فرمانروایان و دستگاه حکومت جبار نگرانیهایی پدید آمد چون براساس اخبار و احادیث آنها مطلع شده بودند که از امام حسن عسکری ( ع ) فرزندی تولد می‌یابد که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون و عدل و داد را حکمفرما می کند.

امام دهم بیست سال در سامرا تحت نظر و مراقبت بود و سپس امام یازدهم نیز در آنجا زیر نظر و نگهبانی حکومت به سر می برد .

به دلیل مراقبتهای سخت ستمگران برای شناسایی حضرت مهدی(عج)، دوران حمل و تولد آن حضرت از مردم مخفی نگه داشته شد و جز چند تن معدود از نزدیکان یا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسکری (ع) کسی او را نمی دید . آنان نیز مهدی را گاهی می دیدند، نه همیشه و به صورت عادی .

در مدت 5 یا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدی که پدر بزرگوار آن حضرت حیات داشت، شیعیان خاص به حضور حضرت مهدی می رسیدند .

از جمله چهل تن به محضر امام یازدهم رسیدند و از امام خواستند حجت و امام بعد از خود را به آنها معرفی کند تا او را بشناسند و امام چنان کرد .

آنان پسری را دیدند که بیرون آمد شبیه به پدر خویش . امام عسکری فرمود: پس از من، این پسر امام شماست امر او را اطاعت کنید ، از گرد رهبری او پراکنده نگردید،که هلاک می شوید و دینتان تباه می گردد . این را هم بدانید که شما او را پس از امروز نخواهید دید تا اینکه زمانی دراز بگذرد بنابراین از نایب او عثمان بن سعید اطاعت کنید .

به این ترتیب امام یازدهم با تأکید بر واقع شدن غیبت کبری، امام مهدی را به جماعت شیعیان معرفی و استمرار سلسله ولایت را اعلام کرد.

حضرت مهدی پنهان می زیست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکری (ع) در روز هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری دیده از جهان فرو بست .

در این روز بنا به سنت اسلامی می بایست حضرت مهدی بر پیکر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد تا خلفای ستمگر عباسی جریان امامت را تمام شده ندانند .

به هنگام نماز بر امام حسن عسکری، مردم دیدند کودکی با شکوه هر چه تمامتر از سرای امام بیرون آمد، جعفر کذاب عموی خود را که آماده نماز گزاردن بر پیکر امام بود به کناری زد و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد .

مشیت و حکمت الهی حکم کرد حضرت مهدی(عج) از نظرها پنهان نگهداشته شود تا مصون بماند از گزند دشمنان و بدخواهانی که وجود آن حضرت را تاب نمی آوردند.

غیبت کوتاه مدت یا غیبت صغری

مدت غیبت صغری بیش از هفتاد سال بطول نینجامید و در این مدت نایبان خاص به محضر حضرت مهدی (عج) می رسیدند و پاسخ نامه ها و سؤالات را به مردم می رساندند . نایبان خاص که افتخار رسیدن به محضر امام را داشته اند چهار تن بودند که به ” نواب خاص ” یا ” نایبان ویژه ” معروفند .

نخستین نایب خاص مهدی (ع) عثمان بن سعید اسدی است . که ظاهرا بعد از سال 260 هجری وفات کرد و در بغداد به خاک سپرده شد . عثمان بن سعید از یاران و شاگردان مورد اعتماد امام دهم و امام یازدهم بود و خود در زیر سایه امامت پرورش یافته بود .

دومین سفیر و نایب امام محمد بن عثمان بن سعید فرزند عثمان بن سعید است که در سال 305 هجری وفات کرد و در بغداد بخاک سپرده شد . نیابت و سفارت محمد بن سعید نزدیک چهل سال بطول انجامید .

سومین سفیر حسین بن روح نوبختی بود که در سال 326 هجری فوت کرد .

چهارمین سفیر و نایب امام ابوالحسن علی بن محمد سَمَری است که در سال 329 هجری قمری در گذشت و در بغداد دفن شد . مدفن وی نزدیک آرامگاه عالم و محدث بزرگ ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی است .

همین بزرگان و عالمان در دوره غیبت صغری واسطه ارتباط مردم با امام غایب و حل مشکلات آنها بوسیله حضرت مهدی (عج) بودند .

غیبت کبری و نیابت عامه

این دوره بعد از زمان غیبت صغری آغاز شد و تا کنون ادامه دارد . این مدت دوران امتحان و سنجش ایمان و عمل مردم است .

در هیچ دوره ای پیوند امام زمان با مردم گسیخته نشده است . اکنون نیز که دوران نیابت عامه است عالم بزرگی که دارای همه شرایط فقیه و دانای دین بوده و نیز شرایط رهبری را دارد ، در رأس جامعه قرار می گیرد و مردم به او مراجعه می کنند و او صاحب ” ولایت شرعیه ” است به نیابت از حضرت مهدی (عج) .

متن نامه حضرت مهدی (عج) به علی بن محمد السمری

شیخ صدوق از “حسن بن احمد مکتب” روایت کرد: در آن سالی که ابوالحسن علی بن محمد سمری وفات یافت، من در بغداد بودم و چند روز پیش از وفاتش به محضرش شرفیاب شدم. وی در آن روز، توقیعی از امام زمان علیه السلام بیرون آورد و برای مردم قرائت کرد.

متن آن نامه مبارک چنین بود: بسم الله الرّحمن الرّحیم. یا علی بن محمد السمری! أعظم الله أجر اخوانک فیک، فانّک مَیّتٌ ما بینک و بین ستّه أیام، فاجمع أمرک و لا تُوصِ الی أحدٍ فیقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغیبه التّامّه فلا ظهور الاّ بعد اذن الله تعالی ذکرُهُ و ذلک بعد طول الأمد و قسوه القلوب و امتلاءِ الأرضِ جوراً و سیأتی مِن شیعتی مَن یَدّعی المشاهده، ألا فمن ادّعی المشاهده قبل خروج السّفیانی و الصّیحه فهو کذّابٌ مُفترٍ، و لا حول و لا قوّه الاّ بالله العلیّ العظیم.
به نام خدواند بخشاینده مهربان. ای علی بن محمد سمری! خداوند متعال به براداران دینی ات پاداشی عظیم درازدست دادنت، کرامت فرماید. به درستی که تو از امروز تا شش روز دیگر وفات خواهی یافت. پس خود را آماده ساز ولی به کسی وصیت (به نیابت) مکن که قائم مقام تو پس از وفاتت گردد. چه این که غیبت بزرگ آغاز گردیده است و مرا ظهوری نخواهد بود، مگر به اذن خداوند منان. ظهور من آن قدر به درازا خواهد کشید، که دلها را قساوت فراگیرد و زمین از جور و ستم لبریز گردد و به زودی کسانی از شیعیانم می آیند و ادعای مشاهده و دیدنم را می نمایند.آگاه باشید که هر کس پیش از خروج سفیانی و رسیدن صیحه آسمانی، ادعای مشاهده و دیدن مرا نماید دروغگو و افترا زننده است.

 نظر دهید »

313 بار

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

امام صادق (عليه السلام) به يكى از ياران مخصوص «مفضّل»(رحمه الله) فرمود:

«وقتى كه امام قائم(عج) از سوى خدا اجازه خروج و ظهور بگيرد، خدا را به اسم اكبر در لغت عبرانى بخواند و 313 نفر از اصحابش كه از افراد نخستين در مورد قبول ولايت امام هستند، مانند پاره هاى ابر پائيزى به سوى او مى شتابند، جمعى شبانگاه از بستر خود ناپديد شوند، و صبحگاه در مكه باشند و جمعى در روز ديده مى شوند كه بر روى ابر حركت مى كنند ـ تا آنجا كه فرمود:

اين آيه «هر كجا باشيد خداوند همه را حاضر مى كند»درباره آنها نازل شده است.»

يكى از اصحاب مى گويد: در مسجد الحرام در مكه در حضور امام باقر(عليه السلام) بودم آنحضرت دستم را گرفت و فرمود:

«بزودى خداوند متعال 313 نفر را در همين مسجد حاضر كند، مردم مكه مى دانند كه هنوز پدران و اجداد آنها خلق نشده اند، همراه آنها شمشيرهائى است كه بر هر شمشيرى نام شخص و نام پدر و اوصاف و نسبش نوشته شده، سپس به دستور امام(عج) شخصى اعلام مى كند:

اين مهدى(عج) همچون داود(عليه السلام) و سليمان(عليه السلام)قضاوت مى كند و گواهى نمى خواهد.

و در ضمن روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

«بر شمشيرهاى آنها هزار كلمه نوشته شده كه هر كلمه آن كليد هزار كلمه ديگر است و آنحضرت، باد را در هر درّه اى بفرستد كه ندا كند: اين مهدى(عج) است كه قضاوت و حكومتش همچون قضاوت و حكومت داود(عليه السلام) است و گواهى از متخلّفين نمى خواهد.»

و بالاخره امام باقر(عليه السلام) فرمود:

«امام قائم (عج) داراى 313 نفر ياور است كه اين افراد از نژاد «عجم» هستند، بعضى از آنها در روز بر روى ابر سوار شده و راه مى روند، و بنام و پدر و اوصاف و نسب معروفند و بعضى از آنها در بستر خود خوابيده اند و بدون وعده قبلى در مكّه به حضور امام قائم(عج) شرفياب مى گردند.»

اين روايات حاكى است كه 313 نفر در همه ابعاد انسانى، افراد شايسته و شخصيتهاى ممتاز و قاطع و دلير و داراى امكانات وسيع بوده و شايستگى آن را دارند كه نخستين دسته گروندگان به آنحضرت باشند و هسته مركزى حكومت حضرت قائم(عج) و سران ارتش انقلاب جهانى ايشان را تشكيل مى دهند.

 نظر دهید »

احتمال ارتباط وقایع اخیر در منطقه با ظهور امام زمان(عج)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

امام جمعه نجف گفت: هیچکس از زمان ظهور اطلاع ندارد، اما بنا بر روایات ممکن است اتفاقات اخیر در منطقه، نشانه های نزدیکی عصر ظهور امام زمان(ع) باشد.

حجت الاسلام و المسلمین سید صدرالدین قپانچی در جلسه شبانه خود با عنوان “امام مهدی در قرآن و سنت و علوم” که به مناسبت ماه مبارک رمضان در در حسینیه فاطمیه نجف برگزار می شود ابراز داشت: بنا به بررسی های قواعد کلی قرآن و سنت و روایات شیعه و سنی، قبل از ظهور امام زمان(ع) حکومتی تاسیس می شود که زمینه ساز حکومت امام مهدی(ع) است.
وی ادامه داد: جهان شاهد اتفاقات زمینه ساز ظهور و طلیعه ها و مقدمات ظهور امام عصر(ع) است.
عضو ارشد مجلس اعلای اسلامی عراق گفت: اخیرا در عرستان برای شورشیان سوریه کمک های مالی جمع می کنند و آنها به دنبال یک جبهه درگیری طایفی هستند.
وی با اشاره به وجود مراقد مقدسه همچون مرقد حضرت زینب و حضرت رقیه علیهما السلام اظهار داشت: آنها با راه انداختن این لشکرکشی طایفی، نابودی شیعه و تخریب اماکن مقدس و مشاهد مشرفه را نیز دنبال می کنند.
امام جمعه نجف اشرف گفت: این اقدامات و موضع گیری ها آغاز یک درگیری و جنگ طایفی است که عراقی ها آن را به چشم دیده اند.
وی درباره اتفاقات سوریه گفت: هیچکس از زمان ظهور اطلاع ندارد اما این اتفاقات ممکن است بنا بر روایات، نشانه های نزدیکی عصر ظهور امام زمان(ع) باشد.

 نظر دهید »

راز عدد ۳۱۳ یار حضرت مهدی (عج) چیست ؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

در روایات آمده که برای ظهور حضرت زمین باید پر از ظلو جور باشد اما معنای آن این نیست که پر شدن جهان از ظلم، علت ظهور باشد، بلکه می‌فرماید: هنگام ظهور وضع جهان چنین خواهد بود.

معارف عمیق مهدویت ضامن سلامت و سعادت جامعه و فرد فرد انسان‌هاست، اعتقاد به بشارت‌های پیامبران گذشته و ائمه دین(ع) افراد با انگیزه و پرتوانی را در جامعه می‌تواند پرورش دهد، باور به حضور امامی ناظر بر اعمال، از جنبه فردی موجب پاک نگاه داشتن روح و پیراستن اعمال از زشتی‌هاست و از جنبه اجتماعی باعث هم‌دلی مؤمنان و ایستادگی در برابر ظالمان می‌شود، کارکرد وسیع و عمیق آموزه‌های مهدوی، جذابیت خاص موضوع را نشان می‌دهد، به همین دلیل، قشرهای مختلف جامعه پرسش‌های بسیاری در این موضوع دارند که لزوم پاسخگویی صحیح به آن‌ها از راهی مطمئن بر کسی پوشیده نیست.

پژوهشکده مهدویت در کتاب «مهدویت، پرسش‌ها و پاسخ‌ها» به برخی از شبهات این گونه پاسخ می‌دهد:

در چه شرایطی می‌توان انتظار ظهور داشت؟

-امام زمان(عج) آمدنی است یا آوردنی؟ چرا امام زمان(عج) ظهور نمی‌کند؟

باید توجه داشت که اصل ظهور و آمدن امام مهدی(عج) و پر کردن زمین از عدل و داد، از وعده‌های الهی است و خداوند هرگز بر خلاف وعده‌اش عمل نمی‌کند،

بنابراین ظهور حتماً اتفاق خواهد افتاد، چیزی نمی‌تواند مانع شود؛ پس تا این حد را نمی‌توان آمدنی دانست و کسی نمی‌‌تواند آن را تغییر دهد.

اما اینکه امام زمان(عج) چه وقت ظهور می‌کند، زود یا دیر، …

 نظر دهید »

شهری که نقطه آغاز دعوت جهانی امام زمان (عج)است.

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

مفهوم «ظهور» مفهومی است اجتماعی و نشانگر تحول فرد و جامعه در آن دوران. بر این اساس می‌توان این مفهوم را مفهومی کاربردی و نه نظریه پردازانه دانست. از این رو، کمترین مباحث این گفتار پیرامون مباحثی است که از ارزش اجتماعی کافی برخوردار نیستند. در ادامه به پاسخ آیت‌الله محمدعلی ناصری استاد اخلاق و مدیر حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج) درباره اینکه ظهور جهانی حضرت مهدی(عج) از کدام شهر شروع می‌شود، اشاره می‌شود که این مباحث توسط مجید هادی‌زاده به رشته تحریر در آمده است.

*آغاز دعوت جهانی امام زمان(عج) از مکه مکرمه

آغاز دعوت جهانی آن حضرت، از مکه مکرمه صورت می‌گیرد. در اولین مرحله از اعلام نهضت آن حضرت، سیصد و سیزده نفر یاران خاص ایشان به واسطه طی‌الارض و طی‌الهواء به محضر ایشان می‌شتابند و در همان لحظه اول به خدمت ایشان شرفیاب می‌شوند.

توقّف حضرت در مکه مکرمه سه روز به طول می‌انجامد و در این سه روز، 10هزار نفر دیگر به ایشان ملحق می‌شوند. آن حضرت اهل مکه را به ایمان دعوت می‌کنند، چه غالب اهالی این شهر از ولایت آن حضرت بی‌بهره‌اند‌. اینان در ظاهر اظهار ایمان می‌کنند و حضرت نیز نماینده‌ای در میان ایشان می‌گذارند و خود به سوی مدینه رهسپار می‌شوند.

اهالی مکه اما، آن نماینده را به قتل می‌رسانند و از بیعت خود با آن حضرت خارج می‌شوند. حضرت حجت(عج) نیز، باز به مکه بر می‌گردند و آنان را به ایمان و انقیاد می‌خوانند و باز نماینده‌ای در آن شهر به جای می‌نهند و خود رهسپار مدینه می‌شوند. اما واقعه پیشین باز اتفاق می‌افتد و نماینده دوم ایشان نیز به وسیله مکّیان به قتل می‌رسد؛ این واقعه برای سومین نماینده ایشان نیز اتفاق می‌افتد؛ و در این مرحله، آن حضرت مخالفان ساکن در مکه را از صف موافقان جدا می‌کنند و شمشیر در میان آنان می‌نهند و به جرم سه مرتبه عهد شکنی و قتل حاکم شهر، آنان را از دم‌ تیغ می‌گذرانند.

زان‌ پس، قدم در مسیر مدینه می‌نهند و یاران را امر می‌کنند که هیچ گونه آذوقه و دیگر لوازم لازم برای سفر را به همراه خود نیاورند. اینان نیز اطاعت می‌کنند و گویا تنها یکی دو نفر از آنان ـ که از ایمان سرشار بهره‌مند نیستند ـ در صحت فرمایش آن حضرت تردید می‌کنند؛ چه آنان خشکی مسیر ما بین مکه و مدینه را در نظر می‌آورند و همراه بردن آب و دیگر ضروریات این سفر را بر اطاعت فرمایش امام، ترجیح می‌دهند.

در طول مسیر اما، سنگ حضرت موسی(ع) به همراه آن حضرت است و تمامی حوائج لشکر آن حضرت را تهیه می‌کند، این سنگ، پیش از این در محضر حضرت موسای کلیم(ع) بوده و در مدت سرگردانی قوم بنی‌اسرائیل در صحرای سینا نیازمندی‌های آنان را فراهم می‌کرده است. بنابر آنچه نقل شده، حضرت موسی(ع) با عصای خود به این سنگ اشاره می‌فرمود و آن سنگ نیز آنچه مورد اشاره آن حضرت بود را از دل خود خارج می‌ساخت.

پس از فتح مدینه، آن حضرت گویا به همراه جمعیتی محدود، رو به سوی نجف اشرف می‌نهند. در این مسیر، یاران بی‌شماری به ایشان می‌پیوندند و از آنجا با جمعیتی انبوده وارد نجف اشرف می‌شوند.

چگونگی برخورد سپاه آن حضرت با لشکر سفیانی نیز، یادآور یکی از صحنه‌های شگرف تاریخ است. چه، چون این دو سپاه با هم روبرو شوند، کوه‌ها به فرمان حضرت حق لشکر سفیانی را سنگسار می‌کنند و آن لشکر سر به سر نابود می‌شود.

این صحنه، یادآور مأموریت پرندگان در سنگباران کردن سپاهیان فیل سوار ابرهه است. قرآن کریم، صراحت دارد که سپاه ابرهه به واسطه پرندگانی خاص - که سنگ‌هایی به همراه داشتند - سنگباران شدند و از پای درآمدند. این مأموریت این بار از جانب حضرت حق بر عهده کوه‌ها گذاشته می‌شود، تا همان گونه که در مرتبه نخستین سپاه ابرهه به آن کیفیت نابود شد، در این مرتبه سپاه سفیانی نیز با همان کیفیت نابود شود.

بدین ترتیب حضرت ولی ‌عصر(عج) از مدینه طیبه، سیدحسنی از ایران و سیدیمانی -که او را شعیب ‌بن صالح خوانده‌اند-، از یمن حرکت می‌کنند و در نجف اشرف، لشکریان آن دو به محضر حضرت ولی ‌عصر(عج) می‌رسند و با ایشان بیعت می‌کنند.

*تشرف سید حسنی و یارانش به خدمت آن حضرت

در زمان ظهور، سید حسنی نیز در ایران دست در کار تبلیغ و جمع‌آوری نیرو برای یاری آن حضرت دارد. این سردار بزرگ، سرانجام به همراه حدود 40 هزار نفر از جان برکفان از ایران رو به سوی نجف اشرف می‌نهد و در آن شهر مقدس به خدمت آن حضرت می‌شتابد.

سید چون در نجف اشرف به محضر حضرت حجت(عج) بار یابد، برای آنکه یارانش از مقام آن حضرت آگاهی یابند، از ایشان درخواست می‌کند که معجزات یکایک انبیاء(ع) را برای آنان باز کند. بر اساس حدیثی که از حضرت صادق(ع) نقل کردیم، دیدیم که آن سید والامقام از چنان رفعتی برخوردار است که پیوستنش به حضرت حجت(عج) نیازمند دلیل و برهان نیست. او ایمان محض به آن حضرت دارد و بلکه می‌توان گفت که خود ایمان محض است؛ اما برای آنکه یارانش نیز به مراتب والای ولایت آن حضرت آگاهی یابند- و دریابند که ولایت هر یک از انبیاء الهی بجز از پیامبر خاتم، همچون رشحه‌ای از رشحات ولایت آن وجود مبارک بوده است - ، از ایشان می‌خواهد که دست مهدوی برآورند و معجزه حضرت آدم(ع) را برای آنان تجدید فرمایند. آن حضرت نیز اجابت می‌کنند، و زان‌ پس معجزه حضرت موسی(ع)، معجزه حضرت عیسی(ع) و معجزات شماری دیگر از پیامبران را به درخواست همو ظاهر می‌سازند.

آن گونه که از حضرت امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است، حضرت حجت در طول هشت ماه معاندان و آنان که از پذیرش حق سرباز می‌زنند را به گونه گروهی از پای در می‌آورند و زان‌ پس، حق گریزانی که به صورت پراکنده در اطراف عالم به سر می‌برند، روانه دیار نیستی می‌سازند. پر واضح است که در اینجا، دو امر بسیار مهم مدنظر آن حضرت است:

نخست اینکه؛ شماری از اینان آن چنان حق‌گریزند که به هیچ وجه نمی‌توانند روی به مسیر هدایت آورند. اینان در زمان ظهور هدایت کامل الهی، تنها سر در کار مخالفت با حق دارند و جز آنکه مردمان را بفریبند و از کمال بازدارند، وظیفه‌ای برای خود نمی‌شناسند.

دوّم اینکه؛ از آنجا که حضرت ولی‌عصر(عج) مظهر کامل هدایت هستند، نخست اینان را امر به معروف می‌کنند و از منکر باز می‌دارند، اما اینان به مقتضای تربیتی که یافته‌اند، هرگز دست از منکر باز نمی‌کشند. حجت الهی نیز حجت را بر آنان تمام می‌کند و زان‌ پس است که شمشیر را در میان آنان می‌نهد؛ ورنه اگر کسی در مقابل حق عناد و لجاجت نورزد، بدیهی است که مورد لطف آن حضرت قرار می‌گیرد؛ چه رسالت و وظیفه الهی آن حضرت، رسانیدن مردمان به مراتب والای کمال و هدایت است، و این جز با اتمام حجت کامل میسر نمی‌شود

 نظر دهید »

مهمترین وظایف شیعیان در عصر غیبت امام زمان(عج)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

یک محقق و پژوهشگر مرکز تخصصی مهدویت گفت: معرفت، اطاعت، محبت و حمایت از امام عصر (عج) مهمترین وظایف شیعیان در روزگار غیبت است.

به گزارش تحلیل ایران، حجت‌الاسلام والمسلمین عرفان در گفت‌وگو با خبرنگار دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)،‌ با اشاره به نهم ربیع‌الاول روز به امامت رسیدن امام زمان (عج) با بیان اینکه «این ایام در تاریخ شیعه اهمیت خاصی دارد» اظهار کرد: تاریخ امامت ائمه قبل از حضرت مهدی (عج) به 250 سال منحصر می‌شود، ولی امامت زمان (عج) اکنون بیش از هزار و اندی سال است که ادامه دارد. ما که در این دوران زندگی می‌کنیم باید به این روز اهمیت خاصی بدهیم چرا که روز تجدید بیعت با امام عصر و روز شکرگزاری امامت و ولایت حضرت بقیة الله (عج) است.

وی در ادامه با اشاره به مهمترین وظیفه شیعیان در روزگار غیبت کبرا و بیان این‌که «باید وظایف شیعیان را در دوران غیبت برای آن‌ها تبیین کنیم» گفت: مهمترین وظیفه شیعیان در زمان غیبت شامل چهار اصل مهم است که همه این‌ اصل‌ها بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند. این چهار اصل مهم عبارتند از کسب معرفت، محبت، اطاعت و حمایت از امام عصر (عج).

این کارشناس مرکز مهدویت تصریح کرد: معرفت به معنای شناخت حقیقی و واقعی آن تفسیر می‌شود. نه اینکه ما به صورت ظاهری و شناسنامه‌ای بگوییم امام زمان (عج) را می‌شناسیم. پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند که کسی که بمیرد و امام زمان (عج) خود را نشناسد مرگش مرگ جاهلی است. این بحث از این رو حائز اهمیت است که شناخت امام باید یک شناخت واقعی و حقیقی باشد. شناختی هم سنخ شناخت‌های دنیایی ما نباشد بلکه باید پا را از دنیا فراتر بگذاریم تا امام عصر خود را بشناسیم.

عرفان یادآور شد:‌ معرفت نسبت به امام عصر یعنی اینکه زندگی ما مبتنی بر رضایت امام زمان (عج) باشد. در طول تاریخ بوده‌اند کسانی که می‌گفتند امام زمان خود را می‌شناسند ولی این شناخت آن‌ها کاملا ظاهری بوده است. اکنون قوی‌ترین مطالعات پیرامون تشیع در دانشکده‌های اسلام شناسی دنیا انجام می‌شود و یکی از قوی‌ترین مقالات پیرامون حضرت مهدی (عج) توسط یک یهودی در اسرائیل نوشته شده است. این شناخت افراد ظاهری است و به درد نمی‌خورد. شناختی مهم است که سبک زندگی ما را عوض کند و زندگی ما مبتنی بر رضایت امام عصر (عج) باشد.

وی ادامه داد: وظیفه بعدی ما در دوران غیبت اطاعت است یعنی بدون چون و چرا مطیع سخنان قرآن و اسلام باشیم. ما اگر می‌گوییم باید نسبت به اهل بیت (ع) محبت داشته باشیم و محبت ما معیار سنجش است این محبت باید واقعی باشد و از تعلقات دنیا دوری کنیم. در محبت واقعی به اهل بیت (ع) توقعات کمی از دنیا داریم و در قلب خود حب دنیا و تعلقات دنیوی مثل فرزند، مال، مدرک و شهرت را کنار می‌گذاریم. محب واقعی امام زمان (ع) کسی است که می‌داند دنیا بد نیست بلکه دنیا در مقابل عشق حضرت کم است و منتظر واقعی دنیا را کم می‌بیند نه بد. منتظر واقعی امام عصر (عج) توقعات خود را کم می‌کند.

این محقق و پژوهشگر مرکز مهدویت تاکید کرد: چهارمین وظیفه ما حمایت از امام عصر (عج) است این حمایت در مراسم‌هایی همچون پیاده روی اربعین و یا شرکت در جشن‌های نهم ربیع،‌ نیمه شعبان و سایر جشن‌ها نمایان می‌شود. با کمال تاسف برخی از جریان‌های انحرافی می‌خواهند این روز مقدس و زیبا را در تقویم شیعه به بیراهه بکشانند و می‌خواهند این روز را تبدیل به یک اختلاف میان شیعیان و سنی‌ها کنند و خاستگاه این آسیب‌ها به عدم زمان‌شناختی افراد بر می‌گردد که آگاهی‌های لازم را در رابطه با این مسأله ندارند و می‌خواهند به نوعی در بین جوامع اسلامی اختلاف ایجاد کنند.

عرفان گفت: این افراد زمانه را به خوبی درک نکرده‌اند و یکی از آسیب‌های جامعه کنونی ما ترویج اختلافات مذهبی از سوی برخی افراد است که می‌خواهند نهم ربیع را به مناسبت قتل خلیفه خاص تبدیل کنند و به نوعی سبب اختلاف و تفرقه افکنی شوند. از این اختلافات کسی جز رقبای دینی و دشمنان اسلام بهره‌ای نمی‌برد.

 نظر دهید »

همه چیز درباره امام زمان حضرت مهدی(عج) و انتظار و ظهور

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

شناخت مختصری از زندگانی امام مهدی(ع)
دوازدهمین پیشوای معصوم؛حضرت حجة بن الحسن المهدی؛اما زمان(عج)؛در نیمۀ شعبان سال 255 هجری قمری در شهر سامراء دیده به جهان گشود.
او همنام پیامبراسلام(م ح م د)و هم کنیه آن حضرت (ابولقاسم)است. ولی پیشوایان معصوم از ذکر نام اصلی آن حضرت نهی فرموده اند. ولی آیا نهی ائمه از ذکر نام مخصوص آن حضرت یک اقدام سیاسی مقطعی و مربوط به دوران غیبت صغری بوده یا اینکه حرمت ذکر نام آن حضرت تا هنگام ظهور و قیامش باقی است؟ در میان علمای شیعه مورد اختلاف است.
از جمله القاب آن حضرت؛حجت،قائم،خلف صالح،صاحب الزمان،بقیة الله است و مشهورترین آنها مهدی می باشد.
پدرش،پیشوای یازدهم حضرت امام حسن عسکری(ع)و مادرش،بانوی گرامی نرجس است که بنام ریحانه،سوسن از او یاد شده است. میزان فضیلت و معنویت نرجس خاتون تا آن حد بالا بود که حکیمه خواهر امام هادی(ع)که خود از بانوان عالیقدر خاندان امامت بود، او را سرآمد و سرور خاندان خویش، و خود را خدمتگزار او می نامید.
حضرت مهدی دو دوره غیبت داشت : یکی کوتاه مدت(غیبت صغری) و دیگری بلند مدت(غیبت کبری).
اولی از هنگام تولد تا پایان دوران نیابت خاص ادامه داشته و دومی، با پایان دوره نخست آغاز شد و تا هنگام ظهور و قیام آن حضرت طول خواهد کشید.
تولد حضرت مهدی(ع)از دیدگاه علمای اهل سنت
چنانکه در ادامه توضیح خواهیم داد، اعتقاد به موضوع مهدویت اختصاص به شیعه ندارد، بلکه بر اساس روایات فراوانی از پیامبراکرم(ص)رسیده، علمای اهل سنت نیز این موضوع را قبول دارند. منتها آنان نوعاً تولد حضرت مهدی را انکار می کنند و می گویند: شخصیتی که پیامبر اسلام از قیام او(پس از غیبت)خبر داده ، هنوز متولد نشده است و در آینده تولد خواهد یافت. با این حال تعداد قابل توجهی از مورخان و محدثان اهل سنت، تولد آن حضرت را در کتب خود ذکر کرده و آن را یک واقعیت دانسته اند. بعضی از پژوهشگران نام بیش از صد نفر از آنان را معرفی کرده اند.
***
دیدار حضرت مهدی(ع)
از آنجا که حکومت ستمگر عباسی، به منظور دستیابی به فرزند امام حسن عسکری(ع) و کشتن او، خانه امام را بشدت تحت کنترل و مراقبت قرار داده بود، تولد حضرت مهدی(ع)بر اساس طرح دقیق و منظمی که پیشایش، از سوی امام در این مورد ریخته شده بود، کاملاً بصورت مخفی و دور از چشم مردم(و حتی شیعیان)صورت گرفت.
مستندترین گزارش در این زمینه، از طرف حکیمه عمه حضرت عسکری(ع)بوده است .اما باید توجه داشت که این پنهانکاری به آن معنا نیست که بعدها یعنی در مدت 5-6 سال آغازعمر او، که امام یازدهم در حال حیات بود، کسی آن بزرگوار را ندیده بود، بلکه افراد خاصی از شیعیان در فرصتهای مناسب و گوناگون به دیدار آن حضرت نائل می شدند تا به تولد و وجود وی یقین حاصل کنند و در موقع لزوم به شیعیان دیگر اطلاع دهند.
دانشمندان ما جریان این دیدارها را بصورت گسترده گزارش کرده اند، ولی شاید مهمترین آنها دیدار چهل تن از اصحاب امام عسکری(ع) با آن حضرت باشد که تفصیل آن بدین قرار بوده است :

حسن بن یعقوب بن نوح می گوید :
ما برای پرسش درباره امام بعدی، به محضر امام عسکری(ع)رفتیم. در مجلس آن حضرت چهل نفر حضور داشتند. عثمان بن سعید عمری-یکی از وکلای بعدی امام زمان-بپا خاست و عرض کرد : می خواهم از موضوعی سوال کنم که درباره آن از من داناتری.
امام فرمود : بنشین. عثمان با ناراحتی خواست از مجلس خارج شود. حضرت فرمود: هیچ کس از مجلس بیرون نرود. کسی بیرون نرفت و مدتی گذشت. در این هنگام امام، عثمان را صدا کرد. او بپا خاست . حضرت فرمود : می خواهید به شما بگویم که برای چه به اینجا آمده اید؟ همه گفتند: بفرمایید. امام فرمود : برای این به اینجا آمده اید که از حجت و امام پس از من بپرسید. گفتند:آری. در این هنگام پسری نورانی همچون پاره ماه که شبیه ترین مردم به امام عسکری(ع) بود، وارد شد. حضرت با اشاره به او فرمود :
« این، امام شما بعد از من و جانشین من در میان شماست. فرمان او را اطاعت کنید و پس از من اختلاف نکنید که در این صورت هلاک می شوید و دینتان تباه می گردد…».
***
علل سیاسی - اجتماعی غیبت
شکی نیست که رهبری پیشوایان الهی به منظور هدایت مردم به سر منزل کمال مطلوب است و این امر در صورتی میسر است که آنها آمادگی بهره برداری از این هدایت الهی را داشته باشند. اگر چنین زمینه مساعدی در مردم وجود نداشته باشد، حضور پیشوایان آسمانی در بین مردم ثمری نخواهد داشت.
متأسفانه فشارها و تضییقاتی که بویژه از زمان امام جواد(ع)به بعد بر امامان وارد شد، و محدودیت های فوق العاده ای که برقرار گردید-بطوری که فعالیت های امام یازدهم و دوازدهم را به حداقل رسانید-نشان داد که زمینه مساعد جهت بهره مندی از هدایت ها و راهبری های امامان در جامعه (در حد نصاب لازم) وجود ندارد. از این رو حکمت الهی اقتضاء کرد که پیشوای دوازدهم، به تفصیلی که خواهیم گفت، غیبت اختیار کند تا موقعی که آمادگی لازم در جامعه بوجود آید.
البته همه اسرار غیبت بر ما روشن نیست ولی شاید نکته ای که گفتیم رمز اساسی غیبت باشد. در روایات ما شیعیان، در زمینه علل و اسباب غیبت، روی سه موضوع تکیه شده است :

الف- آزمایش مردم
چنانکه می دانیم یکی از سنت های ثابت الهی، آزمایش بندگان و انتخاب صالحان و گزینش پاکان است. صحنه زندگی همواره صحنه آزمایش است تا بندگان از این راه در پرتو ایمان و صبر و تسلیم خویش در پیروی از اوامر خداوند، تربیت یافته و به کمال برسند و استعدادهای نهفته آنها شکوفا گردد. در اثر غیبت حضرت مهدی(ع) ، مردم آزمایش می شوند: گروهی که ایمان استواری ندارند، باطنشان ظاهر می شود و دستخوش شک و تردید می شوند و کسانی که ایمان در اعماق قلبشان ریشه دوانده است به سبب انتظار ظهور آن حضرت و ایستادگی در برابر شداید، پخته تر و شایسته تر می گردند و به درجات بلندی از اجر و پاداش الهی نائل می شوند.
امام موسی بن جعفر(ع) فرمود: هنگامی که پنجمین فرزندم غائب شد، مواظب دین خود باشید، مبادا کسی شما را از دین خارج کند. او ناگزیر غیبتی خواهد داشت بطوریکه گروهی از مومنان از عقیده خویش برمی گردند. خداوند به وسیله غیبت، بندگان خویش را آزمایش می کند…
از سخنان پیشوایان اسلام برمی آید که آزمایش بوسیله غیبت حضرت مهدی، از سخت ترین آزمایش های الهی است. واین سختی از دو جهت است :
1- از جهت اصل غیبت، که چون بسیار طولانی می شود بسیاری از مردم دستخوش شک و تردید می گردند. برخی در اصل تولد و برخی دیگر در دوام عمر آن حضرت شک می کنند و جز افراد آزموده و مخلص و دارای شناخت عمیق، کسی بر ایمان و عقیده به امامت آن حضرت باقی نمی ماند. پیامبر اسلام(ص) ضمن حدیث مفصلی می فرماید: مهدی از دیده شیعیان و پیروانش غائب می شود و جز کسانی که خداوند دلهای آنان را جهت ایمان، شایسته قرار داده، در اعتقاد به امامت او استوار نمی مانند.
2- از نظر سختی ها و فشارها و پیشامدهای نا گوار که در دوران غیبت رخ می دهد و مردم را دگرگون می سازد، بطوریکه حفظ ایمان و استقامت در دین، کاری سخت و دشوار می گردد و ایمان مردم در معرض مخاطرات شدید قرار می گیرد.

ب- حفظ جان امام
خداوند، به وسیله غیبت، امام دوازدهم را از قتل حفظ کرده است؛ زیرا اگر آن حضرت از همان آغاز زندگی در میان مردم ظاهر می شد، او را می کشتند. بر این اساس اگر پیش از موعد مناسب نیز ظاهر شود، باز جان او به خطر می افتد و به انجام مأموریت الهی و اهداف بلند اصلاحی خود موفق نمی گردد.
زراره، یکی از یاران امام صادق(ع) میگوید : امام صادق(ع) فرمودند : امام منتظر، پیش از قیام خویش مدتی از چشمها غایب خواهد شد. عرض کردم چرا؟ فرمودند : بر جان خویش بیمناک خواهد بود.

ج- آزادی از یوغ بیعت با طاغوتان زمان
پیشوای دوازدهم، هیچ رژیمی را، حتی از روی تقیه، به رسمیت نشناخته و نمی شناسد. او مامور به تقیه از هیچ حاکم و سلطانی نیست و تحت حکومت و سلطنت هیچ ستمگری در نیامده و درنخواهد آمد، چرا که مطابق وظیفه خود عمل می کند و دین خدا را بطور کامل و بی هیچ پرده پوشی و بیم و ملاحظه ای اجرا می کند.
بنابراین جای هیچ عهد و میثاق و بیعت با کسی و مراعات و ملاحظه نسبت به دیگران باقی نمی ماتد.
حسن بن فضال می گوید : امام هشتم(ع) فرمودند : گویی شیعیانم را می بینم که هنگام مرگ سومین فرزندم(امام حسن عسکری(ع)) در جستجوی امام خود، همه جا را می گردند اما او را نمی یابند.
عرض کردم : چرا؟ فرمود : برای اینکه وقتی با شمشیر قیام می کند، بیعت کسی در گردن وی نباشد.
***
غیبت صغری و کبری
چنانکه گفتیم غیبت امام مهدی(ع) به دو دوره تقسیم می شود : غیبت صغری و غیبت کبری.
غیبت صغری از سال 260 هجری(سال شهادت امام یازدهم) تا سال 329(سال درگذشت آخرین نائب خاص امام) یعنی حدود 69 سال بود. در دوران غیبت صغری ارتباط شیعیان با امام بطور کلی قطع نبود و آنان به گونه ای خاص و محدود با امام ارتباط داشتند.
توضیح آنکه : در طول این مدت افراد مشخصی (که ذکرشان خواهد آمد) به عنوان نایب خاص با حضرت در تماس بودند و شیعیان می توانستند به وسیله آنان، مسائل و مشکلات خویش را به عرض امام برسانند و توسط آنان پاسخ دریافت دارند و حتی گاه به دیدار امام نائل شوند. از این رو می توان گفت در این مدت، امام، هم غایب بود و هم نبود.
این دوره را میتوان دوران آماده سازی شیعیان برای غیبت کبری دانست که طی آن ارتباط امام با شیعیان با امام حتی در همین حد نیز قطع شد و مسلمانان موظف شدند در امور خود به نایبان عام آن حضرت، یعنی فقهای واجد شرایط و آشنایان به احکام اسلام رجوع کنند.
اگر غیبت کبری یکباره و ناگهان رخ می داد ممکن بود موجب انحراف افکار شود و ذهنها آماده پذیرش آن نباشد. اما گذشته از زمینه سازی های مدبرانه امامان پیشین، در طول غیبت صغری، بتدریج ذهنها آماده شد و بعد، مرحله غیبت کامل آغاز گردید. همچنین امکان ارتباط نایبان خاص با امام در دوران غیبت صغری، و نیز شرفیابی برخی از شیعیان به محضر آن حضرت در این دوره، مسئله ولادت و حیات آن حضرت را بیشتر تثبیت کرد.
با سپری شدن دوره غیبت صغری، غیبت کبری و دراز مدت امام آغاز گردید که تا کنون نیز ادامه دارد و پس از این نیز تا زمانی که خداوند اذن ظهور و قیام به آن حضرت بدهد، ادامه خواهد داشت.
غیبت دوگانه امام دوازدهم، سالها پیش از تولد او توسط امامان قبلی، پیشگویی شده و از همان زمان توسط راویان و محدثان، حفظ و نقل و در کتاب های حدیث نقل شده است که به عنوان نمونه به نقل چند حدیث در این زمینه اکتفا می کنیم :
1- امیر مؤمنان حضرت علی(ع) فرمود : غایب ما ، دو غیبت خواهد داشت که یکی طولانی تر از دیگری خواهد بود. در دوران غیبت او، تنها کسانی در اعتقاد به امامتش پایدار می مانند که دارای یقینی استوار و معرفتی کامل باشند.
2- امام باقر(ع) : قائم دو غیبت خواهد داشت که در یکی از آن دو، خواهند گفت: او مرده است…
3- ابو بصیر می گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم : امام باقر(ع) می فرمود : قائم آل محمد(ص) دو غیبت خواهد داشت که یکی طولانی تر از دیگری خواهد بود. امام صادق(ع) فرمود: بلی چنین است…
4- حضرت صادق(ع) فرمود : امام قائم(ع) دو غیبت خواهد داشت؛ یکی کوتاه مدت و دیگری دراز مدت…
سیر تاریخ، صحت این پیشگویی ها را تایید کرد و همچنانکه پیشوایان قبلی فرموده بودند، غیبت های دو گانه امام عینیت یافت.
***
نُواب خاص
نایبان خاص مهدی در دوران غیبت صغری، چهار تن از اصحاب باسابقه امامان پیشین و از علملی پارسا و بزرگ شیعه بودند که نواب اربعه نامیده شده اند. اینان به ترتیب زمانی عبارت بودند از :
• ابو عَمرو عثمان بن سعید عَمری
• ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید عَمری
• ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی
• ابوالحسن علی بن محمد سَمَری

البته امام زمان(ع) وکلای دیگری نیز در مناطق مختلف مانند: بغداد، کوفه، اهواز، همدان، قم، ری، آذربایجان، نیشابور و… داشت که یا بوسیله این چهار نفر، که در راس سلسله مراتب وکلای امام قرار داشتند، امور مردم را به عرض حضرت می رساندند و از سوی امام در مورد آنان توقیع هایی صادر می شده است. و یا-آنگونه که بعضی از محققان احتمال داده اند- سفارت و وکالت این چهار نفر، وکالتی عام و مطلق بوده ولی دیگران در موارد خاصی وکالت و نیابت داشته اند. مانند :
محمد بن جعفر اسدی، احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابراهیم بن محمد همدانی، احمد بن حمزة بن الیسع، محمد بن ابراهیم بن مهزیار، حاجز بن یزید، محمد بن صالح، ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری، محمد بن علی بن بلال، عمر اهوازی، ابم محمد وجنایی.
***
1. ابو عَمرو عثمان بن سعید عَمری
عثمان بن سعید از قبیله بنی اسد بود و به مناسبت سکونت در شهر سامراء، عسکری نیز نامیده می شد. در محافل شیعه از او به نام سمان(روغن فروش) یاد می شد، زیرا به منظور استتار فعالیت های سیاسی، روغن فروشی می کرد و اموال متعلق به امام را، که شیعیان به وی تحویل می دادند، در ظرف های روغن قرار داده به محضر امام عسکری می رساند. او مورد اعتماد و احترام عموم شیعیان بود. گفتنی است که عثمان بن سعید قبلاَ نیز از وکلا و یاران مورد اعتماد حضرت هادی(ع) و حضرت عسکری(ع) بوده است.
احمد بن اسحاق که خود از بزرگان شیعه می باشد، می گوید:
روزی به محضر امام هادی رسیدم و عرض کردم: من گاهی غایب و گاهی حاضرم و وقتی هم که حاضرم همیشه نمی توانم به حضور شما برسم. سخن چه کسی را بپذیرم و از چه کسی فرمان ببرم؟
امام(ع) فرمود: این ابو عمرو، فردی امین و مورد اطمینان من است آنچه به شما بگوید، از جانب من می گوید و آنچه به شما برساند، از طرف من می رساند.
احمد بن اسحاق می گوید: پس از رحلت امام هادی(ع) روزی به حضور امام عسکری(ع) شرفیاب شدم و همان سؤال را تکرار کردم. حضرت مانند پدرش فرمود: این ابو عمرو مورد اعتماد امام پیشین، و نیز طرف اطمینان من در زندگی و پس از مرگ من است. آنچه به شما می گوید از جانب من می گوید و آنچه به شما برساند از جانب من می رساند.
پس از رحلت امام عسکری(ع)، مراسم تغسیل و تکفین و خاکسپاری آن حضرت را، در ظاهر، عثمان بن سعید انجام داد. نیز همو بود که روزی در حضور جمعی از شیعیان به فرمان امام عسکری(ع) و به نمایندگی از طرف آن حضرت، اموالی را که گروهی از شیعیان یمن آورده بودند، از آنان تحویل گرفت و امام در برابر اظهارات حاضران مبنی بر این که با این اقدام حضرت، اعتماد و احترامشان نسبت به عثمان بن سعید افزایش یافته است، فرمود: گواه باشید که عثمان بن سعید وکیل من است و پسرش محمد نیز، وکیل پسرم مهدی خواهد بود. همچنین، در پایان دیدار چهل نفر از شیعیان با حضرت مهدی(ع) –که شرح آن در اوایل این نوشته آمد- حضرت خطاب به حاضران فرمود: آنچه عثمان[بن سعید] می گوید، از او بپذیرید، مطیع فرمان او باشید، سخنان او را بپذیرید، او نماینده امام شماست و اختیار با اوست.
تاریخ وفات عثمان بن سعید روشن نیست. برخی احتمال داده اند او بین سال های 260-267 درگذشته باشد و برخی دیگر فوت او را در سال 280 دانسته اند.
***
2. محمد بن عثمان بن سعید عَمری
محمد بن عثمان نیز همچون پدر، از بزرگان شیعه و از نظر تقوا و عدالت و بزرگواری مورد قبول و احترام شیعیان و از یاران مورد اعتماد امام عسکری(ع) بود، چنانکه حضرت در پاسخ سؤال احمد بن اسحاق که به چه کسی مراجعه کند، فرمود: عَمری[عثمان بن سعید]، و پسرش، هر دو، امین و مورد اعتماد من هستند، آنچه به تو برسانند، از جانب من می رسانند، و آنچه به تو بگویند از طرف من می گویند. سخنان آنان را بشنو و از آنان پیروی کن، زیرا این دو تن مورد اعتماد و امین منند.
پس از درگذشت عثمان، از جانب امام غایب توقیعی مبنی بر تسلیت وفات او و اعلام نیابت فرزندش، محمد، صادر شد.
عبدالله بن جعفر حِمیَری می گوید: وقتی که عثمان بن سعید درگذشت، نامه ای با همان خطی که امام با آن با ما مکاتبه می کرد، برای ما آمد، که در آن ابو جعفر(محمد بن عثمان بن سعید) به جای پدر منصوب شده بود.
همچنین امام(ع)، ضمن توقیعی در پاسخ سؤالات اسحاق بن یعقوب، چنین نوشت: خداوند از عثمان بن سعید و پدرش، که قبلاً می زیست، راضی و خشنود باشد. او مورد وثوق و اطمینان من، و نوشتۀ او نوشتۀ من است.
ابو جعفر تألیفاتی در فقه داشته است که پس از وفاتش به دست حسین بن روح، سومین نائب(و یا بدست ابوالحسن سمری،نایب چهارم امام-علیه سلام-) رسیده است.
محمد بن عثمان، حدود چهل سال عهده دار سفارت و وکالت امام زمان بود و در طول این مدت، وکلای محلی و منطقه ای را سازماندهی و بر فعالیتشان نظارت می کرد و به ادارۀ امور شیعیان اشتغال داشت. توقیع های متعددی از ناحیۀ امام(ع) صادر، و توسط او به دیگران رسید. او سرانجام در سال 304 یا 305 درگذشت. او پیش از مرگ از تاریخ وفات خود خبر داده بود و دقیقاً در همان تاریخی که گفته بود، درگذشت.
***
3. ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی
در روزهای آخر عمر ابو جعفر، گروهی از بزرگان شیعه نزد او رفتند. او گفت: چنانچه از دنیا رفتم، به امر امام(ع)، جانشین من و نائب امام ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی خواهد بود. به او مراجعه کنید و در کارهایتان به او اعتماد نمایید.
حسین بن روح، از دستیاران نزدیک نائب دوم بود و عَمری از مدتها پیش، برای تثبیت امر نیابت او زمینه سازی می کرد و شیعیان را جهت تحویل اموال، به او ارجاع می داد و او، رابط بین عثمان بن سعید و شیعیان بود.
حسین بن روح، کتابی در فقه شیعه به نام التأدیب تألیف کرده بود. آن را جهت اظهار نظر، نزد فقهای قم فرستاد. آنان پس از بررسی، در پاسخ نوشتند: جز در یک مسئله، همگی مطابق با فقهای شیعه است. بعضی از معاصرین او، عقل و هوش و درایت وی را تحسین کرده و می گفتند: به تصدیق موافق و مخالف، حسین بن روح از عاقلترین مردم روزگار است.
نوبختی در دوران حکومت «مقتدر» خلیفۀ عباسی، به مدت پنج سال به زندان افتاد و در سال 317 آزاد شد. و سرانجام، بعد از بیست و یک سال فعالیت و سفارت، در سال 326 چشم از جهان فروبست.
***
4. ابوالحسن علی بن محمد سَمَری
به فرمان امام عصر و با وصیت و معرفی نوبختی، پس از حسین بن روح، علی بن محمد سمری منصب نیابت خاص و ادارۀ امور شیعیان را عهده دار گردید.
سمری از اصحاب و یاران امام عسکری(ع) است. او تا سال 329 که دیده از جهان فرو بست، مسئولیت نیابت و وکالت خاص را به عهده داشت. چند روز پیش از وفات او توقیعی از ناحیۀ امام به این مضمون خطاب به وی صادر شد:

بسم الله الرحمن الرحیم
ای علی بن سمری! خداوند در سوک فقدان تو پاداشی بزرگ به برادرانت عطا کند. تو تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت.
کارهایت را مرتب کن و هیچ کس را به جانشینی خویش مگمار.
دوران غیبت کامل فرا رسیده است و من جز با اجازۀ خداوند متعال ظهور نخواهم کرد و ظهور من پس از گذشت مدت طولانی و قساوت دلها و پر شدن زمین از ستم خواهد بود. افرادی نزد شیعیان من مدعی مشاهدۀ من[ ارتباط با من به عنوان نایب خاص] خواهند شد. آگاه باشید که هر کس پیش از خروج «سفیانی» و «صیحه آسمانی» چنین ادعایی بکند، دروغگو و افتراکننده است و هیچچ حرکت و نیرویی جز به خداوند عظیم نیست.
در ششمین روز پس از صدور توقیع، ابوالحسن سمری از دنیا رفت. پیش از مر گش از وی پرسیدند: نایب بعد از تو کیست؟ پاسخ داد: اجازه ندارم کسی را معرفی کنم.
با در گذشت ابولحسن سمری دورۀ جدیدی در تاریخ شیعه آغاز گردید که به دوران غیبت کبری معروف است و ما درادامۀ مطلب پیرامون آن بحث خواهیم کرد.

وظایف و فعالیت های اساسی نواب خاص
انتخاب نواب خاص از سوی امام دوازدهم(ع)، در واقع ادامه و توسعۀ فعالیت شبکۀ ارتباطی وکالت بود که گفتیم از زمان پیشوای نهم(ع) بصورت فعال درآمده، و در زمان امام هادی(ع) و امام عسکری(ع) گسترش چشمگیری یافته بود، و اینک در زمان امام قائم(ع) به اوج رسیده بود. وظایف و فعالیت های اساسی نواب را می توان در چند مورد زیر خلاصه کرد:
الف- پنهان داشتن نام و مکان امام
گرچه امکان رؤیت حضرت مهدی(عج) در دوران غیبت صغری برای نواب خاص و برخی از شیعیان وجود داشت و گهگاه دیدارهایی صورت می گرفت اما به دلیل مشکلات سیاسی، هر یک از نواب اربعه در زمان خود موظف بودند از بردن نام حضرت و افشای محل او در سطح عمومی خودداری ورزند. زیرا در غیر این صورت، جان امام(ع) از سوی حکومت وقت به خطر می افتاد.
این سیاست استتار و پنهانکاری، دقیقاَ بر اساس دستور وراهنمایی خود امام صورت می گرفت.
چنانکه روزی ابتدا و بدون اینکه سؤالی از حضرت در این باره شده باشد، توقیعی به این مضمون خطاب به محمد بن عثمان(سفیر دوم) صادر شد:
کسانی که از اسم [من] می پرسند، باید بدانند اگر سکوت کنند بهشت، و اگر حرفی بزنند جهنم [در انتظار آنان] است. چه، اینان اگر بر اسم واقف شوند، آن را فاش می سازند و اگر از مکان آگاه شوند، آن را نشان می دهند.
همچنین روزی عبدالله بن جعفر حمیری و احمد بن اسحاق اشعری، که هر دو از بزرگان اصحاب امامان و از شیعیان برجسته و صمیمی بودند، در دیداری که با عثمان بن سعید (سفیر اول) داشتند از وی پرسیدند: آیا جانشین امام عسکری(ع) را دیده است؟ وی پاسخ مثبت داد. از نام آن حضرت پرسش کردند، وی از گفتن آن خودداری کرد و گفت:
بر شما حرام است که در این باره پرسش کنید، و من این سخن را از پیش خود نمی گویم، بلکه این بدستور خود اوست، زیرا حکومت[عباسی] بر این باور است که امام عسکری(ع) درگذشته و فرزندی از خود باقی نگذاشته است، و به همین دلیل ارثیۀ او را بین کسانی تقسیم کردند که وارث آن حضرت نبودند[جعفر کذاب و مادر حضرت عسکری(ع)] و این موضوع با صبر و سکوت امام(ع) روبرو گردید، و اگر اسم امام فاش شود، مورد تعقیب قرار می گیرد. زینهار! زینهار! خدا را در نظر بگیرید و از این بحث ها خودداری کنید.
در زمان نیابت ابوالقاسم حسین بن روح، از ابوسهل نوبختی که از بزرگان شیعیان بود، سؤال کردند که چگونه تو، به این سِمَت انتخاب نشدی و حسین بن روح انتخاب شد؟ وی پاسخ داد:
آنان که او را به این مقام برگزیده اند، خود داناترند. کار من برخورد و مناظره با دشمنان است. اگر من همانند حسین بن روح مکان امام را می دانستم، شاید اگر در فشار قرار می گرفتم، محل او را نشان می دادم، ولی اگر امام(ع) زیر عبای ابوالقاسم پنهان شود، چنانچه او را قطعه قطعه هم کنند، هرگز لباس خود را کنار نمی زند.
***
ب- سازماندهی وکلا
چنانکه گفتیم نمایندگان و وکلای محلی امام(ع) در عصر غیبت-با اختیارات گوناگون و حوزه های فعالیت متفاوتی که داشتند- در مناطق تمرکز شیعیان مستقر بودند و هر چند در زمان پیشوای دهم و یازدهم این دسته از وکلا معمولاً توسط وکیل اول با امام(ع) تماس می گرفتند، اما در هر حال امکان ارتباط مستقیم با خود امام(ع) نیز برای آنان وجود داشت، ولی در عصر غیبت صغری امکان ارتباط مستقیم کلاً قطع گردید و وکلای فرعی و منطقه ای امام(ع) در بلاد مختلف –که اسمی عده ای از آنان قبلاً گذشت- ناگزیر منحصراً زیر نظر نایب خاص، انجام وظیفه می کردند و نامه ها و سؤالات و وجوه شرعی شیعیان را توسط نایب خاص به محضر امام غایب(ع) می رساندند. چنانکه قبلاً اشاره کردیم، در زمان سفارت ابو جعفر محمد بن عثمان، تنها در بغداد حدود ده نفر زیر نظر او فعالیت می کردند.
نواب خاص، در مقابل دریافت وجوه و اموال، قبض نمی دادند ولی شیعیان از وکلای دیگر قبض دریافت می کردند. بنا به نقل شیخ طوسی، در اواخر عمر محمد بن عثمان، شخصی به توصیه او، اموال مربوط به امام را به حسین بن روح می پرداخت و از او قبض مطالبه می کرد. به دنبال شکوۀ حسین بن روح از این بابت، محمد بن عثمان دستور دادکه از وی قبض مطالبه نشود و افزود: هر چه بدست ابوالقاسم برسد، به دست من رسیده است.
***
ج- اخذ و توزیع اموال متعلق به امام
نواب خاص امام، هر کدام در دوران سفرت خود، وجوه و اموال متعلق به آن حضرت را که شیعیان مستقیماً یا توسط وکلای محلی می پرداختند، تحویل می گرفتند و به هر طریقی که ممکن بود به امام(ع) می رساندند، یا در مواردی که امام(ع) می فرمودند مصرف می کردند.
در روزهای شهادت امام عسکری(ع) گروهی از شیعیان قم و بعضی دیگر از مناطق ایران وارد سامراء شدند و در آنجا از درگذشت امام(ع) آگاه گشتند. این گروه اموالی را از طرف شیعیان مناطق خود آورده بودند، تا تحویل امام(ع) بدهند و وقتی از جانشین امام عسکری(ع) پرسش کردند، بعضی ها جعفر[کذاب]، برادر امام(ع)، را نشان دادند. آنان طبق روال معمول، نشانی و خصوصیات پولها را از جعفر پرسیدند تا معلوم شود که وی دارای علم امامت است یا خیر؟ وقتی جعفر از پاسخ درماند، از تحویل اموال به وی خودداری کردند و ناگزیر به عزم بازگشت به وطن از سامراء خارج شدند.
در بیرون سامراء، پیک سری حضرت بقیۀ الله(عج) آنان را به محضر امام(ع) راهنمایی کرد و پس از تشرف به حضور امام (ع)، بعد از آنکه حضرت خصوصیات تمام پولها و اموال را بیان نمود، اموال را تحویل ایشان دادند. آنگاه امام فرمود:
بعد از این چیزی به سامراء نیاورید. من شخصی را در بغداد معین می کنم، اموال را به او می دهید و توقیع توسط او صادر می گردد.
از ان به بعد بود که امام(ع)، عثمان بن سعید را به نیابت خاص منصوب کرد و او در بغداد وظایف خود را آغاز کرد.
***
د- پاسخگویی به سؤالات فقهی و مشکلات عقیدتی
حوزه فعالیت نواب اربعه تنها به مواردی که شمردیم محدود نمی شد، بلکه دایرۀ فعالیت آنها شامل پاسخگویی به همه گونه سؤالات فقهی و شرعی، حل مشکلات عقیدتی و نیز مبارزه علمی با شبهاتی می شد که مخالفان مطرح می کردند و از این راه در تضعیف عقاید و پریشانی فکری شیعیان می کوشیدند.
نواب خاص، این وظایف را با استفاده از آموزشهای امام(ع) و دانش بسیار بالایی که داشتند، به بهترین وجه انجام می دادند. نگاهی گذرا به کارنامۀ سفارت این چهار شخصیت بزرگ، ابعاد گستردۀ کوششها و موفقیت های آنان را در این زمینه نشان می دهد.
آنان از یک سو، وسوسه های مربوط به انکار وجود امام(ع) را، از راههای گوناگون خنثی می کردند و در این راستا، گاه ناگزیر، پرده از دیدارهای سری خود با امام(ع) برمی داشتند و گاهی نیز توقیعی از سوی حضرت در این باره صادر می شد و امام در دفع شبهات مزبور به کمک آنان می شتافت.
از سوی دیگر، سؤالات فقهی و شرعی شیعیان را به عرض امام(ع) رسانده پاسخ آنها را می گرفتند و به مردم ابلاغ می کردند. به عنوان نمونه، می توان از توقیعی نام برد که توسط محمد بن عثمان صادر شده و طی آن به پرسش های اسحاق بن یعقوب در زمینه های گوناگون پاسخ داده شده است. همچنین می توان از توقیع مفصلی یاد کرد که در پاسخ به نمایندۀ مردم قم، محمد بن عبدالله جعفر حمیری ، صادر گردید.
از این گذشته، گاه، نواب خاص، مناظراتی با مخالفان انجام داده و آنان را محکوم می ساختند و تأکید می کردند که این پاسخ ها را از امام(ع) آموخته اند. چنانکه حسین بن روح، در یک مجلس مناظره، پاسخ شخصی را که در مورد امام حسین(ع) مطرح کرده بود، بصورت گسترده بیان نمود و فردای آن روز با اشاره به پاسخ مزبور، به یکی از شیعیان- که فکر می کرد پاسخ ها تراوش فکری خود اوست- اظهار داشت: اگر از آسمان سقوط کنم و طعمۀ مرغان هوا شوم یا باد تندی مرا به محل دوری پرتاب کند، در نظرم بهتر از این است که در دین خدا رای و نظریۀ شخصی خود را اظهار کنم. مطالبی که دیروز شنیدی از حجت خدا(ع) شنیده شده است.
همچنین وی در پاسخ پرسش یکی از متکلمان وقت در مورد عامل شهادت امام موسی بن جعفر(ع) و اینکه ایا پیشوایان معصوم همه، با شمشیر یا با مسمومیت درگذشته اند و نیز راز برتری حضرت فاطمه(س) نسبت به دختران دیگر پیامبر اسلام(ص)، توضیحات روشن و قانع کننده ای داد که تحسین دانشمند مزبور را برانگیخت و گفت: در این باره پاسخی از این بهتر و کوتاهتر از کسی نشنیده ام.
***
ه- مبارزه با مدعیان دروغین نیابت
مبارزه با غلات و مدعیان دروغین بابیت و نیابت و وکالت و افشای ادعاهای باطل آنان را نیز باید به فعالیت های نواب اربعه افزود. گروهی از افراد منحرف و جاه طلب با طرح مطالب بی اساس از قبیل ربوبیت و الوهیت ائمه، مقاماتی برای خود ادعا می کردند و به نام امام(ع) از مردم خمس یا وجوه دیگر را می گرفتند و این موضوع موجبات بد نامی شیعه را فراهم ساخته و مشکلاتی برای ائمه ایجاد می کرد.
در عصر غیبت صغری، علاوه بر اینها، افراد دیگری پیدا شدند که به دروغ مدعی سفارت و نیابت خاص امام(ع) بودند و در اموال متعلق به امام(ع) تصرف می کردند و در مسائل فقهی و اعتقادی، سخنان گمراه کننده بر زبان می راندند. اینجا بود که نواب خاص، با رهنمود امام(ع)، به مقابله با آنان برمی خاستند و گاه در طرد و لعن آنان از ناحیۀ حضرت توقیع صادر می شد.
ابو محمد شریعی، محمد بن نصیر نمیری، احمد بن هلال کرخی، ابو طاهر محمد بن علی بن بلال، حسین بن منصور حلاج و محمد بن علی شلمغانی از این گروه بوده اند.
شلمغانی قبلاً از علمای شیعه شمرده می شد و حتی کتابی به نام تکلیف نوشته بود، ولی بعدها به غلوّ و انحراف کشیده شد و افکاری کفرآمیز مطرح کرد. از آن جمله، بر روی نظریۀ حلول تأکید می کرد و می گفت: روح پیامبر اسلام(ص) در پیکر محمد بن عثمان(سفیر دوم) و روح امیر مؤمنان(ع) در کالبد حسین بن روح(نایب خاص سوم) و روح حضرت فاطمه(س) در بدن ام کلثوم، دختر محمد بن عثمان حلول کرده است.
حسین بن روح، این عقیده را کفر و الحاد معرفی کرده آن را از نوع عقاید مسیحیان در مورد حضرت مسیح(ع) شمرد و او را طرد نمود و با افشای افکار باطلش او را در میان قومش رسوا ساخت. با توجه به نقش تخریبی شلمغانی بود که در ذیحجۀ سال سیصد و دوازده، توقیعی توسط حسین بن روح در لعن و تکفیر و ارتداد او صادر گردید و سرانجام در سال سیصدو بیست وسه کشته شد.
***
غیبت کبری
چنانکه گفتیم، با درگذشت چهارمین نایب خاص امام دوازدهم(ع)، دوران غیبت کبری آغاز گردید. در این دوره، علمای واجد شرایط ، از سوی امام زمان(ع) نیابت عامّه دارند. چنانکه دیدیم، نیابت خاصّه عبارت از این است که امام(ع)، شخص خاصّی را با اسم و رسم معرفی کند و نایب خود قرار دهد، ولی نیابت عامّه این است که امام(ع)، شرایط و ضوابطی کلی را بیان کند تا در طول زمان هر فردی که آن ضابطه با او تطبیق کند، نایب شناخته شود و به نیابت از امام(ع)، در امر دین و دنیا، مرجع شیعیان باشد. امامان معصوم، بویژه حضرت حجت بن الحسن مهدی(عج) در روایات متعددی این شرایط را بیان فرموده و مسلمانان را در دوران غیبت کبری موظف کرده اند که به واجدان شرایط مزبور رجوع نموده و طبق دستور آنان عمل کنند. پاره ای از این روایات را ذیلاً از نظر مخاطبان محترم می گذرانیم:
1- عمر بن حنظله می گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: اگر بین دو نفر از شیعیان بر سر قرض یا ارث اختلافی پیش آید و به حکومت و قضات[وقت] مراجعه کنند آیااین کار جایز است؟ امام(ع) فرمود: هر کس در مورد حق یا باطل به آنان مراجعه کند، در حقیقت به طاغوت مراجعه کرده و هرچه را به حکم آنان بگیرد، بطور حرام گرفته است، هر چند حق ثابت او باشد، زیرا آنرا به حکم طاغوت گرفته که خداوند امر کرده است به او کفر ورزند و انکار کنند، چنانکه در سورۀ نساء آیۀ 60 می فرماید:« یُریدونَ أن یَتَحاکَمُوا إلی الطّاغوتِ وَقَد اُمرُوا اَن یَکفُرُوا بِهِ » [ می خواهند طاغوت را به داوری بطلبند در حالی که به آنان دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند].
پرسیدم : پس چه باید بکنند؟
فرمود : باید نگاه کنند ببینند چه کسی از شما حدیث ما را روایت نموده و در حلال و حرام ما نظر افکنده و صاحب نظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است، او را به عنوان حاکم و صاحب رای بپذیرید، زیرا من او را حاکم بر شما قرار داده ام. اگر او بر اساس حکم ما حکم کند و کسی از او نپذیرد، حکم خدا را سبک شمرده و ما را رد کرده است و کسی که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و این، به منزلۀ شرک ورزیدن به خدای متعال است…
این فرمان امام صادق(ع) یک فرمان کلی و عمومی است و مفاد آن شامل همۀ فقهای واجد شرایط می شود.
در صورتی که امام(ع) راضی نشود در یک اختلاف جزیی به قضات حکومت طاغوتی مراجعه شود، مسلماً راضی نخواهد بود سایر امور مسلمانان زیر نظر ستمگران باشد بلکه ادارۀ این امو ر ا زیر نظر فقیه عادل شیعه قرار داده است.
2- اسحاق بن یعقوب می گوید: از محمد بن عثمان(دومین نایب خاص حضرت مهدی)خواستم نامه ام را به پیشگاه امام(ع) برساند. در آن نامه مسائل مشکلی که داشتم پرسیده بودم. امام(ع) با خط خود جواب نوشتته بود. از جمله سؤالاتم این بود که در پیشامدها در عصر غیبت به چه کسی مراجعه کنم؟ امام(ع) در پاسخ این سؤال فرموده بودند:
و اما در حوادثی که رخ می دهد، به راویان احادیث ما مراجعه کنید. آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم.
با آنکه اسحاق بن یعقوب در این نامه در مورد وظیفۀ خود سؤال کرده، ولی امام(ع) به صورت عمومی پاسخ داده و وظیفۀ همۀ شیعیان را معین نموده است.
***

مهدی(ع) در منابع شیعه
اخبار و روایات فراوانی از پیامبر اسلام(ص) و هر یک از امامان-¬¬¬¬¬علیهم السلام- دربارۀ تولد، غیبت، ظهور و قیام جهانی و سایر ویژگیهای حضرت(ع)، خصوصیات و ویژگیهای او- از قبیل اینکه: او از خاندان پیامبر(ص)، از فرزندان فاطمه(س) و از نسل حسین(ع) است و با قیام جهانی خویش زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد- پیشگویی شده است.
ما نخست به تعداد روایات وارد شده از ائمه شیعه دربارۀ حضرت مهدی(ع) و نیز اسامی کتبی که علمای این مذهب مستقلاً دربارۀ آن حضرت نوشته اند، اشاره می کنیم. سپس روایات رسیده از پیامبر اسلام(ص) از طریق اهل سنت و نیز کتب آنها را در این باره مورد بررسی قرار می دهیم:
1- امیر مؤمنان(ع)- 51 حدیث
2- امام حسن(ع)- 5 حدیث
3- امام حسین(ع)- 14 حدیث
4- امام سجاد(ع)- 11 حدیث
5- امام باقر(ع)- 63 حدیث
6- امام صادق(ع)- 124 حدیث
7- امام کاظم(ع)- 6 حدیث
8- امام رضا(ع)- 19 حدیث
9- امام جواد(ع)- 6 حدیث
10- امام هادی(ع)- 6 حدیث
11- امام حسن عسکری(ع)-22 حدیث
به عنوان نمونه به نقل چند حدیث اکتفا می کنیم:
الف- امیر مؤمنان حضرت علی(ع) می فرمایند: پیامبر اسلام فرمود: عمر جهان به پایان نمی رسد مگر آنکه مردی از نسل حسین امور امت مرا در دست می گیرد و دنیا را پر از عدل می کند همچنانکه پر از ظلم شده است.
از حضرت علی(ع) در نهج البلاغه سخنان متعددی در این زمینه نقل شده است. از آن جمله می فرمایند: دنیا همچون شتر چموشی که از دوشیدن شیرش جلوگیری می کند، پس از چموشی، به ما روی می آورد. خداوند می فرماید: « ما می خواهیم به مستضعفان زمین نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار می دهیم.»
ب- حسین بن علی(ع) می فرمایند: اگر از عمر دنیا تنها یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانی می کند تا آنکه مردی از نسل من قیام می کند و دنیا را پر از عدل و داد می کند چنانچه از ظلم وستم پر شده است. از رسول خدا شنیدم چنین می فرمود.
ج- امام جواد(ع) به عبدالعظیم حسنی-س- فرمود:
قائم ما همان مهدی منتظر است که در زمان غیبت باید در انتظارش بود و در زمان ظهور باید اطاعتش نمود. او سومین فرزند من خواهد بود. سوگند به آن خدایی که محمد را به پیامبری برگزید و امامت را ویژۀ ما خاندان قرار داد، اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد، خدا آن روز را طولانی می گرداند تا مهدی ظاهر شود و زمین را از عدل و داد پر کند چنانچه از ظلم و ستم پر شده است. خداوند متعال کار وی را یک شَبه اصلاح می کند، چنانکه کار موسی کلیم الله را در یک شب اصلاح فرمود؛ او رفت تا برای همسرش آتش بیاورد اما با منصب نبوت و رسالت برگشت.
امام جواد(ع) سپس فرمودند: بهترین اعمال شیعیان ما، انتظار ظهور و قیام اوست.
**
کتابهایی که پیش از تولد مهدی(ع) دربارۀ او تألیف شده است
موضوع غیبت و قیام حضرت مهدی(ع) در اسلام بقدری قطعی و مسلم بوده که کتابهای متعددی دربارۀ آن تألیف شده و تاریخ نگارش بعضی از آنها سالها پیش از تولد حضرت بوده است. مثلاً حسن محجوب زراد، یکی از محدثان و مصنفان موثق شیعه، کتاب المشیخة را 100 سال قبل از غیبت کبری نوشته و اخبار مربوط به غیبت امام مهدی را در آن نقل کرده است.
مرحوم طبرسی می نویسد: محدثان شیعه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اخبار غیبت را در تألیفات خویش آورده اند.
همچنین برخی از اصحاب ائمه دربارۀ آن حضرت و قیام او کتاب نوشته اند مانند:
ابراهیم بن صالح انماطی(از یاران امام باقر(ع))، حسن بن محمد بن سماعه(از اصحاب امام موسی بن جعفر(ع))، محمد بن حسن بن جمهور(از یاران امام رضا(ع))، علی بن مهزیار(از یاران امام جواد(ع))، فضل بن شاذان نیشابوری(از شاگردان امام رضا(ع) و امام جواد(ع) و امام هادی(ع)).
***
مهدی(ع) در منابع اهل سنت
چنانکه قبلاً اشاره کردیم، مهدویت و اعتقاد به وجود مهدی(عج) و ظهور او، اختصاص به مذهب تشیع ندارد، بلکه محدثان بزرگ اهل سنت نیز احادیث مربوط به آن حضرت را از طریق گروه بسیاری از صحابه و تابعین در کتابهای خویش نقل کرده اند، به طوری که گذشته از کتب شیعه، کتب و آثار دیگر مذاهب اسلامی(حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی) نیز از روایات نبوی که دربارۀ مهدی(ع) و ظهور او رسیده، سرشار است.
بر اساس پژوهش برخی از محققان بزرگ، محدثان اهل سنت احادیث مربوط به حضرت مهدی(ع) را از 33 نفر از صحابۀ پیامبر اسلام(ص) در کتب خود نقل کرده اند؛ تعداد 106 نفر از مشاهیر علمای بزرگ اهل سنت، اخبار ظهور امام غایب را در کتابهای خود آورده اند؛ و 32 نفر از آنان مستقلاً دربارۀ حضرت مهدی کتاب نوشته اند.
«مسند» احمد حنبل(متوفای241هجری) و «صحیح» بخاری(متوفای256هجری) از جمله کتب مشهور اهل سنت است که قبل از تولد امام قائم(عج) نوشته شده و احادیث مربوط به آن حضرت در آنها نقل شده است.
از جمله احادیثی که احمد حنبل نقل کرده این حدیث است:
پیامبر اسلام(ص) فرمود: اگر از عمر جهان تنها یک روز باقی نماند، خداوند حتماً در آن روز شخصی از ما را برمی انگیزد و او جهان را پر از عدل و داد می کند همچنانکه پر از ظلم شده باشد.
احادیث نبوی پیرامون حضرت مهدی(ع) و صفات و علائم ایشان در کتابها و منابع قدیم اهل سنت بقدری زیاد است که دانشمندان علم حدیث و حافظان بزرگ سنی، احادیث مربوط به مهدی را متواتر دانسته اند.
بر اساس یک بررسی اجمالی، تعداد17 نفر از بزرگان اهل سنت، به متواتر بودن احادیث مهدی در کتابهای خود، تصریح کرده اند. علامۀ شوکانی در خصوص اثبات تواتر این روایات، کتابی به نام «التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظَر و المسیح» تألیف کرده است.
بی مناسبت نیست در اینجا، به عنوان نمونه، سخنان چند تن از مشاهیر علمای سنی را در این زمینه از نظر خوانندگان محترم بگذرانیم:
1- شوکانی در کتاب یاد شده، پس از نقل احادیث مربوط به حضرت مهدی(ع) می گوید:
همۀ احادیثی که آوردیم، به حد تواتر می رسد، چنانکه بر مطلعان پوشیده نیست. بنابراین با توجه به همۀ احادیثی که نقل کردیم، مسلم شد که احادیث منقول دربارۀ مهدی منتظر، متواتر است… آنچه گفته شد برای کسانی که ذره ای ایمان و اندکی انصاف دارند، کافی به نظر می رسد!
2- حافظ ابو عبدالله گنجی شافعی(متوفای658ه.ق) در کتاب«البیان فی اخبار صاحب الزمان»(باب11) می گوید:
احادیث پیامبر اکرم(ص) دربارۀ مهدی، به دلیل راویان بسیاری که دارد، به حد تواتر رسیده است.
3- حافظ مشهور ابن حجرعسقلانی شافعی (متوفای852ه.ق) در کتاب «فتح الباری» که در شرح «صحیح بخاری» نوشته است، می گوید:
احادیث متواتری وجود دارد حاکی از اینکه؛ مهدی، از این امت است و عیسی(ع) از آسمان فرود آمده و پشت سر وی نماز خواهد گزارد.
4- مؤمن شبلنجی می نویسد:
اخبار متواتری از پیامبر رسیده که نشان می دهد مهدی از خاندان اوست و او زمین را پر از عدل و داد می کند.
5- شیخ محمد صبان می نویسد:
اخبار متواتری از پیامبر نقل شده مبنی بر اینکه مهدی قیام می کند و اینکه او از خاندان پیامبر است و زمین را پر از عدل وداد خواهد کرد…
6- شیخ منصور علی ناصف، از علمای بزرگ و معاصر«الأزهر» و مؤلف کتاب «التاج الجامع للاُصول»، می نویسد:
در میان دانشمندان گذشته و امروز مشهور است که در آخرالزمان به حتم و یقین مردی از خاندان پیامبر که نام او مهدی است، ظهور خواهد کرد. او بر همۀ کشورهای اسلامی تسلط خواهد یافت. مسلمانان همه پیرو او خواهند شد، او در میان آنان به عدالت رفتار میکند، و دین را قوت می بخشد. آنگان دجّال پیدا می شود. عیسی مسیح از آسمان فرود می آید و دجّال را می کشد، یا با مهدی در کشتن دجّال همکاری می کند. سخنان و احادیث پیامبر را دربارۀ مهدی، جماعتی از نیکان اصحاب پیامبر روایت کرده اند. محدثان بزرگی مانند: ابو داود، ترمذی، ابن ماجه، طبرانی، ابم یعلی، بزّاز، امام احمد حنبل و حاکم نیشابوری آن احادیث را در کتابهای خود نقل کرده اند.
ابن ابی الحدید یکی از متتبع ترین علمای اهل سنت، در این زمینه می نویسد:
تمامی فرق اسلامی، اتفاق نظر دارند که عمر دنیا و تکلیف(بشر به اجرای احکام الهی)، پایان نمی پذیرد مگر پس از ظهور مهدی.

بیانیۀ مرکز وهابی رابطة العالم الإسلامی دربارۀ وجود حضرت مهدی(ع)
این بخش را با نقل بیانیۀ « رابطة العالم الإسلامی »، که از بزرگترین مراکز « وهابیّت» بوده و مقر آن در مکه است، به عنوان یک سند زنده بر اعتقاد عموم مسلمانان به موضوع مهدویت به پایان می بریم.
یکی از جهات اهمیّت این بیانیه این است که نشان می دهد: تندروترین گروهها در ضدیت با شیعه-یعنی وهابیان- نیز این موضوع را پذیرفته اند، نه تنها پذیرفته اند بلکه بطور جدی از آن دفاع می کنند و آن را از عقاید قطعی و مسلم اسلامی می شمارند و این، بخاطر کثرت دلایل و اسناد این موضوع است. به علاوه این مرکز، به عنوان یک مرکز جهانی و روابط بین ملل اسلامی فعالیت می کند.
در هر صورت در سال 1976میلادی شخصی به نام ابو محمد از کشور کنیا سؤالی دربارۀ ظهور مهدی منتظَر از رابطة العالم الاسلامی کرده است. دبیر کل این مرکز در پاسخی که برای او فرستاده، ضمن یادآوری این نکته که ابن تیمه[مؤسس مذهب وهابیّت]نیز احادیث مربوط به مهدی را پذیرفته، متن رسالۀ کوتاهی را که پنج تن از علمای معروف کنونی حجاز در این زمینه تهیه کرده اند، برای او ارسال داشته است. در این رساله پس از ذکر نام حضرت مهدی و محل ظهور او یعنی مکه چنین آمده است:
…به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار کفر و ستم، خداوند به وسیلۀ او جهان را پر از عدل و داد می کند، همانگونه که از ظلم و ستم پر شده است. او آخرین خلفای راشدین دوازده گانه است که پیامبر در کتب صحاح از آنها خبر داده است. احادیث مربوط به مهدی را بسیاری از صحابۀ پیامبر نقل کرده اند. از آن جمله:
عثمان بن عفان، علی بن أبی طالب، طلحة بن عبدالله، عبد الرحمان بن عوف، عبدالله بن عباس، عمار بن یاسر، عبدالله بن مسعود، ابو سعید خُدری، ثوبان، قرة بن ایاس مزنی، عبدالله بن حارث، ابو هریره، حذیفة بن یمان، جابر بن عبدالله، ابو امامه، جابر بن ماجد، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، عمران بن حصینف ام سلمه.
سپس اضافه می کند:
هم احادیث یاد شده در بالا که از پیامبر نقل شده و هم گواهی صحابه که در اینجا در حکم حدیث است، در بسیاری از کتب معروف اسلامی و متون اصلی حدیث پیامبر(ص) اعم از سنن، معاجم و مسانید آمده است. از جمله:
سنن: ابی داود، ترمذی، ابن ماجه، ابن عمر الدانی.
مسانید: احمد، أبی یَعلی، بزّاز، صحیح حاکم.
معاجم: طبرانی ، رویانی، دار قُطنی و ابو نُعَیم در کتاب اخبار المهدی و خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد وابن عساکر در کتاب تاریخ دمشق و غیر اینها.
بعد اضافه می کند:
بعضی از دانشمندان اسلامی کتب خاصی در این زمینه تألیف کرده اند. از جمله:
ابو نعیم: کتاب اخبار المهدی، شوکانی: کتاب التوضیح فی تواتر ما جاء فی المنتظَر و الدجّال و المسیح، ادریس عراقی مغربی: کتاب المهدی، ابوالعباس بن عبدالمؤمن مغربی: کتاب الوهم المکنون فی الردّ علی ابن خلدون.
آخرین کسی که در این زمینه بحث مشروحی نگاشته، رئیس دانشگاه اسلامی مدینه است که در چندین شمارۀ مجلۀ دنشگاه مزبور بحث کرده است.
عده ای از بزرگان ودانشمندان اسلام، از قدیم و جدید، در نوشته های خود تصریح کرده اند که احادیث رسیده در زمینۀ مهدی در حدّ «تواتر» است. از جمله:
سخاوی در کتاب فتح المغیث، محمد بن احمد سفاوینی در کتاب شرح العقیده، ابو الحسن ابری در کتاب مناقب الشافعی، ابن تیمیه در فتاوایش، سیوطی در کتاب الحاوی، ادریس عراقی مغربی در کتابی که پیرامون مهدی تألیف کرده، محمد بن جعفر کتانی در کتاب نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر، ابو العباس بن عبدالمؤمن در کتاب الوهم المکنون…
در پایان بیانیه می نویسد:
تنها ابن خلدون است که خواسته احادیث مربوط به مهدی را با حدیث بی اساس و مجعولی به این مضمون که «مهدی جز عیسی نیست» مورد ایراد قرار دهد، و پیشوایان و دانشمندان بزرگ اسلام اعم از شیعه و سنی، گفتار او را رد کرده اند، بخصوص ابن عبدالمؤمن که در ردّ گفتار او کتاب ویژه ای نوشته است که از 30 سال قبل در شرق و غرب انتشار یافته است.
حافظان احادیث و محدثان نیز تصریح کرده اند که احادیث مهدی مشتمل بر احادیث صحیح و حسن است و مجموع آن قطعاً متواتر و صحیح می باشد.
بنابراین، اعتقاد به ظهور مهدی واجب بوده و جزء عقاید اهل سنت و جماعت است و جز افراد «نادان» و «بی خبر» و «بدعتگذار»، آن را انکار نمی کنند.
مدیر ادارۀ انجمن اسلامی: محمد منتصر کنانی

اینها ترجمۀ قسمتهای «حساس» این رساله است که از نظر خوانندگان محترم گذشت.
***
پدر مهدی کیست؟
در اینجا تذکر این موضوع لازم است که در «بعضی» از منابع اهل سنت، پدر حضرت مهدی «عبدالله» معرفی شده است. در حالی که در منابع شیعه و سنی اخبار «فراوانی» وجود دارد که می رساند نام پدر آن حضرت «حسن»-علیه السلام- است.
سرچشمۀ این اختلاف آن است که در بعضی از روایات اهل سنت پیرامون ویژگیهای آن حضرت، این جمله از پیامبر اسلام(ص) نقل شده است:« …اسم او(مهدی) اسم من، و اسم پدرش، اسم پدر من است.»
قراینی در دست است که نشان می دهد جملۀ اخیر یعنی «اسم پدرش اسم پدر من است» عمداً یا اشتباهاً از طرف راوی به کلام پیامبر افزوده شده است و در گفتار آن حضرت فقط جملۀ اسم او اسم من است وجود داشته است.
حافظ گنجی شافعی در این باره می گوید:
ترمذی این حدیث را نقل کرده ولی جملۀ اخیر در آن نیست. نیز احمد بن حنبل، که دارای قدرت ضبط و دقت بوده این حدیث را در چند جا از «مسند» خود نقل کرده ولی جملۀ اخیر در آنها نیست.
گنجی اضافه می کند:
در اکثر روایاتی که حافظان حدیث و محدثان مورد وثوق اهل سنت در این باره نقل کرده اند، جملۀ اخیر نیست. فقط در حدیثی که شخصی به نام زائده از عاصم نقل کرده، این جمله به چشم می خورد. و چون زائده چیزهایی از خود به احادیث اضافه می کرده است، نقل او اعتباری ندارد.
گواه این معنا، این است که راوی این حدیث، شخصی به نام عاصم است و حافظ ابو نعیم در کتان مناقب المهدی، 31 نفر از راویان این حدیث را نام برده که همگی آن را از عاصم شنیده اند، و در هیچ کدام جملۀ اخیر نیست. و فقط در نقل زائده این جمله به چشم می خورد که طبعاً در مقابل آن همه روایات، فاقد اعتبار است و عدم صداقت زائده در نقل حدیث را نشان میدهد.
***
ابن خلدون و احادیث مهدی
چنانکه ملاحظه شد، اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان اهل سنت، احادیث مربوط به حضرت مهدی(ع) را صحیح و مورد قبول می دانند. اما تنی چند، آنها را رد نموده یا مورد تشکیک قرار داده اند که از آن جمله «ابن خلدون» است. وی می گوید:
در میان تمام مسلمانان در طول قرون و اعصار مشهور بوده و هست که در آخرالزمان حتماً مردی از خاندان پیامبر ظهور می کند و دین را تایید و عدل و داد را آشکار می سازد، مسلمانان از او پیروی می کنند، وی بر تمام کشورهای اسلامی تسلط پیدا می کند، این شخص مهدی نامیده می شود و ظهور دجال و حوادث بعدی که از مقدمات مسلم قیامت است، به دنبال قیام او خواهد بود، عیسی فرود می آید و دجّال را می کشد یا در قتل دجّال او را یاری می کند و عیسی پشت سر او نماز می خواند…
گروهی از پیشوایان حدیث، مانند: ترمذی، ابو داود، بزّاز، ابن ماجه، حاکم، طبرانی، ابو یَعلی احادیث مربوط به مهدی را در کتابهای خود به نقل از صحابه مانند: علی، ابن عباس، عبدالله بن عمر، طلحه، عبدالله بن مسعود، ابو هریره، انس، ابو سعید خُدری، اُم حبیبه، اُم سلمه، ثوبان، قرّة بن إیاس، علی هلالی، عبدالله بن حارس، آورده اند.
ولی چه بسا منکران این احادیث، در سند آنها مناقشه کنند. در میان دانشمندان اهل حدیث معروف است که جَرح بر تَعدیل مقدم است. بنابراین اگر ما، در بعضی از راویان این احادیث نقطه ضعفی از قبیل: غفلت، کم حافظگی، ضعف یا انحراف عقیده یافتیم، اصل حدیث از درجۀ اعتبار ساقط می شود…
وی آنگاه به نقل تعدادی از این احادیث و بررسی وضع راویان آنها پرداخته و برخی از آنها را غیر موثق اعلام نموده و اضافه می کند:
این است مجموع احادیثی که پیشوایان حدیث دربارۀ مهدی و قیام او در آخرالزمان نقل کرده اند و چنانکه ملاحظه کردید، همۀ آنها جز مقدار بسیار کمی مخدوش است.
این بود خلاصه و فشردۀ نظریۀ ابن خلدون دربارۀ احادیث مربوط به مهدی منتظر(عج).
دانشمندان صاحب نظر و متخصصان علم حدیث اعم از شیعه و سنی، سخنان وی را با دلایل روشن رد کرده و آن را بی پایه دانسته اند. ولی ما، در اینجا به عنوان نمونه خلاصۀ سخنان شیخ عبدالمحسن عباد، رئیس و استاد دانشگاه مدینه را نقل می کنیم:
وی در کنفرانسی تحت عنوان«عقیدة أهل السنّة و الأثر فی المهدی المنتظَر»، در ردّ نظریۀ ابن خلدون چنین می گوید:
الف- اگر ابراز شک و تردید در مورد احادیث مهدی از طرف شخصی حدیث شناس بود، یک لغزش به شمار می رفت، چه رسد به مورخانی که اهل تخصّص در علم حدیث نیستند. چه خوب گفته است شیخ احمد شاکر:
ابن خلدون چیزی را دنبال کرده است که به آن آگاهی ندارد و وارد میدانی شده است که مرد آن نیست. او در فصلی که در مقدمۀ خود به مهدی اختصاص داده، پریشان گویی عجیبی کرده و مرتکب اشتباهات روشنی شده است. اصولاً او متوجه نشده است که مقصود محدثان از این جمله که: «جرح بر تعدیل مقدم است»، چیست!؟
ب- وی در آغاز فصل مربوط به مهدی اعتراف کرده است که:
در میان مسلمانان در طول قرون و اعصار مشهور بوده و هست که در آخرالزمان حتماً مردی از خاندان پیامبر ظهور می کند…
با اعتراف به اینکه موضوع قیام مهدی در میان تمام مسلمانان در طول قرون و اعصار امری مشهور و مورد قبول بوده و هست، آیا صحیح نبود که او نیز این عقیدۀ مشهور را مثل دیگران بپذیرد؟ آیا نظریۀ وی، با وجود اعتراف به اینکه همه مسلمانان بر خلاف و عقیده دارند، نوعی کجروی و تکروی نیست؟ آیا همۀ مسلمانان اشتباه کرده اند و فقط ابن خلدون درست فهمیده است!؟
اصولاً این موضوع یک موضوع اجتهادی نیست، بلکه یک موضوع نقلی و غیبی است و جایز نیست کسی آن را با هیچ دلیلی جز با کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) اثبات کند و دلیل مزبور در اینجا نظریۀ مسامانان را اثبات می کند و آنان در این موضوع نقلی دارای تخصص هستند.
ج- ابن خلدون پیش از نقد و بررسی این احادیث می گوید: اینک ما در اینجا احادیثی را که در اینباره نقل شده، ذکر می کنیم.
و پس از نقل احادیث می گوید: این است مجموع احادیثی که پیشوایان حدیث دربارۀ مهدی و قیام او در آخرالزمان نقل کرده اند.
و در جای دیگر می گوید: آنچه محدثان از روایات مهدی نقل کرده اند، ما همه را به قدر توان در اینجا آوردیم.
در حالی که وی بسیاری از احادیث مهدی را نا گفته گذاشته است، چنانکه این معنا با مراجعه به کتاب العرف الوردی فی أخبار المهدی تألیف سیوطی روشن می گردد. همچنین او از حدیثی که با سند معتبر در کتاب المنار المنیف تألیف ابن قیم نقل شده، غفلت کرده است.
د- ابن خلدون تعدادی از این احادیث را نقل و به خاطر بعضی از راویان آنها در سند آنها اشکال می کند، در حالی که راویان یاد شده، کسانی هستند که بخاری و مسلم یا حداقل یکی از آنها در صحیح خود از آنها نقل حدیث کرده اند و دانشمندان در سند آنها ایرادی نکرده اند.
ه- ابن خلدون اعتراف می کند که تعداد کمی از احادیث مر بوط به مهدی جای هیچ نقد و ایرادی از نظر سند ندارد(شکی در درست بودن و سندیت داشتن آنها وجود ندارد)…
بنابر این باید بگوییم که: آن تعداد کم که به گفتۀ وی مورد قبول است، برای اثبات مطلب کافی است و بقیۀ احادیث نیز مؤید آن تعداد خواهد بود.
***
انتظار مهدی و مدعیان مهدویت
نگاهی به تاریخ اسلام نشان می دهد که در طول زمان، افرادی جاه طلب و سودجو ادعای مهدویت کرده اند، یا گروهی از مردم عوام افرادی را مهدی می پنداشته اند. این امر نشان می دهد که موضوع مهدویت و اعتقاد به ظهور یک منجی غیبی، در میان مسلمانان امری مسلم و مورد قبول بوده است، و چون نام یا برخی از نشانه های آن حضرت با مشخصات برخی از مدعیان یاد شده تطبیق می کرده، آنان از این موضوع سوءاستفاده کرده و خود را مهدی قلمداد نموده اند. یا چه بسا خود آنان ادعایی نداشته اند لکن برخی از عوام الناس از روی نادانی یا شدّت ستم و بیدادگری حکومت ها یا عجله ای که در ظهور مهدی داشته اند، یا به علل دیگر، بدون آنکه در مجموع به نشانه های حضرت دقت کنند، به اشتباه آنان را مهدی موعود تصور کرده اند.
به عنوان مثال: گروهی از مسلمانان محمد بن حنیفه را چون همنام و هم کنیۀ پیامبر اسلام بوده، مهدی پنداشته و بر این باور بوده اند که او نمرده است و غایب است و بعداً ظاهر می شود و بر دنیا مسلط می گردد.
گروهی از فرقۀ اسماعیلیه معتقد بودند که اسماعیل فرزند امام صادق(ع) نمرده، بلکه مرگ او از روی مصلحت اعلام شده است و او نمی میرد و همان قائم موعود است و قیام می کند و بر دنیا مسلط می شود.
محمد مشهور به نفس زکیه پسر عبدالله بن حسن در زمان منصور دواقینی عباسی قیام کرد و به مناسبت نامش، پدرش ادعا کرد که همان مهدی موعود است و با تکیه بر این موضوع طرفدارانی برای او فراهم کرد.
در جریان قیام نفس زکیه، محمد بن عجلان که از فقیهان و عابدان مدینه بود، به کمک وی برخاست. وقتی که محمد شکست خورد و کشته شد، جعفر بن سلیمان- حاکم مدینه- ابن عجلان را احضار کرد و به وی گفت: چرا با آن دروغگو خروج کردی؟ و آنگاه دستور داد دستش را قطع کنند.
فقیهان و اشراف مدینه که حضور داشتند از جعفر بن سلیمان، برای ابن عجلان درخواست عفو کردند و گفتند: امیر! محمد بن عجلان فقیه و عابد مدینه است و موضوع برای او مشتبه شده و خیال کرده است که محمد بن عبدالله، همان مهدی موعود است که در روایات آمده است.
عین این گرفتاری برای عبدالله بن جعفر نیز که از دانشمندان و محدثان بزرگ مدینه بود، پیش آمد و او هم در پاسخِ بازخواست حاکم مدینه، گفت:
من به این علّت با محمد بن عبدالله همکاری کردم که یقین داشتم او همان مهدی موعود است که در روایات ما یاد شده است. تا او زنده بود هیچ شکی در این موضوع نداشتم و هنگامی که او کشته شد فهمیدم که او مهدی نیست، و بعد از این دیگر فریب کسی را نخواهم خورد.
منصور نیز، که نامش عبدالله و نام پسرش محمد بود، بر پسر خویش لقب مهدی گذارده و ادعا می کرد که مهدی موعود فرزند من است، نه نفس زکیه!
همچنین می بینیم که برخی از فرقه ها، به مهدویت بعضی از امامان پیشین اعتقاد داشته اند، مثلاً ناووسیه حضرت صادق(ع) را مهدی و امام و زنده و غایب می پنداشتند. واقفیه همین اعتقاد را امام موسی بن جعفر(ع) داشتند. و بر این باور بودند که آن حضرت نمی میرد تا بر شرق و غرب عالم مسلّط شود و سراسر دنیا را پر از عدل و داد کند چنانکه پر از ظلم شده است و او همان قائم مهدی است. وبالاخره گروهی نیز پس از رحلت امام حسن عسکری(ع) فوت آن حضرت را انکار کردند و گفتند: او زنده و غایب است و همان امام قائم می باشد.
اینها نمونه هایی است که نشان می دهد موضوع مهدویت در زمان پیامبر اسلام(ص) و بعد از او، موضوع مسلمی بوده است و امت اسلام همواره در انتظار شخصی بوده اند که قیام کند و با ظلم وستم بستیزد و پرچم حاکمیت عدل وداد را در جهان به اهتزاز درآورد.
بدیهی است که سوءاستفادۀ برخی بازیگران از موضوع مهدویت در بعضی از ادوار، هرگز نمی تواند مجوزی برای انکار اصل مسالۀ مهدویت باشد، زیرا در طول تاریخ، حقایق بسیاری از سوی عناصر بازیگر و فرصت طلب مورد سوء استفاده قرار گرفته است. مدعیان الوهیت، یا نبوت و سایر مقامات معنوی، در دنیا کم نبوده اند. ادیان ساختگی نیز در دنیا کم نبوده است. ولی اینها هرگز دلیل این نمی شود که کسی منکر اصل وجود خدا و نبوت انبیاء گردد.
علم، دانش وصنعت نیز در زمان ما مورد سوءاستفاده واقع شده و در راه های ضد بشری بکار می رود، ولی آیا این باعث می شود که ما اصل علم و صنعت را نفی کنیم!
***
سیمای حکومت مهدی در آینۀ قرآن
قرآن کریم در زمینۀ ظهور قیام حضرت مهدی(عج)- مانند بسیاری از زمینه های دیگر- بدون اینکه وارد جزییات شود، بصورت کلی و اصولی بحث کرده است؛ یعنی از تشکیل حکومت عدل جهانی، و پیروزی کامل و نهایی صالحان در روی زمین سخن گفته است. این گونه آیات را مفسران اسلامی، به استناد مدارک حدیثی و تفسیری، مربوط به حضرت مهدی و ظهور و قیام او دانسته اند. ما از مجموع آیات قرآنی که دانشمندان آنها را ناظر به این موضوع دانسته اند. و صراحت بیشتری دارند، جهت رعایت اختصار، سه آیه را مورد بررسی قرار می دهیم:
1- وَلَقد کَتَبنا فِی الزّبُورِ مِن بَعدِ الذکرِ أنّ الأرضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ: ما، در زبور پس از تورات نوشته ایم که سر انجام، زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.
در توضیح معنای این آیه یادآوری می کنیم که: ذکر در اصل به معنای هر چیزی است که مایۀ تذکر و یادآوری باشد ولی در آیۀ یاد شده به کتاب آسمانی حضرت موسی(ع) یعنی تورات تفسیر گردیده است به قرینۀ اینکه قبل از زبور معرفی شده است.
طبق تفسیر دیگری، ذکر اشاره به قرآن مجید است زیرا که در خود آیات قرآن این عنوان به قرآن گفته شده است: إن هُوَ إلّا ذِکرٌ لِلعالَمینَ(تکویر27) بنابراین، کلمۀ «من بعد» به معنای «علاوه بر» بوده و معنای آیه چنین خواهد بود: ما، علاوه بر قرآن، در زبور نوشته ایم که سر انجام، زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.
مرحوم شیخ مفید در آغاز فصل مربوط به حضرت مهدی(عج)، به این آیه و آیۀ بعدی که نقل می کنیم، استناد کرده است.
در تفسیر این آیه از امام باقر(ع) نقل شده است که فرمود: این بندگان صالح، همان یاران مهدی در آخرالزمانند.
مفسر برجسته قرآن، مرحوم طبرسی درتفسیر آیۀ مزبور، پس از نقل حدیث یاد شده می گوید:
حدیثی که شیعه وسنی از پیامبر اسلام(ص) نقل کرده اند، بر این موضوع دلالت دارد:«اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانی می گرداند تا مردی صالح از خاندان مرا برانگیزد و او جهان را پر از عدل وداد کند همانگونه که از ظلم و جور پر شده باشد.
اشارۀ قرآن به پیشگویی حکومت بندگان شایستۀ خداوند در روی زمین در کتاب تورات و زبور، نشان می دهد که این موضوع از چنان اهمیتی برخوردار است که در کتب آسمانی پیامبران پیشین یکی پس از دیگری مطرح می شده است.
جالب توجه این است که عین این موضوع در کتاب مزامیر داود که امروز جزء کتب عهد قدیم(تورات) است و مجموعه ای از مناجاتها و نیایش ها و اندرزهای داود پیامبر(ع) است، به تعبیرهای گوناگون به چشم می خورد. از جمله در مزمور 37 می خوانیم:
…شریران منقطع می شوند، اما متوکلانِ به خداوند وارث زمین خواهند شد، و حال اندک است که شریر نیست می شود که هر چند مکانش را استفسار نمایی ناپیدا خواهد بود اما متواضعان وارث زمین شده از کثرت سلامتی مُتلذذ خواهند شد.
همچنین در همان مزمور چنین می خوانیم:
…متبرکان وارث زمین خواهند شد، اما ملعونان وی منقطع خواهند شد.
2- و اراده کرده ایم که بر مستضعفان زمین نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان قرار دادیم.(قصص6)
چنانکه در «مهدی در منابع شیعه» نقل کردیم، امیر مؤمنان علی(ع) پس از پیشگویی بازگشت و گرایش جهان به سوی خاندان وحی، این آیه را تلاوت فرمود.
محمد بن جعفر، یکی از علویان، در زمان مأمون بر ضد خلافت عباسی قیام کرد. او می گوید: روزی شرح گرفتاری ها و فشار هایی را که با آنها روبرو هستیم، برای مالک بن انس نقل کردم. او گفت: صبر کن تا تأویل آیۀ: وَ نُریدُ أن نُمَنّ عَلَی الذّین…آشکار گردد.
3- خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، وعده داده است که حتماً آنان را خلیفۀ روی زمین خواهد کرد، همانگونه که پیشینیان را خلافت روی زمین بخشید؛ و دین و آیینی را که خود برای آنان پسندیده استقرار خواهد بخشید و بیم و ترس آنان را به ایمنی و آرامش مبدّل خواهد ساخت، مرا می پرستند و چیزی را برای من شریک قرار نمی دهند…(نور55)
مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه می گوید:
از خاندان پیامبر روایت شده است که این آیه دربارۀ مهدی آل محمد(ص) نازل شده است.
عیّاشی از حضرت علی بن الحسین(ع) روایت کرده است که این آیه را خواند و فرمود: به خدا سوگند آنان شیعیان ما خاندان پیامبر هستند. خداوند این کار را در حق آنان به دست مردی از ما به انجام می رساند و او مهدی این امت است. او همان کسی است که پیامبر(ص) دربارۀ او فرمود:
اگر از عمر دنیا جز یک روز باقی نماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانی می گرداند تا مردی از خاندان من حاکم جهان گردد. اسم او اسم من(محمد) است، او زمین را از عدل وداد پر می سازد همانگونه که از ظلم جور پر شده باشد.
طبرسی می افزاید: این معنا در تفسیر آیۀ مزبور از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نیز روایت شده است.
***

فواید وجود امام در دوران غیبت
اینک که بحث ما پیرامون حضرت مهدی به اینجا رسید، مناسب است که به یکی از شایع ترین پرسشها پیرامون آن حضرت پاسخ گوییم، و آن این است که:
فایدۀ وجود امام در عصر غیبت چیست؟ به تعبیر دیگر: زندگی امام در دوران غیبت یک زندگی خصوصی است نه یک زندگی اجتماعی در نقش یک پیشوا. بنابراین وجود مقدس او چه اثر عمومی برای مردم می تواند دااشته باشد و مردم چه نوع بهره ای می توانند از او ببرند؟
البته باید توجه داشته باشیم که غایب بودن امام هرگز به این معنا نیست که وجود آن حضرت به یک روح نامرئی یا امواج ناپیدا و رؤیایی و امثال اینها تبدیل شده است! بلکه وی یک زندگی طبیعی عینی و خارجی دارد، منتها با عمری طولانی. آن حضرت در میان مردم و در دل جوامع رفت و آمد دارد و در نقاط مختلف زندگی می کند ولی بصورت ناشناس. و فرق بسیار است بین نامرئی و ناشناس.
امام صادق(ع) می فرمود: مردم امام خود را گم می کنند. او در موسم حج حاضر می شود و مردم را می بیند ولی آنان او را نمی بینند.
***
خورشید پنهان
در پاسخ سؤال یاد شده یادآوری کنیم که این سؤال تازگی نداشته و تنها در عصر ما مطرح نشده است، بلکه از روایات اسلامی بر میآید که حتی پیش از تولد حضرت مهدی(ع) نیز این سؤال مطرح بوده و هنگامی که پیامبر اسلام و ائمۀ پیشین-علیهم السلام- از مهدی و غیبت طولانی آن حضرت سخن به میان می آورند، با چنین سؤالی روبرو می شدند و به آن پاسخ می گفتند. به عنوان نمونه:
1- پیامبر اسلام در پاسخ این پرسش که آیا شیعه در زمان غیبت، از وجود قائم فایده ای می برد؟ فرمود: بلی، سوگند به پروردگاری که مرا به پیامبری بر انگیخت، در دوران غیبتش از او نفع می برند و از نور ولایتش بهره می گیرند، همانگونه که از خورشید به هنگام قرار گرفتن در پشت ابرها استفاده می کنند.
2- امام صادق(ع) فرمود: از روزی که خداوند حضرت آدم را آفریده تا روز رستاخیز، زمین هیچگاه خالی از حجت نبوده و نخواهد بود، یا حجت ظاهر و آشکار و یا غایب و پنهان، و اگر حجت خدا نباشد، خدا ستایش نمی شود.
راوی پرسید: مردم چگونه از امام غایب و پنهان استفاده می کنند؟ حضرت فرمود: آنچنانکه از خورشید پشت ابر استفاده می کنند.
3- خود حضرت مهدی(ع) نیز روی این معنا تکیه کرده است. در توقیعی که آن حضرت در پاسخ به سؤالات اسحاق بن یعقوب صادر فرمود و توسط محمد بن عثمان تحویل اسحاق گردید، چنین نوشتند: اما چگونگی استفادۀ مردم از من همچون استفادۀ آنهاست از خورشید، هنگامی که در پشت ابرها پنهان می شود.
در توضیح این تشبیه باید یادآوری کنیم که: خورشید دارای دو نوع نورافشانی است:
• نورافشانی آشکار و مستقیم
• نورافشانی غیر مستقیم
در نورافشانی آشکار، اشعۀ خورشید بخوبی دیده می شود ولی در تابش غیر مستقیم، ابرها همانند یک شیشۀ مات، نور مستقیم خورشید را گرفته و پخش می کند. اما آثار حیات بخش خورشید در رشد و نمو موجودات و…، مخصوص زمانی نیست که نور آن مستقیماً بر پهنۀ حیات و طبیعت می تابد، بلکه بسیاری از این آثار- مانند: تولید گرما، رویش و رشد گیاهان، تولید انرژی لازم برای حرکت وحیات، به بار نشستن درختان، خندیدن شکوفه هاو شکفتن گلها- در زمان تابش نور مات خورشید از پشت ابرها نیز وجود دارد.
اشعۀ معنوی وجود امام، هنگامی هم که در پشت ابرهای غیبت پنهان است، دارای آثار گوناگونی است که با وجود متوقف شدن کلاس تعلیم و تربیت و رهبری مستقیم، فلسفۀ وجودی او را آشکار می سازد.
اینک برخی از این آثار را به اختصار مورد بررسی قرار می دهیم:
1- جان جهان
طبق احادیث فراوانی که در موضوع امامت وارد شده، و بر اساس دلایلی که دانشمندان ارائه کرده اند، در بینش اسلامی، امام، جان جهان است و جهان به وجود او بستگی دارد. امام قلب عالم وجود، هستۀ مرکزی جهان هستی و واسطۀ فیض بین عالم و آفریدگار عالم است و از این جهت حضور وغیبت او تفاوتی ندارد. چنانکه امام صادق(ع) فرمود: اگر زمین بدون وجود امام بماند، ساکنان خود را در کام خود فرو می برد.
امام چهارم(ع) فرمود: در پرتو وجود ماست که خداوند آسمان را از فروپاشی- جز به اذن او- نگه می دارد. در پرتو وجود ماست که خداوند زمین را از لرزش و سلب آرامش ساکنانش، نگه می دارد. بواسطۀ ماست که خداوند باران نازل می کند و رحمت خود را می گستراند و برکات و نعمت های زمین را بیرون می آورد. و اگر آنکس از ما که در زمین است نبود، زمین اهل خود را فرو می بُرد.
2- پاسداری از آیین خدا
امیر مؤمنان علی(ع) در یکی از سخنان خود در مورد لزوم وجود رهبران الهی در هر عصر وزمان می گوید: خدایا چنین است، هرگز روی زمین از قیام کننده ای با حجت ودلیل، خالی نمی ماند، خواه ظاهر و آشکار باشد و خواه بیمناک و پنهان، تا دلائل واسناد روشن الهی از بین نرود و به فراموشی نگراید…
با گذشت زمان، و آمیزش سلیقه ها و افکار شخصی به مسائل مذهبی و دراز شدن دست مفسده جویان بسوی تعالیم آسمانی، اصالت پاره ای از قوانین الهی از دست می رود و دین دستخوش تغییرات زیانبخش می گردد.
برای آنکه اصالت آیین الهی حفظ گردد و جلوی تحریفات و تغییرها و خرافات گرفته شود، باید این رشته به وسیلۀ یک پیشوای معصوم ادامه یابد. در هر مؤسسۀ مهم، صندوق آسیب ناپذیری وجود دارد که اسناد مهم آن مؤسسه را در آن نگهداری می کنند تا از دستبرد دزدان یا خطر آتش سوزی و امثال اینها محفوظ بماند.
سینۀ امام و روح بلندش نیز صندوق آسیب ناپذیر حفظ اسناد آیین الهی است تا همۀ اصالتهای نخستین و ویژگیهای آسمانی این تعالیم را در خود نگاهداری کند.
حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری پس از نقل احادیث حاکی از نزول حضرت عیسی(ع) به زمین هنگام ظهور حضرت مهدی(عج) و اقتدای او به آن حضرت، می نویسد:
اینکه عیسی(ع) در آخرالزمان و نزدیک قیامت، به مردی از این امت اقتدا می کند و پشت سر او نماز می خواند، دلیل بر نظریۀ صحیح در میان دانشمندان اسلامی است که: زمین هرگز از وجود حجت که با دلائل و براهین آشکار، برای خدا قیام می کند، خالی نمی ماند.
3- امید بخشی
در میدان های نبرد، تمام کوشش سربازان زبده و فداکار معطوف این امر است که پرچم سپاه، در برابر حملات دشمن همچنان در اهتزاز باشد، و متقابلاً سربازان دشمن دائماً می کوشند پرچم آنها را سرنگون سازند، چرا که برقرار بودن پرچم، مایۀ دلگرمی سربازان و تلاش و کوشش مستمر آنهاست.
همچنین وجود فرماندۀ لشگر در مقرّ فرماندهی- هر چند در ظاهر خاموش و ساکت باشد- خون گرم و پرحرارتی در عروق سربازان به گردش در می آورد که فرماندۀ ما زنده است و پرچممان در اهتزاز!
اما هرگاه خبر قتل فرمانده در میان سپاه پخش شود، یک لشگر عظیم با کارایی فوق العاده، یک مرتبه روحیۀ خود را می بازد و متلاشی می گردد.
رئیس یک جمعیت یا یک لشگر، مادام که زنده است، مایۀ حیات و حرکت و نظم و آرامش آنهاست، ولی شنیدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار یأس و نومیدی را بر سر همه می پاشد.
جمعیت شیعه طبق عقیده ای که به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در میان خود نمی بیند، اما خود را تنها نمی داند، و اثر روانی این عقیده در روشن نگهداشتن چراغ امید در دلها و وادار ساختن افراد به خودسازی و آمادگی برای آن قیام بزرگ جهانی، کاملاً قابل درک است.

پروفسور هانری کربن استاد فلسفه در دانشگاه سوربُن(فرانسه) و مستشرق نامدار فرانسوی می گوید:
به عقیدۀ من مذهب تشیّع تنها مذهبی است که رابطۀ هدایت الهی را میان خدا و خلق برای همیشه نگه داشته است و بطور مستمر و پیوسته، ولایت را زنده و پابرجا می دارد.
مذهب یهود، نبوّت را که رابطه ای است واقعی میان خدا و عالم انسانی، در حضرت کلیم ختم کرده و پس از آن به نبوت حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) اذعان ننموده و رابطۀ مزبور را قطع می کند. همچنین مسیحیان در حضرت مسیح(ع) متوقف شده اند. اهل سنت از مسلمانان نیز در حضرت محمد(ص) توقف کرده و با ختم نبوت در ایشان، دیگر رابطه ای میان خالق و مخلوق، موجود نمی دانند. تنها مذهب تشیع است که نبوت را با حضرت محمد(ص) ختم شده می داند، ولی ولایت را که همان رابطۀ هدایت و تکمیل می باشد، بعد از آن حضرت و برای همیشه زنده می داند.

 نظر دهید »

ربا از دیدگاه قرآن و روایات

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

ربا از دیدگاه قرآن و روایات

به نقل از “ندای یک بسیجی": دفتر نشر آثار استاد منظوری امام زاده این بار برآن شد تا پژوهشی باعنوان ربا از دیدگاه قــرآن و روایـات که توسط استاد گـرانقدرحجت الاسلام والمسلمین منظوری امام زاده تالیف گردیده را نشر دهد این مقاله توسط علیرضا منظوری امام زاده و سرکارخانم دکتر هدیه رماحی تدوین و ویراستاری شده و در اختیار عموم قرار گرفته امید است مورد توجه و استفاده همگان واقع گردد.

در محضر استاد عزیزمان حجت الاسلام والمسلمین منظوری امام زاده پیرامون :

ربا از دیدگاه قرآن و روایات

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

یمحق الله الربا[۱]

خداوند ربا را نابود می‌کند.

معنی لغوی:

ربا= ربو. در اصل به معنی زیادی و بالا آمدن چیزی را گویند. به تپه و برآمدگی‌ها زمین از این جهت(ربوه) می‌گویند که نسبت به اطرافش بلندتر است. معامله ربوی را از آن جهت (ربا) گویند که نسبت به اصل سرمایه زیادتر است.[۲]

از این واژه به این معنی درچهار سوره، طی شش آیه، هشت بار در قرآن یاد شده است.

ربا، تصرف مال دیگران به باطل است.

دین مبین اسلام در عین حالی که مالکیت خصوصی را قبول دارد، تعریف دلبخواه مالک در مالش را قبول ندارد.

در نگاه اقتصادی اسلام، به دست آوردن پول و ثروت و نگاه‌داشتن و به مصرف رساندن آن شامل مقرراتی است که تخلف از آن مقررات منجر به سلب مالکیت یا سلب استقلال در تصرف مال توسط مالک می‌شود.

قرآن کریم یکی از موارد مقررات در تجمیع ثروت را پرهیز از باطل گرایی می‌‌داند و می‌فرماید:

{لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل}[۳]

«اموال یکدیگر را بین خود و به باطل نخورید»

اکل: یعنی خوردن ولی در این آیه کنایه از هر گونه تصرف است.

اموال: شامل هر چیزی است که مالکیت در آن تصور شود. و مالکیت‌آور باشد.

بینکم: نسبت دادن اموال به مردم دلالت بر اصل مالکیت در اسلام را دارد.

باطل: در مقابل حق است یعنی عملی که غرض صحیح عقلایی بر آن مترتب نباشد. و این معنی عام است که در ربا معامله و داد وستد می‌تواند موارد زیادی را شامل شود. از جمله تصرف مالِ غیر از راه‌دزدی، کم‌فروشی، غصب، غش در معامله و … و ربا.

بنابراین معنی آیه شریفه این می‌شود که:

در هر یک از اموال مردم، هرگونه تصرف غیر عقلایی از جمله ربا ممنوع و خلاف حق می‌باشد. ممکن است سوال شود : چرا در داد و ستد‌ها ربا باطل و غیر عقلایی است؟

پاسخ روشن است زیرا: ربا از جنبه‌های اقتصادی، اجتماعی، و اخلاقی مفسده‌انگیز است و هر چیزی که در جامعه ایجاد فساد کند باید پاکسازی شود.

فساد ربا از جنبه اقتصادی

از نظر اقتصادی ربا دارای مفاسد و آثار سوء فراوان در جامعه است از آن جمله:

ربا وسیله ثروتمندان برای استثمار و استغلال ضعیفان است.
ربا تبدیل شدن پول و سرمایه از وسیله به هدف است.
ربا برهم زننده موازنه اقتصاد صحیح در جامعه است.
ربا تعطیل کننده بازار جحارت و داد و ستدهای مشروع است.
ربا مانع شکوفایی ابتکار است و استعدادها خلاق در رباخوار و ربا دهنده است.
ربا نوعی بیماری اقتصادی است که اگر درمان نشود، اقتصاد جامعه به تباهی کشیده خواهد شد.
فساد ربا از جنبه اجتماعی

آنچه از آثار سوء با از جنبه اقتصادی به عرض رسید می‌توان به نوعی از آثار سوء ربا از جنبه اجتماعی هم به حساب آورد. به علاوه از مهم‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین فساد ربا در جامعه ایجاد دو گروه: اقلیت بی‌نیاز و اکثریت نیازمند است.

که امروزه از آن به عنوان فاصله طبقاتی یاد می‌شود. فاصله‌ای که منشأ همه انحرافات و مفاسد اجتماعی است. فاصله‌ای که اگر به سر پنجه تدبیر پر نشود و همه ارزش‌های انسانی را در خود فرد خواهد برد. و از اجتماع چنان خواهد ساخت که علی (ع) می‌فرماید:

اَضرِبْ بِطَرفِکَ حَیثُ شِستَ منَ الناس، فَمَل تُبصِرُ الّا فقیراً یکابِدُ فَقراً اَو غنیّاً بَدَّل نِعمَه الله کُفراً اَو بخیلاً اتَّخَذَ البُخلَ بِحَقِّ اللهِ وفْراً اَو متمّرداً کأنَّ بِإذنِه عَنْ سَمعِ المواعِظِ وقراً[۴]

و چه مظفره دردناک و چه اجتماع ننگینی. هرجا که نظر می‌اندازی، از سوئی مستمندی را می‌بینی که با فقر و بی‌نوایی دست به گریبان است و از سوی دیگر توان‌گری که نعمت خدارا به صورت کفران آمیزی در هوا و هوس خود صرف می‌کند و یا بخیل آزمندی که حقوق الهی را درباره بندگان او دریغ کرده به روی هم انباشته است و یا سرکشی که گوش او از شنیدن پند و اندرز‌‌ها کر است؟!

فساد ربا از جنبه اخلاقی

اسلام دین برادری و اخوت است. و هر رابطه مودت آمیز که بین برادران وجود دارد باید بین مسلمانان وجود داشته باشد این پیام قرآن است که:

{انّما المؤمنون اخوه}[۵]

«مومنان برادر یکدیگرند»

حضرت امام صادق ع فرمودند:

اَلمؤمن أخوالمؤمنْ، عَنَه و دلیلَهُ، لا یَخونُهُ و لا یظْلِمُهُ و لا یَغُشُّهُ و لا یَعِدُهُ عِدَهّ فیَخلَفُه[۶]

مؤمن برادر مؤمن است و به منزله چشم او و راهنمای او است هرگز به او خیانت نمی‌کند و ستم روا نمی‌دارد و با او غش و تقلب نمی‌کند و هر وعده‌ای را که به او دهد تخلف نمی‌کند.

قرآن کریم با لحن‌های مختلف و متنوع و در عین حال محرک احساسات بدین موضوع تشویق فراوان نموده است تا جایی که رسیدگی به مؤمنان در حدّ ایثار را از ویژگی‌های مؤمنان راستین دانسته و می‌فرماید:

{و یؤثرون علی انفسهم ولوکان بهم خصاصه}[۷]

«و آنها را برخود مقدم می‌دارند هرچند ـ خودـ شدیداً نیازمند باشند»

در شأن نزول این آیه شریفه چنین آمده است:

کسی خدمت پیامبر| آمد و عرض کرد: گرسنه‌ام، پیغمبر دستور داد، از منزل غذایی برای او بیاورند، ولی در منزل حضرت غذا نبود. حضرت فرمود:

چه کسی امشب این مرد را میهمان می‌کند؟

مردی از انصار اعلام آمادگی کرد و او را به منزل خویش برد. اما جز مقدار کمی غذا برای کودکان خود چیزی نداشت.

سفارش کرد غذا را برای میهمان بیاورید و چراغ را خاموش کرده و به همسرش گفت: کودکان را هرگونه ممکن است چاره کن تا خواب روند. سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بی‌آنکه چیزی از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تکان می‌دادند. میهمان گمان کرد آنها نیز همراه او غذا می‌خورند. و مقدار کافی خورد و سیر شد. و آنها شب گرسنه خوابیدند.

صبح خدمت پیامبر(ص) آمدند. پیامبر نگاهی به آنها کرد و تبسمی فرمود: آیه فوق را تلاوت کرد و ایثار آنها را ستود.

در روایاتی که از طرف اهل بیت رسیده می‌خوانیم: میزبان علی(ع) و کودکان به فرزندان او. و کسی که کودکان را گرسنه خواباند بانوی اسلام فاطمه زهرا (س) بود.[۸]

با توجه به مطالب فوق که صفحه‌ای کتاب قطور توصیه‌ها و سفارشات اسلام در این باب است آیا رباخواری با روح اسلام و مسلمانی، اخوت و برادری، انفاق و ایثار، رحم و مروت سازگاری دارد؟

آیا ربا آفت ارزش‌های انسانی و اخلاقی در جامعه نیست؟

تعریف ربا و اقسام‌ آن

قبل از بررسی (ربا) از دیدگاه قرآن کریم بهتر است بدانیم(ربا) چیست؟ و اساساً به چه نوع داد و ستدی ربا گفته می‌شود؟

فقهای امامیه ربا را به دو قسم کرده اند؟

ربای در معاملات یا ربای معاملی
ربای در وام یا ربای قرضی
و اما تعریف و اقسام ربای در معاملات یا ربای معاملی:

ربای معاملی را اینگونه تعریف‌کرده اند: فروش یک کالا به کالاهای مشابه و مماثل او با فزونی عینی یا حکمی در یکی از آن دو. همچون فروش صد کیلو گندم در مقابل ۱۲۰ کیلو گندم دیگر. در فزونی عینی

یا فروش ۲۰ کیلو گندم نقدی به ۲۰ کیلو گندم نسیه‌ای در فزونی حکمی.

به اعتقاد فقهای امامیه سبب تحقق ربا در معاملات بر وجود دو رکن است: اول: اتحاد و یگانگی عرفی میان دو کالای مبادله شده گرچه صفات و ویژگی‌های آن دو متفاوت باشند. از این رو فروش ۱۰۰ کیلوبرنج مرغوب به ۱۲۰ کیلو برنج نامرغوب معامله‌ای ربوی شمرده می‌شود. دوم : هر دو کالای مبادله شده باید از کالاهایی باشد که واحد فروش و تبدیل آنها وزن یا حجم یعنی کیلو و پیمانه بوده باشد. اما اگر واحد فروش آنها تعداد و شمارش عددی «همچون تخم مرغ، سکه، اسکناس و…» بوده باشد فروش دو کالای مشابه با فزونی یکی از آنها «همچون فروش یک تخم مرغ به دو تخم مرغ» سبب حدوث معامله‌ی ربوی نخواهد شد.

معیار پیمانه‌ای یا وزنی یا عددی بودن کالا به نظر مشهور فقهاء امامیه عرف عقلاء در روابط اقتصادی و معاملات تجاری میان خود می‌باشد.

موارد استثناء در ربای معاملی

اصل اولی آن است که مطلق معاملات ربویه حرام و ممنوع و باطل باشد. لیکن از این اصل کلی مواردی استثناء شده است. که به رغم ربا بودن اصل معامله، شرع مقدس ربوی بودن را از آن برداشته است این موارد عبارتند از:

الف: معامله ربوی میان پدر و فرزند. پدر و فرزند هر یک می‌تواند از دیگری ربا بگیرد ولی بین مادر و فرزند ربا حرام است.

ب: معامله ربوی میان زن و شوهر

ج: معامله ربوی میان برده و آقایش ـ عبد و مولی.

د: معامله ربوی میان مسلمان و کافر حربی به شرط این که طرف گیرنده اضافه مسلمان باشد نه کافر. این حکم در مورد کافر ذمی صدق نمی کند یعنی مسلمان نمی‌تواند از کافر ذمی ربا بگیرد و اما تعریف و اقسام ربای در وام یا ربای قرضی:

مقصود از ربای قرضی اضافه ای است که در قرض با پیش‌شرط قبلی از وام گیرنده دریافت می‌شود.

ربای قرضی دارای دو رکن اساسی است: اول : شرط بازپرداخت اضافه از سوی وام گیرنده، دوم: انتفاع و سودیابی وام دهنده.

ربای قرضی دارای انواعی است از آن جمله:

الف: اضافه عینی، همچون پرداخت ۱۰۰ کیلو گندم به عنوان قرض و شرط بازپرداخت به ۱۱۰ کیلو. یا وام و قرض دادن مبلغ هزار تومان به شرط بازپرداخت ۱۱۰۰ تومان.

ب: اضافه حکمی، همچون پرداخت ۱۰۰ کیلو برنج نامرغوب به عنوان قرض به شرط بازپرداخت ۱۰۰ کیلو برنج مرغوب.

ج: شرط اضافه غیر عینی و حکمی. همچون بازپرداخت قرض و شرط انتفاع و بهره‌برداری از کتاب یا خانه وام گیرنده و یا شرط انتفاع شخص ثالث.

تماس این انواع معاملات ربای قرضی، حرام و ممنوع و باطل می‌باشد.[۹]

بنابراین اگر کسی مبلغی پول به صاحب خانه‌ای بدهد و در مقابل از خانه‌اش استفاده کند بدون این که وجهی به عنوان کرایه پرداخت کند. ربا و نامشروع است. و این چیزی است که متأسفانه بسیار در جامعه رایج است.

مسئله:

در صورتی که بدون شرط پرداخت اضافی، قرض کننده خود مقداری اضافی به قرض دهنده بپردازد مانعی ندارد. و جزء ربا به حساب نمی‌آید ـ بلکه مستحب است که قرض کننده در برابر احسانی که قرض دهند در حق او کرد برای تشویق او به قرض دادن، مقداری به عنوان هدیه به وی بپردازد.[۱۰]

اکنون که آشنایی اجمالی با تعریف ربا و اقسام و آثار آن پیدا کردیم ببینیم دیدگاه قرآن در مورد ربا چیست؟

تحریم ربا قبل از اسلام

{واخذهم الربوا و قدنهوا عنه و اکلهم اموال الناس باالباطل}[۱۱]

«و همچنین به خاطر ربا خواری در حالی که از آن نهی شده بودند و خوردن اموال مردم به باطل»

قوم یهود به خاطر سرکشی‌های خود در مقابل فرمان خدا از قسمتی چیزهای پاکیزه و حلال محروم شده و بر آن حرام گردید. از جمله سرکشی‌های آنان حلال شمردن ربا و خوردن مال مردم به باطل بود.

از این آیه شریفه موارد زیر استفاده می شود:

ربا در ادیان قبل از اسلام هم حرام و خداوند از آن نهی کرده بود.
ربا خواری تصرف مال مردم به ناحق است.
یهود ربا را حلال کرد و خدا هم قسمتی از حلال‌ها را بر آنان حرام کرد.
آیا ربا مانند بیع است؟

{قالو انما البیع مثل الربا و احل الله البیع و حرم الربا}[۱۲]

«گفتند بیع هم مانند ربا است در حالی که خداوند بیع را حلال کرده و ربا را حرام نموده است»

انسان‌های گنهکار برای توجیه گناه خود آگاه متشبث به عذرهای بدتر از گناه می‌شوند. وقتی از یک ربا‌خوار بپرسید: چرا ربا می‌خوری؟ چرا سرمایه‌ات را در راه معامله حلال به کار نمی‌اندازی در پاسخ می‌گوید: ای بابا چه فرقی می‌کند همه معامله است. این‌هم نوعی خدمت به جامعه است.

در حالی که چنین نیست!بلکه بین بیع و ربا تفاوت فاحشی است که یک نمونه بارز این تفاوت را آیه فوق چنین بیان می‌کند که:

{احل الله البیع و حرم الربا}

«خدا بیع را حلال کرده و ربا را حرام»

آیا بین چیزی که حلال است با چیزی که حرام، هیچ تفاوت نیست؟ آیا ادعای پوچ رباخوار می‌تواند حرام خدا را حلال کند؟ یا حلال و حرام را در یک سطح مساوی‌ قرار دهد؟!

آیا ربا مانند صدقه است؟

{یمحق الله الربا و یربی الصدقات}[۱۳]

«خداوند ربا را نابود می‌کند و صدقات را افزایش می‌دهد»

یمحق: از ماده (محق) به معنی نقصان و زوال تدریجی است. چنان که «اربا، یربی» نمو و رشد تدریجی است.

صدقه: که جمع آن صدقات است. به مالی گفته می‌شود که انسان در راه خدا می‌دهد واجب باشد یا مستحب.

یکی از دلایل رباخواران در موجّه جلوه دادن عمل خلاف خود همین است که می‌گویند:

همچنانکه صدقات خدمت به نیازمندان است ربا نیز نوعی خدمت به نیازمندان است. ولی این ادعا با آنچه آیه شریفه فوق به عنوان آثار صدقات و ربا بیان کرده مخالف است زیرا آنچه از صدقات باقی می‌‌ماند. در دنیا و آخرت به تدریج رو به افزایش است. ولی آنچه از ریا باقی می‌ماند رو به زوال و نابودی است. ایجاد امنیت از مهم‌ترین آثار جامعه‌ای است که در آن صدقات رایج گردد و این امنیت به اشکال محبت و اظهار ارادت و دوستی نسبت به صدقه دهنده ظهور پیدا می‌کندو به تدریج تقویت می‌یابد. برعکس ایجاد ناامنی از مهم‌ترین آثار جامعه‌ای است که در آن ربا رایج گردد و این ناامنی به اشکال کینه و عداوت و اظهار تنفر و دشمنی نسبت به رباخوار ظهور پیدا می‌کند و به تدریج محبوبیت خود را از دست می‌دهد.

بنابراین جان و مال افراد و نیکوکار و خیّر همواره تحت حمایت مردمی از هرگز ندی در امان است. ولی جان و مال افراد رباخوار همواره در معرض خطر غارت و چپاول مردمی قرار دارد که زمین خورده رباخواران هستند.

ربا به هر اندازه که باشد حرام است.

{یا ایها الذین آمنوا الا تأکلو الربوا اضعافاً مضاعفه و اتقوالله لعلکم تفلحون}[۱۴]

«ای کسانی که ایمان آورده اید ربا را چند برابر نخورید از خدا بپرهیزید تا رستگار شوید»

اضعاف: جمع (ضعیف) به معنی چند برابر. مضاعفه، مصدر باب مفاعله است، و وصف است برای اضعاف.

از خاصیت ربا این است که چون زمان پرداخت آن فرا رسد و بدهکار قدرت پرداخت نداشته باشد سود آن افزایش می‌یابد تا آنکه گاه همه دارائی بدهکار را فرا می‌گیرد و او را از زندگی ساقط می‌سازد.

از مفهوم آیه فهمیده می‌شود که تنها این گونه ربا «ربای مضاعف» حرام است و ربای غیر مضاعف یعنی مثلاً یکبار سود ربوی گرفتن حرام نیست!! در حالی که چنین نیست ربا به هر اندازه چه مضاعف و چه غیر مضاعف حرام است و آیه فوق هم با حرام دانستن ربای مضاعف نمی‌خواهد ربای غیر مضاعف را استثناء کند بلکه این تعبیر یا در مقام بیان ربای فاحش است یا در مقام بیان ربای غالب و یا هر دو.

ربای فاحش به این معنی که سیر ربا به طور تصاعدی بالا می‌رود. بنابراین سود ربا به هر اندازه چه از نوع فاحش چه از نوع غیر فاحش، چه از نوع غالب و چه از نوع غیر غالب حرام و مورد نهی خداوند قرار گرفته است.

رباوار محبوط شیطان است

{الذین یأکلون الربا لا یقومون الاکما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس}[۱۵]

«کسانی که ربا می‌خورند بر نمی‌خیزند مگر مانند کسی بر اثر تماس شیطان تعادل خود را از دست داده باشد»

خبط: به معنی زدن کسی یا چیزی به طور نامنظم مثل زدن شاخ و برگ‌های درخت با عصا.

مس: دست زدن وبه معنی لمس کردن است با این تفاوت که لمس برای یافتن چیزی است هر چند که یافت نشود.[۱۶]

از این آیه شریفه استفاده می‌شود که رباخواران مخبوط شیطانند. یعنی شیطان به سر و روی آنان دست کشیده لذا تعادل خود را به هنگام برخاستن «یعنی انتخاب راه صحیح زندگی» از دست داده اند. و به جای راه مستقیم به بیراهه می‌روند و در نهایت سر از ناکجاآباد در خواهند آورد.

نکته قابل توجه:

خبط، به همان معنایی که عرض شد تنها یک بار در قرآن آمده و آن هم در مورد رباخواران است که توسط شیطان صورت می‌گیرد. و شیطان جز با رباخوار، با هیچ گناهکار دیگری به شکل خبط برخورد نمی‌کند. و این نوع برخورد شیطان با رباخوار شاید به خاطر این باشد که رباخوار با این کار نظم عمومی به ویژه نظم اقتصادی جامعه را به هم می‌زند. لذا خود باید گرفتار زندگی نامنظم و پر از اضطراب در دنیا و آخرت گردد.

رباخوار از خدا نمی‌ترسد

{یا ایها الذین امنوا اتقو الله و ذروا ما بقی من الربا ان کنتم مؤمنین}[۱۷]

«ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و آنچه از ربا باقی مانده رها کنید اگر ایمان دارید»

قبل از نزول این آیه رباخواری در بین مردم رواج داشته است با نزول این آیه، ربا اکیداً نهی شد بنابراین هر کس بعد از نزول این آیه ربا را ترک نکند مؤمن نیست زیرا ربا با روح ایمان مغایرت دارد. لذا مؤمن ربا نمی‌خورد و چون ربا خورد مومن نیست. مفاضاً بر این رباخوار از خدا نمی‌ترسد، زیرا اگر از خدا می‌ترسید ربا نمی‌خورد. بنابراین ترک ربا از لوازم ایمان به خدا و تقوای الهی است.

اعلام جنگ خدا با رباخواران

{فان لم تفعلو فأذنوا بحرب من الله و رسوله}…[۱۸]

«اگر ترک ربا نکنید پس آماده جنگ از سوی خدا و پیامبر او باشید»

الف: اعلام جنگ، نشان‌دهنده شدت دشمنی اعلام کننده نسبت به طرف مقابل است.

ب: در قرآن خدا جز با رباخواران با هیچ گروه دیگری اعلام جنگ نکرده است.

با این دو مقدمه به این نتیجه می‌رسیم که:

اولاً : ربا بدترین گناه است

ثانیاً: ربا خوار دشمن‌ترین دشمنان خدا است.

ثالثاً: طرف مقابل رباخوار، خدا و پیامبر او است.

ربا، در سخنان حضرات معصومین:

رسول گرامی اسلام فرمودند:

مَن اَکَلَ الرِّبا مَلَأَ اللهُ بَطنَهُ نارَ جَهَنََّمَ بقَدرِ ما اَکلَ قإن کَسَبَ مِنه مالاً لم یَقبَلِ الله شیئاً من عَمَلِه و لم یزل فی لعنه اللهِ و مَلائِکتِه مادامَ مَعَه قیراطٌ[۱۹]

هر کس ربا خورد خداوند شکم او را از آتش دوزخ به آن اندازه که ربا خورده است پر کند. و اگر مالی از این رهگذر بدست آورد ـ و انفاق کند ـ خداوند چیزی از عمل او را نخوهد پذیرفت . و تاوقتی که نیم دانگ از ربا در مالش باشد، همیشه در زیر پوشش لعنت خدا و فرشتگان خواهد بود.

شرّ المکاسب کسبُ الرِبّا[۲۰]

بدترین کسب‌ها، کسب ربوی است.

انَّ اللهَ عزَّوَجل لَعَنَ آکِلِ الرّبا و مُوَکلِّهِ و کاتِبَهُ و شاهِدیهِ[۲۱]

همانا خداوند عزوجل رباخوار، ربا دهنده، نویسنده و شاهد آن را لعنت کرده.

الرّبا سبعونَ جُزءً فأیسَرُها مثلِ اَن یَنکَحَ الرَّجُل اُمَّهُ فی بَیت اللهِ الحرام[۲۲]

گناه رباخواری هفتاد جزء است که آسانترین جزء آن چون زنا کردن مرد با مادر خود در بیت‌الله الحرام است.

حضرت علی(ع) می‌فرماید:

معاشر الناسِ أَلفِقه ثمَّ المَتجَر و اللهِ للّربا فی هذه الأمه أخفی من دبیبِ النّمل علی الصّفا[۲۳]

ای مردم، اول احکام ـ تجارت ـ را فرا گیرید پس تجارت کنید، به خدا سوگند ربا در این امت پنهان‌تر از حرکت مورچه بر روی سنگ صاف است.

فَما جاعَ فقیرٌ الّا بما مُتِّعَ به غَنیُّ و الله سائِلُهُم عن ذلک[۲۴]

هیچ تهیدست محرومی گرسنه نمی‌شود مگر آنکه نصیب او در خوشگذرانی ثروتمندی صرف می‌گردد و خداوند این طبقه را مورد مؤاخذه قرار خواهد داد.

من لَم یَتفقّه فی دینِه ثُّّمَ اتّجر ارتَطَم فی الربا ثم ارتَطَمَ[۲۵]

هر کس دانش در دین خویش نداشته باشد ـ احکام حلال و حرام را یاد گیرد ـ و آنگاه به تجارت پردازد همواره در ربا فرو خواهد رفت.

حضرت امام صادق(ع):

بَلَغَ ابا عبد اللهِ عَن رَجلِ انّه کان یأکل الرّبا و یسّمیه اللّبا. فقال لئن امکنی الله منه لأحضر بّنَ عُنقَه[۲۶]

به حضرت امام صادق(ع) خبر دادند که مردی ربا می‌خورد و آن را به حساب عقل و زیرکی خود می‌گذارد.

امام فرمود: اگر خداوند مرا بر او مسلط می‌کرد گردنش را می‌زدم ـ او را می‌کشتم ـ

حضرت امام رضا(ع):

اِعلم یَرحَمَک الله انّ الربا حرامٌ سحُتٌ من الکبائرِ و فیّما قدوعدَ اللهَ علیهِ النّار فنعوذُ ـ بالله ـ مِنها و هو محرّم علی لسان کلّ نبی و فی کل کتابٍ[۲۷]

بدان خدایت رحمت کند که به طور مسلم و با حرام است و از گناهان کبیره و از چیزهایی است که خداوند به خورنده آن وعده آتش جهنم داده و ما از آتش جهنم به خدا پناه می‌بریم. و ربا از نظر همه پیامبران الهی و کتب آسمانی حرام است.

 نظر دهید »

هشت آیه از آیات قرآنی در مورد ربا گفته شده است

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

 

هشت آیه از آیات قرآنی در مورد ربا گفته شده است که ما در اینجا به یکایک آنها می پردازیم:

1- «و ما اتیتم من ربا لیربوا فی اموال الناس فلایربوا عندالله و ما اتیتم من زکوة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون» (24)

«و آن سودی که شما به رسم ربا دادید که بر اموال مردم رباخوار بیفزاید نزد خدا هرگز نیفزاید و آن زکوتی که از روی شوق و اخلاص به خدا به فقیران دادید ثوابش چندین برابر شود و همین زکات دهندگان هستند که بسیار دارایی خود را افزون کنند.»

2- «و اخذهم الربا و قد نهوا عنه و اکلهم اموال الناس بالباطل و اعتدنا للکافرین منهم عذابا الیما» (25)

«و هم بدین جهت که ربا می گرفتند در صورتی که از ربا خوردن نهی شده بودند و هم از آن رو که اموال مردم را به باطل می خوردند به کیفر رسند و ما برای کافران آنها عذابی دردناک مهیا ساخته ایم.»

3- «یآ ایها الذین امنوا لاتاکلوا الربوآ اضعافا مضاعفة و اتقوالله لعلکم تفلحون، و اتقوا النار التی اعدت للکافرین، و اطیعوا الله و الرسول لعلکم ترحمون» (26)

«ای کسانی که به دین اسلام گرویده اید ربا مخورید که دایم بهره بر سرمایه افزایید تا چند برابر شود از خدا بترسید و ترک این عمل زشت کنید باشد که سعادت و رستگاری یابید، و بپرهیزید از آتش عذابی که برای کیفر کافران افروخته اند و از حکم خدا و رسول او فرمان برید باشد که مشمول رحمت و لطف خدا شوید.»

در بررسی تفسیر این آیات می توان دریافت که ربا حرام است و قرآن مسلمانان را از آن برحذر داشته است؛ ولی در آیه 39 از سوره روم با بیان ملایمتر و در قالب مقایسه آن با زکات و اشاره به پاداش معنوی زکات، با رباخواری به مخالفت برخاسته است.

چیز دیگری که از این آیه می توان استنباط کرد، نیازمندی و فقر قرض گیرندگان است. قرآن می فرماید که به جای قرضهای ربوی، بهتر است به نیازمندان زکات بدهید. بدین ترتیب، هم شما مسئولیت اجتماعی خود را انجام داده اید و موجب خشنودی پروردگار شده اید و هم باری از مشکلات آنها را برداشته اید و این مسیری است در جهت برابری و عدالت اجتماعی و رضایت پروردگار.

آیه دوم بیشتر می خواهد یهودیان را سرزنش کند؛ با اینکه رباخواری در دین یهود حرام شده، آنها به این عمل زشت دست می زدند و اموال مردم را به صورت باطل می خوردند؛ خداوند به عذاب سخت و شدید بشارتشان می دهد، طبعا این عبارت، به حرمت ربا و پیامدهای رباخواری اشاره دارد.

در آل عمران(3): 130 - 132 بر حرمت رباخواری تاکید دارد و رباخواران را به عذاب بیم می دهد که برای کفار آماده شده است. بنابراین، در حرمت ربا هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. اما در رابطه با ربای «اضعافا مضاعفة» برخی از مفسران، آن را به «ربح مرکب» تفسیر کرده اند که بعد از پایان دوره اول و تداوم قرض، در مرحله بعد بر سود نیز ربا تعلق می گیرد و این موجب تراکم سرمایه می شود؛ بعد از چند دوره بدهی چند برابر و موجب ورشکستگی بدهکار خواهد شد. (27)

گروهی دیگر از مفسران منظور از ربای «اضعافا مضاعفة»، ربای جاهلی می دانند که قبلا توضیح داده شد؛ یعنی اگر شخص صد درهم به دیگری وام می داد، در پایان مهلت، اگر بدهکار قادر به بازپرداخت نبود، تقاضای مهلت می کرد. بر اساس این دیدگاه، وام دهنده در ابتدا سودی مطالبه نمی کرد؛ در پایان مهلت، اگر بدهکار قدرت پرداخت بدهی خود را داشت، بدون اضافه می پرداخت؛ در صورت ناتوانی از بازپرداخت، از طلبکار تقاضای مهلت در برابر تعهد پرداخت بیشتر را می کرد «زدنی فی الاجل و ازیدک فی المال» یا طلبکار از او می خواست: «اتقضی ام تربی» «بدهی ات را می پردازی یا بر مبلغ آن اضافه می کنی؟»

اگر معاملات به صورت کالا بود؛ مثلا شتربچه یک ساله را بدهکار بود در پایان مهلت و عدم توان بدهکار در بازدهی قرض، در برابر تمدید زمان و مدت دین، شتر بچه یک ساله تبدیل به دو ساله، در صورت تمدید مجدد تبدیل به شتر سه ساله می شد؛ این قسم دیگری از «ربای جاهلی» بود. بنابراین، منظور از ربای «اضعافا مضاعفة» ربای جاهلی به این معنا می باشد. (28) طبق این نظر، برخی از علمای اهل سنت، بهره بانکی را حرام نمی دانند.

4- «الذین یاکلون الربا لایقومون الا کما یقوم الذی یتخبطه الشیطان من المس ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا و احل الله البیع و حرم الربا فمن جآئه موعظة من ربه فانتهی فله ما سلف و امره الی الله و من عاد فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» (29)

«کسانی که ربا می خورند به پا نمی خیزند مگر مانند کسی که بر اثر تماس شیطان دیوانه و آشفته حال شده است. به دلیل آن است که گفتند: بیع همانند رباست (تفاوتی میان آن دو نمی بینند) در حالی که خداوند بیع را حلال و ربا را حرام کرده است. کسی که اندرز الهی به او رسید، دست از رباخواری کشید؛ سودهایی که در گذشته به دست آورده مال اوست. خداوند او را می بخشد، اماکسی که مجددا به رباخواری برگردد، در آتش دوزخ جاودان گرفتار می ماند.»

5- «یمحق الله الربا و یربی الصدقات و لله لایحب کل کفار اثیم» (30)

«خداوند ربا را نابود می کند و صدقات را افزایش می دهد و انسان ناسپاس و گنهکار را دوست ندارد.»

6- «یآ ایها الذین امنوا اتقوا الله و ذروا ما بقی من الربآ ان کنتم مؤمنین» (31)

«ای ایمان آورندگان، از خدا بترسید، اگر ایمان به پروردگار دارید، آنچه از ربا باقی مانده رها کنید.»

7- «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلکم رؤس اموالکم لاتظلمون و لاتظلمون» 279 بقره(32)
«اگر دست از رباخواری نکشید، بدانید که با خدا و رسول او به جنگ برخاسته اید و اگر توبه کنید، اصل سرمایه از آن شماست. در این صورت نه ستم کرده اید و نه ستم شده اید.»

ربا خواري = اعلان جنگ با خدا و رسولش

در حقيقت ، مخالفت با حكم خداوند است كه حرمت آن صريحاً در آيه ي 130 آل عمران تشريع شده است :

يَااَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوا لاتَأكُلُوا الرِّبا . . . از طرف ديگر رباخواري ، مخالفت با رسول خداست چون آن جناب حكم خدا را تبليغ مي كردند .

پس رباخـوار در واقع به مخالفت با خـدا و فـرستاده ي او بـر خاسته است . اين معني جنگيدن رباخوار با خـدا و رسول خـدا مي باشد .

امّا جنگيدن خدا و رسول اكرم با رباخوار معنايش اين است كه رسول خدا به امر او، رباخوار يا هر كس
از مسلمانان كه حكمي از احكام را نمي پـذيرد او را مجبور به تسليم كنـد اگر تسليم شد كه هيچ وگرنه مسلمانان را مأمور كند تا با او جنگ كنند تا تسليم خدا شود .

8- «و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة و ان تصدقوا خیر لکم ان کنتم تعلمون» (33)

«اگر بدهکار قدرت پرداخت بدهی خود را ندارد به او تا زمان توانایی بازپرداخت، مهلت دهید ولی اگر ببخشید کار بهتر است.»

شان نزول آیات ربا (بقره (2): 275 - 280): پدر خالد بن ولید از قبیله «ثقیف» طلب ربوی داشت قبل از مرگ به او وصیت کرده بود که بگیرد. خالد خدمت پیامبر(ص) رسید موضوع را با آن حضرت مطرح کرد؛ این آیات بر پیامبر نازل شد و حضرت او را از دریافت مطالبات ربوی برحذر کرد. (34)

بنو عمرو بن عمیر بن ثقفی که مسلمان شده بود، از بنی مغیرة از طایفه مخزوم طلبی ربوی داشتند. بنی مغیرة با آگاهی از حرمت ربا در اسلام، از پرداخت دین خود، امتناع ورزیدند. طرفین شکایتشان را پیش حاکم مکه، عتاب، بردند. عتاب بن اسید نامه ای به پیامبر(ص) نوشت و مساله را برای آن حضرت توضیح داد. در آن موقعیت آیه «و ذروا ما بقی من الربا» نازل شد. (35) این نظر در تفسیر المیزان نیز تایید شده است. (36)

در هر صورت، بدون تردید رباخواری از نظر قرآن حرام است. وعده آتش برای رباخواران، وضعیت نامتعادل و جن زده آنها، فرمان دوری گزیدن و نگرفتن ربا به مؤمنان، نافرمانی از دستور او در مورد ترک ربا به معنای اعلان جنگ با خدا و پیامبر(ص) است؛ همه حکایت از شدت حرمت ربا دارد. هرچند در رابطه با مصادیق ربا اختلاف نظرهایی وجود دارد که در جای خود بحث خواهد شد.

 نظر دهید »

آيين بهائيت چيست؟ چگونه شکل گرفت و عقائد آنها چگونه است؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

آيين بهائيت چيست؟ چگونه شکل گرفت و عقائد آنها چگونه است؟


بهائى‏گرى فرقه‏اى منشعب از بابى‏گرى است. بنيانگذار آن ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءاللَّه است. او در سال 1233 در تهران به دنيا آمد و در شمار نخستين گروندگان باب و مبلّغان او قرار گرفت. پس از اعدام باب ميرزا يحيى (معروف به صبح ازل) ادعاى جانشينى باب را كرد و چون در آن زمان بيش از نوزده سال نداشت برادرش ميرزا حسينعلى (بهاءاللَّه) زمام كارها را در دست گرفت. در سال 1268 بابيان به ناصرالدين شاه تيراندازى كردند و چون شواهدى بر نقش حسينعلى در اين كار وجود داشت، در پى دستگيرى و اعدام او برآمدند. او به سفارت روس پناه برد، سفير و دولت روس از او حمايت كردند و به اين وسيله از مرگ نجات يافت. او سپس به بغداد رفت و در نامه‏اى به سفير روس از وى و دولت روس قدردانى كرد. در بغداد كنسول دولت انگليس و نماينده دولت فرانسه با او ملاقات كرد و حمايت دولت‏هاى خود را به او ابلاغ كرده و تابعيت انگلستان و فرانسه را به او پيشنهاد نمودند. ميرزا يحيى (صبح ازل) نيز مخفيانه به بغداد رفت. در اين هنگام بغداد، كربلا و نجف مركز اصلى فعاليت بابيان شد و در پى اختلاف بر سر ادعاى «موعود بيان» يا «من يُظهِرُهُ اللَّه» آدمكشى‏هاى شديدى بين بابيان رواج يافت. نزاع بين حسينعلى و ميرزايحيى بر سر اين ادعا موجب افتراق بابيان به دو فرقه بهائيه (پيروان حسينعلى) و ازليه (پيروان ميرزايحيى) شد. گفته شده است كه در پى اين منازعات ميرزايحيى برادرش بهاءاللَّه را مسموم كرد و بر اثر آن بهاءاللَّه تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا بود.
ميرزاحسينعلى پس از اعلام «من يُظهِرُهُ اللهى» خويش ادعاى الوهيت و ربوبيت نمود. او خود را «خداى خدايان، آفريدگار جهان، خداى تنهاى زندانى، معبود حقيقى»، «رب مايُرى‏ و مالا يُرى» ناميد. پيروانش نيز پس از مرگ وى قبر او را قبله خويش گرفتند.
او افزون بر ادعاى ربوبيت، شريعت جديد آورد و كتاب «اقدس» را نگاشت. بهائيان آن را «ناسخ جميع صحائف» مى‏دانند. او كتاب‏هاى ديگرى نيز نوشته است كه پر از اغلاط املايى و انشائى است. مهمترين كتاب او «ايقان» است كه به خاطر وجود اغلاط بسيار در زمان حياتش مورد تصحيح و تجديد نظر قرار گرفت.

فرقه‏هاى بابى و بهائى :
بعد از اعدام سيد على محمد، بابيت به سه فرقه تقسيم شد و بعد از مرگ بهاءاللَّه نزاعى بين دو برادر (عباس افندى و محمد على) به وجود آمد و به تبع آن دو فرقه ديگر افزوده شد، در نتيجه مجموعاً پنج فرقه شدند :
1 . ازليه (به رهبرى ميرزا يحيى نورى، صبح ازل )،
2 . بهائيه (به رهبرى ميرزا حسين على، بهاءاللَّه )،
3 . بابيه خالص (فقط رهبرى سيد على محمد باب را قبول دارند )،
4 . بابيه بهائيه عباسيه (قبول رهبرى عبدالبهاء عباس افندى )
5 . ناقضون (اتباع ميرزا محمد على، برادر عبدالبهاء )(1) .

عقايد بهاييت :
چندى از عقايد و احكام بهائيت عبارت است از:
1 . با ظهور سيد على محمد باب اسلام پايان گرفته و اينك دين جديد ظهور كرده و مردم بايد همگى بهايى شوند(2) .
2 . پنهان كردن دين (تقيه) ضرورى است.
3 . روزه نوزده روز است، قبل از عيد شروع و به عيد نوروز ختم مى‏شود .
4 . نماز جماعت باطل است مگر در نماز ميت .
5 . قبله مرقد بهاءاللَّه در شهر عكا است .
6 . حج براى مردان واجب است و بر زنان واجب نيست. «حج» در خانه‏اى كه بهاء در آن اقامت داشته، يا در خانه‏اى كه سيدعلى محمد باب در شيراز در آن سكنى داشته است به جا آورده مى‏شود .
7 . اعياد عبارت است از :
- عيد ولادت باب، اول محرم .
- عيد ولايت بهاء، دوم محرم .
- عيد اعلان دعوت باب، پنجم جمادى .
- عيد نوروز(3)،
8 . نماز پنج تكبير دارد و در دو وقت خوانده مى‏شود: يكى هنگام تولد و ديگرى هنگام مرگ .
عبادتگاه‏ها طبق وصيت بهاء بايد از نه مناره و يك گنبد تشكيل بشود. اين عبادتگاه‏ها در فرانكفورتِ آلمان، سيدنى در استراليا، كامپالا در اوگاندا، ليميت در شيكاگو، پاناماسيتى در پاناما و دهلى‏نو در هندوستان است(4) .
همچنين در فروع تعاليم بهائيت به احكامى برمى‏خوريم كه بعضى از آنها عبارت است از :
- ازدواج با محارم غير از زن پدر، حلال مى‏باشد . (يعنى با حكم بر حرمت ازدواج با زن پدر، ازدواج با خواهر و دختر و عمه و خاله و ديگران حلال مى‏گردد! )
- معاملات ربوى آزاد و حلال است .
- تمام اشياء حتى خون، سگ، خوك، بول و… پاك است .
- حجاب زنان ملغى مى‏باشد .
- دخالت در سياست ممنوع مى‏باشد .
در بررسى عقايد، احكام و تاريخ بهائيت به روشنى معلوم مى‏گردد كه استعمار براساس برنامه و طرح از پيش تعيين شده‏اى، به مرور و در مراحل مختلف، به منسوخ اعلام نمودن دين اسلام و نفى و انكار نبوت، امامت، معاد و تعاليم و قوانين و احكام مقدس و نورانى قرآن پرداخته است. آنان ابتدا ادعاى نيابت خاص حضرت حجت(عج )، پس از آن ادعاى مهدويت، سپس ادعاى نبوت و در آخر ادعاى الوهيت و نسخ اسلام مى‏نمايند! در پى آن به هدم و نابودى آثار اسلام فرمان مى‏دهند و به ساختن كعبه جديد! در شيراز اهتمام مى‏ورزند و با آداب و ادعيه و ذكر و زيارتنامه‏هاى استعمار ساخته به طواف بر گرد آن مى‏پردازند! و مطابق با خواست و اهداف استعمار، به رفع حجاب و پوشش زنان فرمان مى‏دهند و چون همواره از تعاليم و آموزه‏هاى سياسى اسلام و تشيع رنج برده‏اند، از اصل ورود و دخالت در سياست را ممنوع اعلام مى‏نمايند!
بدين ترتيب همه زمينه‏ها آماده و مهيا مى‏شود تا مبانى و اركان اعتقادى و ارزش‏هاى اخلاقى و پايبندى‏هاى معنوى متزلزل شوند و وحدت و يكپارچگى مسلمانان به تفرقه و تشتت تبديل گردد و از قدرت بى‏نظير مذهب تشيع و مراكز علم و فقاهت و مراجع و فقها و علماى بيدار و آگاه كه مدافعان راستين اسلام و سنگرهاى مستحكم دفاع از هويت دينى و استقلال و شرف و اعتلا و اقتدار مسلمانان مى‏باشند، كاسته شود و راه‏هاى تاخت و تاز و سلطه استعمار خارجى صاف و همواره گردد .
كتاب‏هاى بهائى‏ها عبارتند : 1 . الاتقان ؛ 2 . اشراقات والبشارات والطرزات ؛ 3 . مجموعه الواح مباركه، كه وصاياى بهاء به پسران خود مى‏باشد ؛ 4 . كتاب شيخ ؛ 5 . الدرر البهية ؛ 6 . الحجج البهية ؛ 7 . الفرائد ؛ 8 . فصل الخطاب 9 . اقدس .

 نظر دهید »

فرقه وهابیت چگونه پایه‌گذاری شد و تفاوت‌ وهابیون با اهل‌تسنن چیست؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

فرقه وهابیت چگونه پایه‌گذاری شد و تفاوت‌ وهابیون با اهل‌تسنن چیست؟ 


آیا وهابيت یک فرقه دست‌ساز است؟ آیا اصولا ارتباطی میان این فرقه با اسلام وجود دارد؟ فرق وهابیت با اهل سنت چیست؟ آیا وهابیت فقط با شیعیان سر ناسازگاری دارد؟ برای آشنایی با این فرقه ساخت انگلیس با گزارش ویژه مشرق همراه شوید.
گروه گزارش ویژه مشرق - اهل سنت به چهار شاخه اصلی حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی تقسیم می‌شوند که به مرور زمان برخی از این شاخه ها به ده‌ها زیرشاخه تقسیم شده و هر کدام برای خود به مسلکی جداگانه با عقایدی خاص تبدیل شدند. وهابیت نیز یکی از فرقه‌هایی است که خود را منتسب به حنبلی‌ها می‌دانند؛ بدین معنی که وهابیت بسیاری از اعتقادات خود را از احمد بن حنبل و آراء و عقاید وی گرفته‌اند. با این حال بسیاری از علمای حنبلی نیز وهابیت را فرقه‌ای جدا از خود قلمداد کرده و از نزدیکی به آن خود را مبرا کرده‌اند.
الف- پیشینه فکری و سیاسی وهابیت؛

1.1.احمد بن حنبل(241-164ه.ق):

احمدبن حنبل، موسس و بانی فرقه حنبلی و از رهبران فکری اصحاب حدیث به شمار می‌آید که در ربیع الاول 164ه.ق در بغداد بدنیا آمد. وی نه تنها طریقه اصحاب حدیث را از پیشینیان به ارث برد، بلکه آن را احیا کرد و با تعالیمی که عرضه داشت، برای تنظیم مبانی فکری آنان کوشش کرد. از همین رو پس از او اصحاب حدیث بیش از هرکس به گفته‌ها و نوشته‌های وی در تأیید افکار خویش استناد جسته‌اند.

احمد را باید به میانجیگری شاگردش ابن تیمیه، پیشرو مذهب وهابی و تا حدی الهام‌بخش نهضت مذهبی و محافظه‌کارانه سلفیان نامید. احمد بن حنبل فقیهی کثیرالسفر بود و در طلب علم و حدیث به شام، حجاز، یمن، کوفه و بصره سفر می‌کرد و احادیث بسیار گرد آورد و آنها را در مجموعه‌ای بنام مسند ابن حنبل فراهم آورد. احمد در فقه و حدیث، استادان بسیاری داشت، به طوری که ابن خلکان وی را یکی از اصحاب و شاگردان خاص امام شافعی می‌داند.

ابن حنبل سخت از پذیرش اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که آن را مخالف سنت می‌دانست، امتناع کرد. او معتقد بود که این ترکیب حروف و اصوات به همین شکل فعلی در عالم ازل ثابت و به ذات خداوند قائم بود. وبنابراین، به قدیم بودن و غیرمخلوق بودن قرآن معتقد بود.

آرامگاه محمد ابن حنبل

هيئت استفتاي دائمي وهابيان: «بناي بر قبور بدعت منكر است

كه در آن غلو در تعظيم صاحب قبر، راهي بسوي شرك است و بايد تخريب شود»

همزمان با خلافت متوکل در 232ه.ق وضع اصحاب حدیث یکباره تغییر کرد و به علت هواداری خلیفه از آنان و مبارزه با معتزلیان، طبیعی می‌نماید که احمد نیز در دستگاه خلافت عزتی یافته باشد. امامت احمد در عقاید در عصر متوکل سبب شد که سایر فرقه‌های اهل حدیث، تحلیل روند و نام و نشانی از آنان باقی نماند. به خصوص که خلفای عباسی، از متوکل به بعد، حمایت کامل خود را از احمد و شاگردان او دریغ نکردند و آنچه را احمد در عقاید و احکام گفته بود، دربست پذیرفتند. طبعا محدثان دیگر که غالبا زندگی آنان از طریق حکومت‌ها اداره می‌شد، ناجار به ترک روش خود شدند و بر اثر کتمان عقیده، به تدریج نابود گشتند.

ابن حنبل پس از 77 سال زندگی در دوازدهم ربیع الاول 241ه.ق پس از یک دوره بیماری نه روزه در بغداد درگذشت و جسد وی را در مقبره باب حر به خاک سپردند. تاریخ زندگانی وی، گواهی می‌دهد که مقاومت احمد در راه عقیده‌اش، عواطف مردم را به سوی او جلب کرد و به تدریج میان اهل سنت به مقام امامت در عقیده رسید و توانست عقاید اهل تسنن را طبق روایتی که نزد او معتبر بود منتشر سازد. مکتبی که وی بانی آن شد به نام خود وی «حنبلی» نام گرفت.

حدیث‌گرایی این گروه در عقاید و فقه و پذیرش اخبار وارده، سبب نفی هرگونه عقل‌گرایی، ضدیت با رأی و مخالفت با هرگونه چند و چون در احادیث موجود شد.

در واقع، نسل نخست اهل حدیث از استنباط‌های فقهی پرهیز می‌کردند و بطور عمده خود را محدث می‌شناختند. این مسئله در مورد احمد بن حنبل، پیشوای حنابله، کاملا صادق است. به مرور اهل حدیث در دیدگاه‌های خود حنبلی شدند.(حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، شناخت عربستان، نشر مشعر، بی تا، بی جا،ص108)

1.2.ابن تیمیه:

احمدبن تیمیه، در دهم ربیع الاول 661ه.ق پنج سال پس از سقوط خلافت عباسیان در بغداد، در یکی از مناطق شام به نام حرّان متولد شد. این شهر در سال‌های پیش از تولد وی و در دوران کودکی‌اش مورد هجوم مغولان قرار گرفت. بنابراین، مردم شهر از جمله عبدالحلیم پدر ابن تیمیه مجبور شدند شهر را به قصد دمشق ترک کنند.

احمد بن تیمیه به عنوان فقیه، محدث و متکلم حنبلی، ضد هر آزاد اندیشی و نوگرایی قیام کرد و اقدامات وی باعث انحطاط و عقب‌ماندگی بیش از پیش مذهب حنبلی شد. در مناظرات فخر رازی درباره مذاهب اهل سنت از عصر ابن تیمیه به دوره انحطاط و سستی گرفتن تفکر فلسفی و استدلال منطقی و قرن روی آوری مسلمانان اعم از اهل شیعه و اهل سنت به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی یاد شده است.

از مهمترین مواردی که علما بر ابن تیمیه ایراد گرفته‌اند، عبارت بود از:

1. برای خداوند جسم قائل شده است.

2. ذات خداوند را بسان اجسام، مکان‌دار دانسته است.

3. خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبیه کرده است.

4. عظمت معنوی پیامبر را پس از رحلت وی انکار کرده است.

5. زیارت و شفاعت پیامبر و اولیا و صلحا را انکار کرده است.

6. به اصحاب پیامبر اهانت کرده است.

7. مهمتر از همه اینکه تمام مسلمانان را کافر خوانده است.

سلفیه که پیشوای ایشان ابن تیمیه است، می‌گفتند: هر عملی که در زمان پیامبر اسلام وجود نداشته و انجام نمی‌شده است، بعدا نیز نباید انجام بشود. ابن تیمیه از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد:

1. هیچ فرد نیکوکار یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیله‌ای برای نزدیک شدن به خداوند قرار داد،

2. به هیچ زنده یا مرده‌ای نباید پناه برد و نباید از هیچ‌کس یاری خواست،

3. به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست و نباید تعظیم کرد.

1.3.محمد ابن عبدالوهاب:

هرچند با مرگ ابن تیمیه، دعوت سلفی‌گری و احیای مکتب سلفی در عقاید به فراموشی سپرده شد، اندیشه او، در لابلای کتاب‌ها و گوشه کتابخانه‌ها باقی ماند تا روزی که محمد ابن عبدالوهاب نجدی ظهور کرد و به نبش قبر آثار دفن شده و فراموش شده او پرداخت و گفته‌ها و نوشته‌های او را با بیان فریبنده برای مردم مطرح ساخت.

محمد ابن عبدالوهاب، در سال 1115 ه.ق در شهر عینیه تولد یافت. جد وی فردی به نام “شولمان قرقوزی” از نسل یهودیان ترکیه به نام “یهود دوغه” بود. این گروه با سابقه یهودیت به اسلام گرویدند و به ظاهر مسلمان شدند، تا شاید در حکومت عثمانی ترکیه نفوذ کنند یا شاید هم اسلام را به صورتی دیگر مشکوک و مشوش سازند.

جد محمد ابن عبدالوهاب، فردی به نام “شولمان قرقوزی” از نسل یهودیان ترکیه نام “یهود دونمه” بود.

شولمان جد عبدالوهاب، در شهر بورسا به خرید و فروش هندوانه و خربزه مشغول بود. اما چون از شغلش راضی نبود، همانند برخی دیگر از یهودیان مسلمان شده به تجارت دین و دین‌فروشی متمایل می‌شود. او تصمیم می‌گیرد که به سلک علمای دین در بیاید و به صورت رسمی عالم دین شود تا نفوذ و مقامی یابد. او رهسپار سوریه شده اما پس از مطرح کردن مسائل جدید و شناخته شدن، طرد می‌شود و مجبور می‌شود تا از آنجا به مصر، سپس مکه و بعد به مدینه برود. پس از اخراج شدن از مدینه، رهسپار نجد می‌شود و در آنجا کاملاً ماهیت خود را مخفی کرده و خود را به عنوان “سلاله” از قبیله “ربیعه” جا زده و نام عربی سلیمان را برای خود برمی‌گزیند.

پدر محمد در شهر عينيه امور شرعی، قضایی و تدریس را بر عهده داشت. محمد از کودکی به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقاید سنت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدرش که خود از علمای حنبلی محسوب می‌شد، فرا گرفت.

عبدالوهاب به تحصیل علوم دینی می‌پردازد و به شغل قضاوت مشغول می‌شود. محمد فرزند عبد الوهاب پس از پایان دروس مقدماتی برای تحصیل راهی مدینه می‌شود. در دوران تحصیل در مدینه گه گاه مطالبی بر زبانش جاری می‌شد که از عقاید خاصی حکایت داشت. به طوری که اساتید وی نسبت به آینده‌اش نگران شده و می‌گفتند اگر او خود به تبلیغ دین بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد. پس از مدتی به بصره سفر نمود و در آنجا عقاید و رسومات اسلامی مردم را به سخره گرفت و به قدری بر این عمل خود پافشاری کرد که اهل بصره او را از شهر اخراج کردند. غالب شرح‌حال‌نویسان درباره محمد بن عبدالوهاب یادآور می‌شوند که از همان جوانی سخنان زننده‌ای از او شنیده می‌شد و ‌غالباً به مطالعه زندگی‌نامه کسانی که مدعی نبوت شده بودند مانند مسیلمه کذاب و سجاج و اسود و عنسی و طلیحه اسدی علاقه خاصی داشت.

محمد از دوران نوجوانی و جوانی، به مطالعه زندگی نامه مدعیان دروغین نبوت

همچون مسیلمه کذاب، سجاع، اسود عنسی و طلیعه اسدی، علاقه خاصی نشان می‌داد و عقاید و رسوم اسلامی مردم را به سخره می‌گرفت.

استادان او از همان دوران کودکی آثار گمراهی، سستی عقل و عقب‌ماندگی دِماغی و تفکری را در او یافتند. پدر او عبدالوهاب در فرزندش احساس انحراف و ضلالت می‌کرد و پیوسته او را سرزنش کرده و مردم و خانواده‌اش را از او بر حذر می‌داشت.

محمد ابن عبدالوهاب، در جامعه قبیله‌ای و عشیره‌ای نجد نشو و نمو یافت و به علت عقاید حنبلی پدرش و نیز شغل وی که قضاوت و تدریس بود، به مطالعه فقه حنبلی و کسانی که در این‌باره اقداماتی انجام داده بودند، بویژه ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم و همچنین ابن عبدالهادی علاقه‌مند شد. لذا به دنبال کسب آگاهی بیستر از آراء و عقاید اشخاص مذکور و نیز اطلاع از جو فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شام و عراق که تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی قرار داشتند به آن مناطق سفر کرد.

سفر ابن عبدالوهاب به ایران و تاریخ آن در منابع تاریخی اواسط قرن دوازدهم هجری قمری، به وضوح آمده است. میرزا ابوطالب اصفهانی هم که تقریبا معاصر محمد ابن عبدالوهاب بود، به مسافرت او به اصفهان و تحصیل علم و حکمت در آن شهر و رفتن وی به اکثر بلاد عراق و خراسان تا سرحد غزنین اشاره کرده است. نکته جالب در این سفر آن است که شیخ محمد ابن عبدالوهاب حکمت شرق و ساختن تفنگ و قسمتی از فنون جنگ را فرا گرفته است. شاید بتوان این نظریه را در اینجا مطرح ساخت که غرض اصلی ابن عبدالوهاب از سفرهایی که به مناطق و نواحی تحت سلطه امپراتوری عثمانی و نیز ایران داشته، پی بردن به میزان قدرت و تسلط آن امپراتوری بر مناطق تحت حاکمیتش و نیز وضعیت موجود در ایران بوده است تا با آگاهی از این جریان در آینده به سهولت بتواند به اندیشه‌هایش جامه عمل بپوشاند.

آغاز مأموریت جاسوس‌های انگلیسی در دولت‌های اسلامی

در سال 1710 میلادی وزارت مستعمرات انگليس به 9 نفر از افراد كاردان و زيرك ماموريت داد تا براي جاسوسي در دولت‌هاي اسلامي بروند، از انها فقط پنج نفر به لندن بازگشتند كه يكي از انها فرد خبره‌اي به نام «همفر - Hempher» بود. ماموريت او در كشور تركيه بود همفر به تركيه امد و نامش را محمد گذاشت و بسياري از مسائل و علوم اسلامي و قرآن را فرا گرفت.

دومين بار او به عراق رفت. در این سفر با محمد ابن عبد الوهاب ملاقات نمود و چون دانست كه عبدالوهاب جوانی جاه‌طلب و از خود راضي است و از مذهب و اعتقادات مسلمانان عيب‌جويي مي‌كند، بسيار خوشحال شد و اطمينان يافت كه دو وظيفه‌اي كه دولت بريتانيا به او محول كرده بود را به وسيله او عملي نمايد. اولين دستور‌، شوراندن مردم در مقابل دولت عثماني و دومين دستور فتنه‌انگيزي بين مسلمانان با تاسيس مذهبي جديد بود.

همفر از آن پس با محمد ابن عبد الوهاب بسيار صميمي شد و با او در مورد مسايل مختلف بحث مي‌كرد و هر كجا كه محمد ابن عبد الوهاب بر خلاف مذاهب نظر مي‌داد او را تشويق مي‌كرد.

همفر به دروغ به محمد ابن عبدالوهاب گفت: خواب ديده‌ام پيغمبر بر منبري نشسته و برای علما سخنراني مي‌كرد در آن هنگام شما ((محمد ابن عبدالوهاب)با سيمائي نوراني وارد شدي و پيغمبر از جاي خود برخاست و تو را به اغوش كشيد و بر پيشاني‌ات بوسه زد و گفت: اي محمد‍! تو وارث حقيقي من در تمام امورات ديني و دنيوي مسلمين مي‌باشي. و تو در آن لحظه گفتي: يا رسول‌الله من نمي‌توانم علم و عقيده خود را براي مردم بر ملا كنم و از شر مردم مي‌ترسم. پيامبر فرمود: اي محمد! تو از شناختي كه بر خويشتن داري برتر هستي و هيچ ترسي به خود راه نده.

محمد ابن عبدالوهاب بعد از شنيدن اين دروغ بدون آنكه فكري كند خوشحال شد و بعد از آن بر تاسيس مذهبي جديد مصمم گشت. همفر، محمد ابن عبدالوهاب را به حالتي كه دلخواه انگليس بود در آورد. وزارت مستعمرات انگليس به همفر دستور داد تا 6 مورد ديگر را در مغز محمد بگنجاند تا او اين موارد را دير يا زود بين مردم اجرا كند:

1. فتوا دهد كسي كه مذهب محمد ابن عبدالوهاب را نپذيرد كافر شده و جهاد با او فرض خواهد شد

2. تخريب خانه خدا

3. شوراندن اعراب عليه حكومت عثماني

4. انهدام گنبدهاي بار گاه اولياء

5. ايجاد هرج و مرج در سرزمين‌هاي اسلامي

6. چاپ قرآن تحریف‌شده

همفر توانست چهار مورد را در افكار محمد ابن عبدالوهاب جاي دهد و در دو مورد ناموفق بود. انهدام خانه خدا و تغيير قرآن، زيرا محمد ابن عبدالوهاب از اجراي این دو مورد بسيار مي‌ترسيد.

تاسیس فرقه وهابیت و وجه تسمیه آن

محمد ابن عبدالوهاب به همراه محمد ابن سعود از سال 1143ه.ق مذهب تازه‌اي را تاسيس كرد. در اینجا ضروری است وجه تسمیه، واژه وهابی برای فرقه ساختگی محمد ابن عبدالوهاب روشن شود. کلمه وهابی از نام پدر موسس فرقه وهابی یعنی عبدالوهاب گرفته شده است، اما خود وهابیان این نسبت را صحیح نمی‌دانند.

سید محمود شکری آلوسی از طرفدارن وهابیت می‌گوید: نسبت وهابی را دشمنان وهابی‌ها به ایشان اطلاق کرده‌اند. این نسبت صحیح نیست، بلکه باید به محمد که نام پیشوای ایشان است، نسبت داده شود و به آنان محمدیه بگویند….احمد امین، نویسنده معروف مصری، در این باره می گوید: محمد ابن عبدالوهاب و پیروانش خود را موحدین می‌نامیدند و نام وهابی را دشمنانشان بر آنها اطلاق کردند. سپس این نام بر زبان‌ها افتاد…. خود وهابیان، فرقه وهابیت را مذهب تازه‌ای نمی‌دانند بلکه می‌گویند این مذهب، سلف صالح است و از این رو، خود را سلفیه می‌نامیدند… علت اینکه خود را سلفیه می‌نامیدند این بود که مدعی بودند در اعمال و افعال و معتقدات خود تابع سلف صالح یعنی اصحاب پیامبر اکرم و تابعین هستند.

محمد ابن عبدالوهاب به همراه محمد ابن سعود از سال 1143ه.ق مذهب تازه اي را تاسيس كرد.

فرقه وهابیت از مذهب حنبلی پدیدار شد و همه پیشوایان وهابیت و بطور کلی عموم کسانی که از ابتدا زیارت قبور و توسل و استغاثه به پیامبر اعظم(ص) را منع کرده‌اند، از علمای حنبلی بوده‌اند. ابو محمد بربهاری، ابن بطه، ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم و محمد ابن عبدالوهاب همه از علمای حنبلی محسوب می‌شدند و به همین علت وهابیان از ابتدا خود را حنبلی می‌دانسته و هنوز هم خود را پیرو احمد ابن حنبل می‌دانند.محمد بن عبداللطیف، یکی از نوادگان محمد ابن عبدالوهاب می‌نویسد:«مذهب ما مذهب احمد ابن حنبل است».

ميزان پيشروي وهابيت و حكومت ابن سعود از آغاز جريان وهابيت در عربستان

ب- پیشگویی پیامبر از ظهور وهابیت؛

با مراجعه به روایات نبوی که در اصح کتب اهل سنت آمده پی می‌بریم که پیامبر اکرم(ص) از ظهور وهابیان در میان امت خود پیشگویی کرده است.

بخاری در صحیح خود از رسول خدا نقل کرده که فرمودند:«مردمانی از طرف مشرق زمین خروج کنند که قرآن می‌خوانند ولی از حنجره‌های آنان تجاوز نمی‌کند، آنها از دین خارج می‌شوند همانگونه که تیر از کمان خارج می‌گردد. نشانه آنان تراشیدن سر است».

قسطلانی می‌گوید:«مقصود از طرف مشرق جهت شرق مدینه همانند سرزمین نجد و مابعد آن است». می‌دانیم که نجد مرکز وهابیان و موطن اصلی آنان بود که از آنجا به دیگر شهرها منتشر شدند. همچنین تراشیدن موی سر و بلند گذاشتن ریش از شعارها و نشانه‌های آنان است. زینی دحلان که معاصر ظهور وهابیان بوده می‌نویسد: «احتیاجی به تألیف در رد وهابیان نیست، بلکه در رد آنها کفایت می‌کند گفتار رسول خدا که فرمود: نشانه آنان تراشیدن سر است؛ زیرا از بدعت‌گزاران کسی به جز وهابی‌ها چنین تشابهی ندارند».

ج- تشابه وهابیت و خوارج؛

ظاهرا اولین کسی که به شباهت اندیشه‌ها و عقاید محمد ابن عبدالوهاب با خوارج توجه کرد، برادرش شیخ سلیمان نجدی بود. او در پرتو همین توجه خطاب به برادرش می‌گوید: «ابن عباس خطاب به مسلمانان می‌گفت: همانند خوارج نباشید که آیات نازل شده درباره مشرکان را به مسلمانان تأویل می کردند و با این جهالت عالم مآبانه، خون مسلمانان را می‌ریختند، اموالشان را غارت می‌کردند و پیروان سنت پیامبر را به گمراهی نسبت می‌دادند. پس بر شماست که موارد نزول قرآن را به طور دقیق تشخیص دهید…».

در ذیل به بررسی وجوه مشترک هر دو گروه می پردازیم.

1.1.کج اندیشی و فهم نادرست از دین:

خوارج با برداشت انحرافی از قرآن و فهم نادرست از دین، استدلال به ظاهر آیه شریفه «..إن الحکم إلّا لله…»(انعام:57) می‌نمودند و قائل بدین بودند که حکومتی جز حکومت خدا نیست. به همین دلیل، حکمیت در صفین را باطل و عین کفر پنداشتند. همچنین خوارج، آیاتی را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مومنان می‌دانستند.

وهابیت نیز درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر را برای غیر خدا جایز نمی‌دانند و آن را بدعت در دین قلمداد می‌نمایند. همچنین وهابی‌ها با استدلال به آیاتی که درباره کافران و مشرکان وارد شده است، مومنان و مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد می‌کنند. در حالی که طبق نص صربح قرآنی و روایی، مسلمین می‌توانند پیامبران و اولیای الهی را شفیع خود قرار دهند و به آنها متوسل شوند. دکتر عبدالملک سعدی می‌گوید: «هرگاه کسی بگوید: أللهم إنّی توسلت إلیک بجاه نبیّ أو صالح؛ کسی نباید در جواز آن شک کند؛ زیرا جاه همان ذات کسی نیست که به او توسل شده، بلکه مکانت و مرتبه او نزد خداوند است. این حاصل و خلاصه اعمال صالح او است. خداوند متعال در مورد حضرت موسی می‌فرماید: «و کان عند الله وجیها: و نزد خدا آبرومند بود…»»

1.2. ستیز با مسلمانان و دوستی با کافران:

یکی دیگر از شباهت‌های وهابیت به خوارج، کشتن مسلمانان و جهاد علیه آنان و وانهادن کفار و مشرکان و دوستی با آنان است. خوارج معتقدند می‌توان دارالاسلام را در صورتی که ساکنان آن مرتکب گناه کبیره شوند، دارالحرب نامید. لذا خوارج، مسلمانان را به خاک و خون می‌کشیدند و اموال آنان را به غارت می‌بردند و ناموس آنها را بر خود حلال و مباح می‌شمردند. پیامبر اسلام در روایتی درباره خوارج می‌فرماید: « آنان مسلمانان را می‌کشند و بت‌پرستان را به حال خود رها می‌کنند». عبدالله بن عمر در وصف خوارج می‌گوید: «اینان آیاتی را که در شأن کفار نازل گشته می‌گرفتند و بر مومنین حمل می‌نمودند». در هیچ تاریخی نقل نشده است که وهابیان با کافران بجنگند یا مشرکی را بکشند. کافی است کشتار مردم کربلا، طائف، یمن، حجاز و … را از نظر بگذرانیم. هیأت فتوای وهابیان می‌نویسد: «به ازدواج درآوردن دختران اهل سنت به فرزندان شیعه جایز نیست، و در صورت وقوع آن، نکاح باطل است؛ زیرا آنچه از شیعه معروف است این که آنان اهل بیت را صدا زده و به آنها استغاثه می‌کنند و این شرک اکبر است». این در حالی است که آنها ازدواج با اهل کتاب را جایز می‌دانند و می‌گویند:« جایز است برای مسلمان که با زن یهودی یا نصرانی ازدواج کند در صورتی که محصنه بوده و آزاد و عفیف باشد».

1.3.مقدس مآبی و قشری گری:

خوارج مردمانی بسیار قشری، کوتاه‌نظر بودند، به‌گونه‌ای که از خوردن تک خرمایی افتاده سر راه اجتناب می‌ورزیدند و آن را حرام می‌دانستند. از مشخصه‌های ظاهری خوارج این بود که سرهایشان را می‌تراشیدند و عده‌ای از مردم به آنها «سر تراشیدگان» می‌گفتند. وهابیان نیز سرهای خود را می‌تراشند و حتی زنان را مجبور می کنند که سرهایشان را بتراشند.

تفاوت وهابيت و اهل سنت // آماده ارسال // رفعت نژاد

1.4. ظاهر گرایی:

خوارج در شبهه‌ها و باورهای انحرافی‌شان، به ظاهر برخی از آیات استناد جسته‌اند. وهابیان نیز از ظاهر آیات قرآنی برداشت‌هایی می‌کنند که هیچ انسان خردمندی نمی‌تواند آنها را بپذیرد، مانند: اعتقاد به جسمیت خداوند یا تفسیر ظاهربینانه عرش، قلم، لوح، کرسی، برزخ، رویت خداوند و نسبت دادن دست و پا و اعضا و جوارح داشتن به خداوند و ده‌ها مطلب دیگر.

د- اختلاف نظرهای وهابیت و اهل سنت؛

1. به اعتقاد وهابیان هرگاه کسی شهادتین را بر زبان جاری کند، ولی بدان عمل نکند ارزشی ندارد و چنین کسی کافر و مشرک است و خون و مال او حلال است. در مقابل مسلمانان همگی بالاتفاق معتقدند که هرکس شهادتین را بر زبان جاری کند مال و خونش محفوظ و محترم است.

2. وهابیان به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و تقلید از مذاهب چهارگانه را لازم نمی‌دانند، بلکه بر خلاف آن مذاهب اجتهاد می‌کنند. محمد ابن اسماعیل صنعانی از معاصران ابن عبدالوهاب و از بنیانگذاران مذهب وهابیت می‌نویسد: فقهای مذاهب اربعه اجتهاد بر خلاف آن مذهب را جایز نمی‌شمارند ولی این سخنی است نادرست که جز شخص جاهل و نادان لب به آن نمی‌گشاید.

بنابراین، وهابیان بر خلاف مذاهب چهارگانه (حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی) قائل به انفتاح باب اجتهادند و حرف فقه‌های مذاهب چهارگانه را که می‌گویند اجتهاد بعد از چهار مذهب جایز نیست، باطل می‌شمارند.

3. وهابی‌ها با استدلال به ظاهر برخی آیات و روایات، جسم و جهت برای خداوند اثبات کرده و به رویت حسی خداوند قائلند. در مقابل علمای اهل سنت، اعتقاد به تجسم خدا و رویت حسی خداوند را جایز نمی‌دانند.

4 . محمد ابن عبدالوهاب معتقد بود که تمام اعمال مسلمانان به حد شرک رسیده است و از این رو، وی مسلمانان سنی و شیعه‌ای را که دیدگاه‌های او را قبول نداشتند تکفی می‌کرد؛ در صورتی که ائمه اهل سنت به ویژه ابوحنیفه، تکفیر اهل قبله را جایز نمی‌شمارند.

5. وهابیان زیارت قبر انبیا و اولیا و سفر به قصد زیارت قبور آن بزرگواران را حرام می‌دانند، ولی مذاهب چهارگانه بالاترین ثواب را برای زیارت قبر نبی و مسافرت برای آن قائلند.

6. سوگند دادن خداوند به حق مقام اولیا از نظر وهابی ها حرام و موجب شرک است، ولی حنفی‌ها و شافعی‌ها این امر را مکروه و نه حرام و شرک می‌دانند.

7. وهابی‌ها نذر برای مردگان و اهل قبور و اولیا را شرک می‌دانند. در حالی که اهل سنت می‌گویند اگر نذر برای بت نباشد لازم الوفا است.

8. توسل، شفاعت، تبرک جستن از پیامبر، استغاثه و طلب حاجت از پیامبران و اولیا و جشن گرفتن میلاد پیامبر اکرم از نظر وهابیت جایز نیست ولی اهل سنت همه اینها را جایز می‌دانند.

9. وهابی‌ها ساخت بنا بر قبور را حرام ولی اهل سنت آن را مکروه می‌دانند.

ه. مواضع علمای تسنن و شیعه بر وهابیت:

هنگامی که محمد ابن عبدالوهاب عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرش آنها دعوت کرد، گروه زیادی از علما به مخالفت با عقاید او پرداختند. از اولین کسانی که به مخالفت با وی پرداختند پدر و برادری وی بود. سلیمان ابن عبدالوهاب، در رد عقاید وی کتابی با نام صواعق الالهیه فی الرد علی الوهابه تألیف کرد. دکتر عبدالله محمد صالح می‌نویسد: « علما در طول زمان بیش از دو هزار جلد کتاب و رساله علیه افکار ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب نوشته‌اند که متاسفانه به دلایلی تعداد زیادی از آنها چنان از میان رفته‌اند که فقط اسمی از آنها باقی مانده است و با این حال، اکنون نیز حدود چهارصد نسخه کتاب و رساله از علمای اسلام در دست داریم که در موزه‌ها، کتابخانه‌ها، کلکسیون شخصی و سایر جاها از کلکته تا لندن پراکنده‌اند. متاسفانه در یک و نیم قرن اخیر به علت فشارهای مختلف مالی و سیاسی و نیز به علت غفلت مسلمانان برای چاپ و نشر آنها اقدام نشده است». پس از جنایات وهابیت در عراق، شیعیان به مخالفت با وهابیت پرداختند و آثار زیادی را به رشته تحریر در آورده‌اند. نخستین کتابی که عالمی شیعه در رد عقاید محمد ابن عبدالوهاب نوشت، منهج الرشاد اثر شیخ جعفر کاشف الغطا است.

جالب این است که در این مبارزه و مخالفت، علمای اسلامی چنان اتفاق‌نظر و وحدت رویه داشته اند که برای بعضی از صاحب‌نظران، مایه شگفتی و حیرت شده است. چنانکه پژوهشگر دقیق النظر سوری، دکتر عبدالله محمد صالح، در این باره می‌گوید: «… در مبارزه با فرقه‌ها و نحله‌های انحرافی، معمولا یکی از موانع وحدت‌نظر، گرایش‌های فقهی – مذهبی بوده است. چنان که در تاریخ دیده می‌شود، زیاد اتفاق افتاده که علمای یکی از مذاهب با گروهی مخالفت و مبارزه کرده‌اند و علمای مذاهب دیگر سکوت یا حتی گاهی از آن حمایت کرده‌اند. در مورد جهمیه و حشویه امر از این قرار بوده است. اما باکمال تعجب می‌بینیم در مخالفت و مبارزه با وهابیت و تفکر وهابی‌گری، وحدت‌نظر عجیبی میان علمای مذاهب مختلف اسلامی دیده می‌شود. سوای عده بسیار محدودی از حنبلی‌ها، علمای بقیه مذاهب اسلامی به اتفاق، تفکر و عقاید وهابی را مردود و باطل دانسته و با آن به مبارزه برخاسته‌‌اند. چنان که همین اتفاق‌‌نظر در مخالفت با احمد ابن تیمیه، بنیانگذار اصلی این تفکر، به خوبی آشکار است. در آن زمان علمای تمام مذاهب اسلامی در برابر تفکر او ایستادند و برخی اندیشه‌های او از جمله تجسم خداوندی، رویت حسی ذات او را کفر و زندقه معرفی کردند.»

مدتی است که در عربستان از علمای اهل سنت افرادی پیدا شده‌اند که با تندروی‌های سلفی‌ها و وهابیان مخالفت کرده و در برابر گزافه‌گویی آنها ایستاده‌اند. از جمله این اشخاص محمد بن علوی مالکی است که در مسجد الحرام کرسی تدریس حدیث، فقه و تاریخ را داشت. او که عالمی سنی بود پرچم مخالفت با وهابیان را در کشور عربستان به دست گرفت و با سخنان و کتابهایش به مقابله با آنان پرداخت. بعد از انتشار کتابهایش، وهابیان او را محاکمه و محکوم به اعدام نمودند. ایشان در یکی از کتاب‌هایش می‌نویسد: «ما به کسانی مبتلا شده‌ایم که در توزیع کفر و شرک و صادر کردن احکام با القاب و اوصاف غیرصحیح تخصص دارند، اوصافی که لایق مسلمان شهادت‌دهنده به توحید و نبوت پیامبر اسلام نیست، مثل اینکه برخی از آنان به افرادی که مخالف خود در رأی و مذهب می‌باشند عنوان تحریف‌کننده…دجال… شعبده‌باز…بدعت‌گذار و در آخر مشرک… و کافر را اطلاق می‌کنند. این‌گونه از برخی سفیهان می‌شنویم که بصورت گسترده امثال این دشنام‌ها و فحش‌ها و الفاظ قبیح را به کار می‌برند، الفاظی که تنها از افراد کوچه و بازار صادر می‌شود، کسانی که اسلوب دعوت و طریقه ادب در مباحثه را به خوبی نمی‌دانند.». جالب است که علمای اهل سنت، تندروی‌های وهابیت را عاملی برای گسترش تشیع در جهان اسلام می‌دانند.

حسن بن فرحان مالکی که از علمای سنی و از مخالفان وهابیت به شمار می‌رود می‌گوید:«… زود است که غلو سلفی‌ها از بزرگترین اموری گردد که باعث انتقال سریع اهل سنت به سوی شیعه شود مگر آنکه عقلاء سلفی به فکر چاره برآمده و غلو و تندروی خود را از درون نقد کنند، غلوی که در وجود احادیث ضعیف و جعلی برای تأیید مذهب و تکفیر مخالفان مذهب و روش سلفی پدیدار گشته است. همچون تکفیر ابی حنیفه، احناف و تکفیر شیعه و معتزله…».

حسن بن فرحان مالکی

شیخ جمیل صدقی زهاوی در مورد وهابیت می‌گوید: خداوند وهابیت را بکشد، زیرا این فرقه به خود جرأت داده که همه مسلمین را تکفیر کند گویا همّ و هدف بزرگ آن فقط تکفیر نمودن است و بس. می‌بینید که وهابیان کسانی را که توسط پیامبر به خداوند متوسل می‌شود تکفیر نموده‌اند. (9) این عالم اهل سنت کتابی به نام «الفجر الصادق فی الرد علی منکری التوسل و الکرامات و الخوارق» در رد وهابیت نوشته است.

زینی دحلان مفتی مکه می‌گوید که سید عبد الرحمن اهدل مفتی زبید می‌گفت: هیچ نیازی به تالیف کتاب در ردّ وهابیت دیده نمی‌شود زیرا در ردّ آنان همین سخن پیامبر که فرمود «سیماهم التحلیق» یعنی چهره و علامت آنان این است که موی سرش را می‌تراشند، کفایت می‌کند. زیرا محمد بن عبد الوهاب دستور داده است که پیروان او سرشان را بتراشند. (10) شیخ خالد بغدادی می‌گوید: اگر کتاب‌های وهابی‌ها را به دقت مطالعه کنیم در می‌یابیم که مانند کتاب‌های لا مذهب‌ها سعی دارند که با افکار باطله‌شان مسلمانان را مورد خدعه قرار داده و آنان را گمراه کنند. (11)

و. فتاوای شاذ علمای وهابی:

1. تحریم حمل جنازه با آمبولانس:

«حمل جنازه با ماشین‌هایی که مخصوص جنازه -آمبولانس- و تشییع جنازه‌ای که در ماشین است توسط مردم مشروع نیست».

2. تحریم صله ارحام در اعیاد:

«اینکه زیارت زنده‌ها به دو روز عید اختصاص داده شود، چون که نمی‌توانند در طول سال به زیارت آن‌ها بروند، بدعت است».

3. تحریم احترام به پرچم:

« برای مسلمانان جایز نیست که برای پرچم هر کشور یا سلام کشوری برخیزند بلکه این کار از بدعت‌های منکری است که در عهد رسول خدا و عهد خلفای راشدین نبوده است….».

4. تحریم نصب قاب عکس به دیوار:

«آویزان کردن تصاویر بر دیوار خصوصا تصاویر بزرگ حرام است. حتی در صورتی که برخی از جسم یا سر آن ظاهر شده باشد، چرا که قصد تعظیم در آنها ظاهر است و اصل شرک همین غلوهاست».

5. تحریم شستن دست‌ها با صابون قبل از وضو:

«شستن دست‌ها و صورت با صابون هنگام وضو مشروع نیست».

6. مبطل وضو بودن خوردن گوشت:

«اگر انسان از گوشت شتر چه نر یا ماده آن بخورد، وضویش باطل می‌شود چه خام باشد یا پخته».

7. جلوگیری از احترام به استاد:

«ایستادن دختران برای معلم زن خود، و نیز پسران برای معلم مرد، کاری است که نباید انجام گیرد و کمترین حکمی که برای آن است کراهت شدید می‌باشد».

8. گردش خورشید به دور زمین:

«ظاهرا ادله شرعیه اثبات می‌کند، که خورشید است که به دور زمین گردیده و به سبب آن شب و روز در سطح زمین پدید می‌آید .. اما آنچه را که علمای نجوم امروزه می‌گویند برای ما به درجه یقین نرسیده است و لذا بخاطر این حرف‌ها دست از ظاهر کتاب پروردگار و سنت نبی بر نمی‌داریم».

9. تحریم برگزاری روز مادر، تولد، ازدواج:

« اعیاد میلاد شخص یا اولادش یا مناسبت ازدواج و نحو آن تماما غیرمشروع بوده و به بدعت نزدیک‌تر است تا مباح‌بودن».

10. تحریم رفتن به سوی غار حرا:

«رفتن به غار حرا، از جمله شعائر حج و از سنت‌های اسلام نیست بلکه از جمله بدعت‌ها و راهی به شرک است. و لذا باید مردم را از رفتن به آن منع نمود.»

11. جهاد نکاح:

جنگ سوریه سبب شد تا نخستین بار واژه‌ای به نام جهاد نکاح به ادبیات گروه‌های سلفی وارد شود؛ جهادی که فقط مخصوص زنان است و در آن برای آسودگی خاطر سلفی‌ها، زنان خود را در اختیار آن‌ها می‌گذارند. نخستین بار هم یک روحانی وهابی سعودی این حکم را داد و بعدها منکرش شد. عمده رسانه‌ها، شروع ماجرای “جهاد النکاح” را فتوای منسوب به شیخ محمد عریفی مبلغ مذهبی اهل عربستان معرفی کرده‌اند. گفته می‌شد که شیخ عریفی در توییتر خود فتوا داده که زنان و دختران به “جهاد نکاح” بپیوندند.

به گزارش دویچه وله، اوج این ماجرا زمانی بود که بیستم سپتامبر پارسال، موضوع از سطح گمانه‌‌زنی‌‌های رسانه‌‌ای خارج شده و یک مسؤول دولتی در این زمینه ابراز نظر کرد. لطفی بن جدو، وزیر کشور تونس، در برابر اعضای پارلمان این کشور خبر داد که بسیاری از زنان تونسی که برای جهاد نکاح به سوریه رفته بودند، حامله از این کشور بازگشته‌‌اند.

روزنامه تونسی «الشروق»، روز ۲۲ سپتامبر، گزارشی از جهاد نکاح منتشر کرد که در آن، با برخی دختران بازگشته از سوریه مصاحبه شده بود. این روزنامه، به روایت داستان یکی از دخترانی پرداخته که به تازگی از سوریه بازگشته است.

الشروق به نقل از یک منبع امنیتی تونسی نوشت: «زنانی بین ۳۰ تا ۵۰ ساله با روبنده در مساجد، فروشگاه‌‌های لباس مذهبی، دانشگاه‌‌ها و دستشویی‌‌های حاشیه‌ شهرها، دختران را به کلاس‌‌های مذهبی دعوت کرده تا پس از گذراندن دوره‌‌ای سه ماهه، به سوریه اعزام کنند. س.م. پس از بازگشت از سوریه می‌گوید که به همراه ۹ دختر دیگر بعد از دریافت ۱۲۰۰ دلار و با وعده‌ دریافت مبلغی ۵ برابر آن به سوریه اعزام شده است».

این روزنامه تونسی در بخش دیگری از گزارش خود می‌‌نویسد: «پدر یکی از دختران که به ایدز مبتلا شده می‌‌گوید که دخترم حامله بازگشت. او به ایدز مبتلا شده و ما کاری نمی‌ توانیم انجام دهیم مگر اینکه منتظر مرگ او باشیم».

عبدالرحمن الراشد، سردبیر نشریه «شرق الاوسط» گفته است: «وهابیون با شستشوی مغزی دختران و وعده‌‌های بهشت و حوریان بهشتی آنان را به عنوان برده‌ جنسی به سوریه می‌‌فرستند تا در خدمت سربازان باشند؛ اما این اقدام پیش از این، در دو دهه آشفتگی الجزایر نیز وجود داشت؛ همان‌ طور که القاعده نیز چنین باوری را ترویج می‌‌کرد و از تمام امکانات خود از جمله روابط جنسی برای عضوگیری جوانان استفاده می‌ کرد. همین تندروها امروز وارد بحران و هرج و مرج سوریه شده و زنان و مردان را اغفال می‌‌کنند».

غادة عويس يکي از سرشناس‌ترين خبرنگاران و گويندگان خبري شبکه الجزيره قطر است. او چندي پيش با هدف پوشش اخبار حوادث جاري در سوريه به اين کشور سفر کرد اما چند روز بعد رسانه‌هاي عربي خبر دادند که توسط جنگجويان تروريست مورد تجاوز جنسي قرار گرفته است. اين خبر بلافاصله توسط شبکه خبري الجزيره تکذيب شد اما اکنون و بعد از گذشت چند روز،‌ گروهک تروريستي جبهة النصره با صدور بيانيه‌اي رسمي فاش کرد که غادة عويس مورد تجاوز قرار نگرفته بلکه به طور داوطلبانه خود را در اختيار جنگجويان قرار داده است. به گفته جبهة النصره ،‌ غادة عويس در واقع به جهاد نکاح تن داده تا بتواند نيازهاي جنسي جنگجويان مخالف حکومت بشار أسد رئيس جمهور سوريه را تأمين کند. اين بيانيه افزود: خبرنگار الجزيره با يکي از رهبران جبهة النصره هم بستر شده و جهاد نکاح را به جا آورده از همين رو اين اقدام ثواب بسيار زيادي دارد و مايه افتخار وي است.

غادة عويس يکي از سرشناس ترين خبرنگاران و گويندگان خبري شبکه الجزيره قطر

توسط جنگجويان تروريست مورد تجاوز جنسي قرار گرفته است

چندی پیش شیخ وهابی در سخنرانی خود در شبکه ماهواره ای وصال که نزدیک به حرکتهای جهادی تندرو در سوریه است، از انتقادات وارده به فتوای “جهاد نکاح” گله کرده بود. این شیخ وهابی اجازه داد که مجاهدین مسلح می‌توانند در غیاب زنان مجاهد نامحرم، با محارم خود عقد ازدواج بخوانند!! سخنان ناصر العمر بازتاب گسترده‌ای در محافل دینی و افکار عمومی جهان اسلام داشت، به گونه‌ای که همگان بر مشمئز کننده بودن این سخنان تاکید داشتند و از این شیخ وهابی خواستند فتوای خود را پس بگیرد.

اما اعضای گروهک شبه نظامی جبهه النصره رسما اعلام کرده‌اند، به فتوای مفتی سلفی ایمان دارند و آن را به اجرا در خواهند آورد. تروریست‌های تکفیری با استناد به این فتوا اعلام کرده‌اند که امروز آنها از نظر دینی این حق را دارند با محارم خود نزدیکی کنند و خداوند گناهی را برای آنان و نزدیکانشان ثبت نخواهد کرد، چرا که این امر توسط شیخ‌شان حلال شده است. خبرها حاکی از آن است که، فتوای ناصر العمر تنها پرده از این عمل ناشایست و خلاف اخلاق برداشته و این عمل از مدتها پیش در میان اعضای این گروه مرسوم شده است. به شکلی که کودکانی از این ارتباط به دنیا آمده‌اند. و مشکلاتی را از نظر هویت و …. بوجود آمده است.

لازم به ذکر است، فتواهای عجیب تنها محدود به ازدواج جهادی و ازدواج با محارم نمی‌شود و این افراد با استناد به رای و حکم شیوخ سلفی با اصطلاحات ساختگی نظیر “جهاد لواط” و “جهاد نکاح النفس” فحشا را در سرزمین شام گسترش می‌دهند.

12.خوابيدن زن كنار ديوار:

ظاهرا صدور فتاوای مضحک‌، عجیب و شرم آور‌، به مردان سلفی منحصر نمی‌شود بلکه گویا به تازگی زنان سلفی افراطی نیز صاحب فتوا شده و در خدشه‌دار کردن چهره واقعی اسلام ناب در جهان و وارونه کردن احکام اسلامی با مردان خویش هم صدا شده‌اند .

به تازگی یکی از زنان افراطی سلفی مقیم سوریه به نام منیره القبیسی به این نتیجه رسیده که خوابیدن زنان نه تنها در کنار مردان نامحرم بلکه در کنار دیوار نیز به دلیل مذکر بودن کلمه “دیوار” در ادبیات عرب، حرام است.

13. حلال بودن فیلم‌های مستهجن:

عیسی بن صالح مفتی سر‌شناس وهابی در جدید‌ترین فتوای خود اعلام کرد: جایز است افرادی که از ناتوانی جنسی رنج می‌برند، فیلم‌های غیراخلاقی مشاهده کنند، به شرط اینکه بازیگران آن مسلمان باشند!

ز. جنایات وهابیت در تاریخ؛

1.1. حمله به کربلا و نجف:

وهابی ها به فرماندهی امیر سعود در سال1216ه.ق با لشکری عظیم از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه، به سوی عراق حرکت کردند. امیر سعود با سپاهی مرکب از بیست و پنج هزار هزار مرد جنگی غافل گیرانه به شهر کربلا حمله ور شدند و صدای «اقتلوا المشرکین» و «اذبحوا الکافرین» سر دادند. بیش از پنج هزار نفر را کشتند و زخمی های بیشماری به جا گذاشتند. در صحن مقدس، خون از بدن‌های سربریده، روان و گنبد و حجره های صحن از لاشه مقتولان، پر بود. آنان گنبد حرم امام حسین(ع) را خراب کردند و جواهرهای حرم را به چپاول بردند و آنچه از اموال و اسلحه و لباس، فرش، طلا و قرآن های نفیس در شهر یافتند ربودند. وهابیان پس از کشتار بی رحمانه اهل کربلا و هتک حرمت حرم حسینی راهی نجف شدند. چون اهل نجف، جریان کربلا و غارت آن را شنیده بودند، کمی آمادگی داشتند. از این رو، برای دفاع برخاستند. حتی زن ها نیز از خانه ها بیرون آمده بودند و مردان خود را بر می‌انگیختند تا اسیر قتل و غارت‌های وهابی‌ها نشوند. در نهایت این کار باعث شکست مهاجمان و عقب نشینی آنان گردید. وهابی ها در سال های متمادی، بارها و بارها به این دو شهر مقدس، حمله کردند ولی حملاتشان با ناامیدی تمام به شکست و خواری انجامید و در مدت نزدیک به 10 سال، چندین بار شدیدترین حمله‌ها را به این دو شهر انجام دادند.

1.2. حمله به طائف:

سپاه وهابی ها، در ذی القعده سال 1217ه.ق به دستور عبدالعزیز و به فرماندهی عثمان مضایفی به شهر طائف - از شهرهایی که اکثریتشان از اهل سنت‌اند- در دوازده فرسنگی مکه حمله کردند و به قتل عام مردم پرداختند. جمیل صدقی زهاوی در مورد فتح طائف چنین می‌نویسد: «از زشت ترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم بود که به کوچک و بزرگ رحم نکردند. طفل شیرخواره را روی سینه مادرش سر بریدند. جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند و چون در خانه‌ها، کسی باقی نماند، به مغازه‌ها و مساجد حمله کردند و هر کس را یافتند-حتی گروهی را که در حال رکوع و سجود بودند- کشتند. به حدی که تمام مردم این شهر را به خاک و خون کشیدند و شمار اندکی از پیر مردان و زنان باقی مانده را از شهر طائف اخراج کردند و به وادی وج بردند و در برابر سرمای شدید، بدون غذا و لباس رها کردند. همچنین کتاب ها را که در میان آنها تعدادی قرآن و نسخه‌هایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتاب های فقه و حدیث بود، در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند».

1.3. تخریب قبور مکه و مدینه:

سپاه وهابيان به فرماندهي امير سعود، در هشتم محرم سال1218ه.ق وارد كه شد و آنجا را اشغال كرد. مردم مكه كه پيشتر خبر جنايت وهابي ها را در طائف شنيده بودند، از تكرار آن فاجعه، ترسيدند و سلطه او را پذيرفتند. آنگاه امير سعود از آنان خواست كه قبه ها و بارگاه هايي را كه بر قبور ساخته اند، با دست خود ويران كنند. از اين رو، وهابي‌ها به همراه جمع زيادي از مردم، با بيل و كلنگ به سمت گورستان جنّه المعلّي رفتنند و گنبدهاي زيادي از جمله قبور ابوطالب، عبدالمطلب، حضرت خديجه و… را ويران كردند. آنان در مكه بمدت بيست روز توقف كردند و مسلمانان در آن مشاهد، بيش از ده روز مشغول به خراب كردن بودند. آنان از اول صبح تا آخر روز بقعه‌ها را خراب مي‌كردند و با اين نيت كه با اين عمل خود را به واحد احد تقرب مي جويند! به حدي كه در مكه چيزي از اين مشاهد و گنبدها نماند جز آنكه همه را با خاك يكسان نمودند.

همچنين در سال 1220ه.ق به مدينه حمله شد و پس از يك سال و نيم محاصره، شهر به اشغال وهابيان درآمد با تصرف شهر، مردم را از زيارت مرقد مطهر پيامبر و بزرگان مدفون در بقيع بازداشتند. آنگاه امير سعود دستور داد تا آثار و قبور بقيع را ويران كنند. از اين رو، به همراه آنان به قبرستان بقيع يورش بردند و آنچه از قبه‌ها و آثار بر روي قبور بود، با خاك يكسان كردند. از جمله، قبر چهار امام معصوم (امام حسن مجتبي، امام سجاد، امام محمد باقر وامام جعفر صادق عليهم السلام) و همچنين قبر عبدالله پدرگرامي پيامبر اسلام را تخريب و هر آنچه از اشياي قيمتي و گران‌بها يافت مي‌شد، به غارت بردند. سرانجام وهابیان پس از چهار سال قتل و غارت جور و ستم بر اهالی مدینه با حمله عثمانی‌ها از بین رفتند.

ولی متأسفانه مجددا در سال 1343 هجری قمری وهابی‌ها با حمایت‌های بی‌دریغ و سخاوتمندانه انگلیسی‌ها به مدینه منوره وارد شدند و با گرفتن فتوای زور از علمای مدینه بر جواز ویران كردن قبور و زیارتگاه‌ها در هشتم شوال 1343 هجری قمری تمامی گنبدها و بارگاه‌ها و ضریح‌هایی كه در مدینه و اطراف آن بود ویران كردند. از جمله ویرانی‌ها وهابی ها در مدینه عبارتند از خراب كردن گنبد و بارگاه حضرت عبدالله پدر رسول الله و حضرت آمنه مادر رسول الله و مزار همسران پیامبر و مزار اسماعیل بن جعفر الصادق و دیگر بزرگان و حتی گنبد مرقد مطهر نبوی را هم به توپ بستند و از همه این موارد دردناكتر تخریب گنبد و بارگاه مضاجع مطهره ائمه بقیع علیهم السلام و اهل بیت رسول الله بود.

ضريح چهار امام شيعه پیش از تخریب به وسیله حکومت سعودی،

به ترتيب از راست به چپ حسن بن علي(ع)، علي بن حسين(ع)، محمد بن علي(ع) و جعفر بن محمد(ع)

وهابیان حتی دیوارها و صندوق و ضریحی را كه روی قبرهای شریف قرار داشت و برای آن هزار ریال مجیدی صرف شده بود كاملا از بین بردند و از این زیارتگاه جز تلی از سنگ و خاك باقی نگذاشتند و 8 شوال 1343 هجری قمری به خاطره‌ای تلخ و دردناك برای جهان تشیع تبدیل گشت.

8 شوال 1343 هجری قمری خاطره ای تلخ و دردناك برای جهان تشیع

اینك جهت رعایت اختصار، توجه خوانندگان ارجمند را به فهرست برخی از آثار و اماكن تاریخی اسلام كه بیانگر فرهنگ و تمدن اسلامی بود و به واسطه تحجر و كوته فكری فرقه ضاله وهابیت ویران شده جلب می كنیم:

بارگاه و مسجد حضرت حمزه سیدالشهداء در احد

بارگاه ام المؤمنین حضرت خدیجه كبری بنت خولید علیها السلام.

بارگاه آمنه بنت وهب مادر پیامبر گرامی اسلام

بارگاه حضرت ابوطالب پدر گرامی امیرالمؤمنین

بارگاه حضرت عبدالمطلب جد پیامبر گرامی اسلام و امیرالمؤمنین

بارگاه حضرت حوا در جده

بارگاه حضرت عبد الله پدر پیامبر در مدینه

بیت الاحزان،خانه ای كه حضرت زهرا علیها السلام در آنجا در سوگ پدرش می‌گریست.

مسجد سلمان در مدینه منوره

خانه حضرت زهرا علیها السلام در كوچه حجر در مكه مكرمه

جایگاه نفس الزكیه در مدینه منوره

خانه رسول الله در مدینه،خانه‌ای كه حضرت هنگام هجرت به مدینه در آنجا مستقر شد.

خندقی كه مسلمانان در جنگ خندق حفر نمودند

بارگاه پیامبر خدا، یسع علیه السلام،در روستای اوجام در قطیف

مسجد جوانان در احساء، دومین مسجدی كه پس از مسجد رسول الله در آن نماز جمعه برگزار شد.

مسجد عباس بن علی در روستای مطیرفی در احساء

زادگاه پیامبر اسلام، خانه ای كه در آن پیامبر گرامی اسلام در شعب هواشم در مكه مكرمه متولد شد

خانه ام المؤمنین حضرت خدیجه بنت خولید در مكه مكرمه

مسجد الشمس در مدینه منوره محل یكی از معجزات بزرگ رسول خدا

خانه حمزه بن عبد المطلب عموی گرامی پیامبر

خانه ارقم، كه پیامبر و یارانش در آغاز بعثت در آن گرد می آمدند

بارگاه شهدای بدر و جایگاهی كه برای پیامبر در غروه بدر نصب نمودند

خانه حضرت علی علیه السلام كه امام حسن و امام حسین علیهم السلام در آن متولد شدند

دیوار اطراف شهر مدینه منوره

خانه حضرت امام جعفر صادق در مدینه منوره

محله بنی هاشم در مدینه منوره

مسجد تنبه الوداع

مسجد البغله و بسیاری دیگر از بقاع متبركه و اماكن مقدسه

قرستان المعلی در مكه مكرمه كه بارگاه و مقبره برخی از اهل بیت علهیم السلام و یاران پیامبر در آن قرار دارد.

نشانه ورود و خروج فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین پس از تولد آن حضرت از كعبه

بارگاه‌های متعدد در قبرستان بقیع

بارگاه ملكوتی ائمه بقیع علیهم السلام

قبل از تخریب به دست وهابیون ملعون

نكته قابل توجه اینكه این ویرانگری‌های آثار تاریخی اسلام در حالی صورت می‌گیرد كه رژیم سعودی و وهابیان از آثار یهودیان در مدینه منوره حافظت و نگهداری می‌كنند؛ و با نصب تابلوهای هشدار دهنده مردم را از نزدیك شدن به آنها باز می‌دارند.

1.4. کشتار در حج:

در موسم حج سال 1366 بهانه کشتار زائران حرم الله توسط سعودی‌ها و و هابيت این بود كه ایرانی‌ها مي خواستند كعبه را بدزدند یا نابود کنند، اين درحالي بود كه ايران به واسطه درگيري با همه دنيا در جنگ تحميلي، حقايق فراواني براي جهان اسلام داشت كه آنها درست از همين مسئله احساس خطر مي‌كردند و همين بهانه‌اي شد براي جلوگيري از برائت علني عليه مشركان وقت و همپيمانان آنها در منطقه و حمله وحشيانه به زائران حرم الله.

نایف بن عبدالعزیز، وزير كشور عربستان سعودي در زمان كشتار حجاج در سال 1366

ماجراي حج خونين از اينجا شروع شد كه راهپيمايان، پس از استماع پيام تاريخي امام با شعار «الله اكبر» و «لااله الا الله» براي اداي نماز مغرب راهي حرم شدند. پس از طي مسافتي ناگهان ستون‌هايي از نظاميان آل‌سعود مقابل آنها ديده شد؛ آنان لحظه‌اي بعد به طرف صفوف حمله کردند و با باطوم بر سر و روي زائران بي‌گناه کوبيدند. اين گروه از يک سو و گروه ديگري نيز از بالاي پله‌ها و ساختمان‌ها سنگ و آجر و آهن و شيشه و بلوک سيماني بر سر و روي مردم مي‌ريختند. پس از آن، شليک گازهاي سمي و خفه‌کننده آغاز شد و به‌دنبال آن رگبار گلوله‌ها به قصد کشتن راهپيمايان برائت از مشرکين به سوي آنان سرازير شد، حتي به آمبولانس‌هاي حامل مجروحان نيز يورش مي‌بردند و مانع از جمع‌آوري آنان مي‌شدند.

حجاج مجروح ايراني

مسؤول عمليات اين كشتار وحشيانه، ژنرال اوليش ويگنر موسس و اولين فرمانده گارد نهم مرزي و واحد ويژه ارتش آلمان غربي بود؛ شخصي مسيحي صهيونيست كه يكي از جاسوساني بود كه در عمليات طبس به عنوان يك خبرنگار كار شناسايي را انجام داده بود. وي 5 ماه قبل از اين کشتار، طی یک قرارداد امنیتی به سعودی منتقل شده و مشغول آموزش يگان های ویژه ای كه قرار است اين عمليات را انجام دهد، مي‌شود و همزمان به عنوان مسؤول هماهنگی امنیتی شهر مکه از سوی دولت سعودي منصوب شد و به طراحی عملیات می‌پردازد؛ وي هدايت اين عمليات را بر عهده داشت تا جايي كه با هليكوپتر آن را هدايت مي كرد.

ژنرال اولريخ وگنر، فرمانده نيروهايي امنيتي سعودي در زمان كشتار حجاج ايراني در سال 1366

وزارت کشور سعودي، سپس آمار تلفات را ۴۰۲ کشته و ۶۴۹ زخمي که ۲۷۵ تن آنان ايراني بودند، اعلام كرد و به آنها اتهام اخلال در مراسم حج، هجوم آنها به طرف مسجدالحرام با چوب و سنگ و چاقو، درگيري مأموران امنيتي با حجاج و زير دست و پا ماندن تعداد بسياري از مردم و ادعاي عدم تيراندازي به زوار حرم با تأکيد بر مقابله شديد با هر نوع هرج و مرج مطرح شد و به اين شكل سعي كردند كه به گونه اي به افكار عمومي پاسخ دهند.

تجمع حاجيان به دليل ممانعت پليس سعودي از حركت

مي توان گفت كشتار حجاج با همراهي و هم داستاني پول دولت سعودي، تفكر وهابيت و با كمك همپيمانان اين دولت در منطقه و جهان رخ داد؛ عملياتي كه سعودي ها آنها را براي جلوگيري از رشد تفكر حضرت امام (ره) در بين مسلمانان و آزادانديشان انجام دادند.

صحنه كشتار حجاج پس از پايان درگيري

1.6. کشتار در افغانستان:

در اواخر سال 1372 هجري شمسی با پشتيباني كشور پاكستان و عربستان سعودی و آمریكا، گروهكي وهابی به نام طالبان وارد صحنه نبرد در افغانستان شد و در شهریور 1375 شمسی كابل پایتخت افغانستان را تصرف كرد و به كشتار مسلمانان مجاهد و مجاهدان شیعی مذهب روی آورد. بطوري كه، صدها هزار مسلمان را به خاك و خون كشید و باعث عقب ماندگی افغانستان شدند.

در سال 1377 شمسی اجلاسیه ای با حضور 160نفر از مفتی های درباری مزدور اهل سنت و وهابی در پیشاور تشكیل شد. در اين اجلاس، علماي وهابي، فتوائی را صادر كردند كه بايد همه مردان شیعه و پسر بچه‌های شیعه بالای هفت سال كشته شوند و زنان و دختران و پسران كمتر از هفت سال شیعه به عنوان برده و كنیز به اسارت درآیند. پس از صدور اين فتاوا، كشتار و قتل و غارت شیعیان توسط حكومت طالبان آغاز گردید.

در روز شنبه 17/5/1377 شمسی زنان و مردان و كودكان شهر مزار شریف از روی بام‌ها به رگبار بسته شدند و اهالی شهر را قتل عام كردند و پس از آن به بیمارستان‌ها رفته و بیماران شیعه مذهب را روی تخت خواب بیمارستان به شهادت رساندند. در روز دوشنبه 19/5/1377 شمسی اجساد هزاران شیعه روی زمین انباشته شده و طعمه درندگان شده بود. در شهر میمنه هم طالبان به محله شیعیان رفته و تعداد زیادی از زنان و مردان و كودكان آنان را در تكیه خان جمع كرده و بر سر آنها نفت ریخته و طعمه حریق نمودند. ملا منان نیازی در سخنرانی خود رسما اعلام كرد كه هر كس یكی از اهالی هزاره یا یك شیعه را در خانه خود پنهان كند ما آن خانه را با اهلش به آتش می كشيم.

در سنگچارك و بلخاب و بامیان و یروان و كاپیسا و … شكم بانوان حامله شیعه را پاره می‌كردند و جنین آنان را بیرون آورده و سرش را می‌بریدند. زبان مردان و سینه زنان شیعه را نیز می‌بردند و چشمهای آنان را از حدقه بیرون مي آوردند.

در روز جمعه عاشورای سال 1267 هجری قمری شیعیان قندهار در حسینیه ها جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاك پیغمبر و سبط رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بودند كه ناگهان وهابیان جنایتكار و سنی های متعصب با انواع اسلحه به حسینه ها وارد شدند و جمع كثیری از شیعیان بی‌دفاع حتی اطفان آنان را به فجیع ترین وضعی به قتل رسانیدند و اموالشان را به تاراج بردند و سا‌ل‌ها شیعیان آزادی عمل نداشتند و حتی در روزهای عاشورا دو،سه نفری در سردا‌ب‌های خانه ماجرای ریحانه رسول الله و مقتولین و مظلومین كربلا عزاداری می‌نمودند.

1.6. کشتار در سوریه:

کشور سوريه از مارس ۲۰۱۱ ميلادي صحنه خشونت و ناآرامي است. اين درگيري‌ها تا کنون ده‌ها هزار کشته و بيش از يک ميليون تن آواره برجاي گذاشته است. دولت سوريه اعلام کرده است که خشونت و ناآرامي از خارج از اين کشور سازمان‌دهي و هدايت مي‌شود و علاوه بر آن گزارش‌هايي در دست است که نشان مي‌دهند، شمار زيادي از شبه‌نظاميان در سوريه از اتباع خارجي هستند. شورشيان در سوریه کساني هستند که از سوي نيروهاي سلفي ‌بنيادگراي افراطي حمايت مي‌شوند. آن‌ها مورد حمايت و تحت آموزش عربستان سعودي هستند. چرا كه تفکر وهابي‌گري و سلفي‌گري و حتي فلسفه ابن تيمية کشتن ديگران را به غير از کساني که دکترين تيميه و يا تفسير او از اسلام را پذيرفته‌اند، اجازه می‌دهد. اين‌ها عوامل خطرناکي هستند که از سوي عوامل عربستان آموزش ديده، حمايت شده و پشتيباني مالي مي‌شوند تا منطقه خاورميانه را بي‌ثبات کنند.

مک کین در میان تروریست‌های سوریه

بر اساس مشاهدات پنج راهب مسيحي كه براي بازديد شهر “حلب” به سوريه سفر كرده بودند، مردم حلب، بخصوص شهروندان وفادار به دولت، براي مدتي طولاني از سوي شورشيان از دستيابي به غذا و دارو محروم شده بودند. اين در حالي است كه تلاش نيروهاي دولتي براي دستيابي به جمعيت غير نظامي و توزيع غذا، دارو و شير براي نوزادان با ناكامي روبرو شده و معارضان مسلح با در اختيار داشتن سلاح هاي پيچيده و پيشرفته كه توسط CIA در اختيار انها قرار مي گيرد، از پيشروي سربازان ارتش سوريه جلوگيري كرده اند.

“ليلا زروگويي” نماينده ويژه دبير كل سازمان ملل در امور كودكان، هشدار داده است كه در صورت تداوم وضعيت كنوني در سوريه، نسل آينده اين كشور از بزرگترين قربانيان مناقشات خونبار نظامي خواهد بود.

پايگاه اينترنتي آمريكايي “مركز پاكسازي اطلاعات” گزارشي در خصوص جنايات جنگي ماه هاي اخير شورشيان سوريه منتشر كرد. در اين گزارش به موارد متعدد قطعه قطعه كردن اجساد قربانيان و سوزاندن بقاياي آنان براي پنهان سازي ابعاد جنايات شورشيان اشاره شده است.

اين گزارش همچنين به موارد متعدد جنايات جنگي معارضان اشاره كرده كه بخشي از آن ها عبارتند از: 1) كشتار ده ها غير نظامي اعم از زنان و كودكان در روستايي در شرق استان دير الزور 2) كشتار فجيع ساكنان روستاهاي حولا و قبير 3) عملياتي نظير بمب گذاري در دانشگاه حلب، 4) قتل عام منطقه ترمسه و بوستان القصير كه موجب شد ده ها شهروند سوري بر اثر اقدامات ضد بشري معارضان مسلح جان خود را از دست بدهند.

به گزارش خبرگزاري استراليايي “اي.بي.سي نيوز” در بيست و پنجم ارديبهشت ماه سال جاري، انتشار تصاوير هولناك از شكافتن جسد يك سرباز سوريه و خوردن قلب وي توسط يكي از اعضاي گروه هاي شورشي افراطي، علاوه بر محكوميت شديد سازمان ملل، نگراني هاي فراواني در رابطه با واقعيات مربوط به جنگ سوريه را به دنبال داشت و حيرت افكار عمومي جهانيان در اين خصوص را برانگيخت.

اين در حالي است كه به موازات چنين اعمال غير انساني، تخريب آرامگاه و نبش قبر چهره هاي مطرح مذهبي صدر اسلام از جمله “حجر بن عدي” موجي از خشم و نفرت را در منطقه و در ميان مسلمانان جهان از اقدامات شنيع و غيرقابل باور جنايتكاران جنگي سوريه به بار آورده است.

ویرانه های حمص؛ نمایی از مسجد ویران شده خالد ابن ولید در پس زمینه عکس دیده می شود.

بنا به اعلام سازمان دیده بان حقوق بشر (HRW) شورشیان در سوریه اوایل ماه اوت در بسیاری از روستاهای علوی نشین در شمال غرب این کشور کشتار جمعی به راه انداخته اند. این سازمان فعال حقوق بشری در گزارشی که درباره شورشیان سوریه منتشر کرد، نوشت در حمله روز چهارم اوت جهادیون و شورشیان به 10 روستا در استان ساحلی لاذقیه، دستکم 190 غیرنظامی به قتل رسیدند. در میان قربانیان 57 زن و 18 کودک دیده می‌شوند. 67 نفری که به صورت هدفمند اعدام شده بودند، مسلح نبودند و تهدیدی هم محسوب نمی‌شدند، برخی از آنها هنگام فرار به دام شورشیان افتاده بودند.

یک زن عضو ارتش معارض پشت تیربار ضدهوایی در حلب

در حالی که بیش از 2 سال از جنگ داخلی سوریه می گذرد و بیش از 100 هزار نفر جان خود را از دست داده اند مردم این کشور روزهای خون‌بارتری را زیر آتش جنگ سپری می کنند. از زمان آغاز درگیری های مسلحانه در مارس 2011 در سوریه تاکنون صد هزار و 191 نفر کشته شده اند که دست کم 36 هزار و 661 نفر از آنها را غیرنظامیان تشکیل می دهند. بنا به گفته رامی عبدالرحمن، از مجموع افراد کشته شده در درگیری های سوریه، 25 هزار کشته متعلق به نیروهای نظامی دولت سوریه و 18 هزار و 72 کشته نیز از شبه نظامیان مخالف دولت هستند.

نمای بیرونی از کلیسای «ایلی سنت» در حمص که در نبرد معارضین و دولت ویران شده است.

در همین حال بر اساس آخرین گزارش کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل، آمار آوارگان سورى پراکنده به عدد 2میلیون نفر نزدیک می شود، نیمى از این آوارگان را زنان و نیم دیگر را مردان تشکیل مى دهند. نزدیک به نیمى از آوارگان نیز کودکان زیر ١٨ سال هستند. مسن ترین پناهنده یک زن ١٠۵ ساله سورى است که درکمپ پناهندگان “زعترى” اردن ساکن است. ٣۶ ٪ آوارگان را کودکان زیر ١٢ سال و ١٧٪ را کودکان زیر ۵ سال تشکیل مى دهند. همچنین ۴٨٪ این آوارگان زیر ١٨ سال هستند. بنابر این گزارش روزانه ١٢۵ نوزاد در کمپ هاى آوارگان سورى در کشورهاى همسایه سوریه به دنیا مى آیند..

منطقه جنگ زده “جبل” در حلب از نمای بالا

سلفي هاي تندرو نه تنها شيعيان را مورد هدف قرار نمي دهند بلكه به قتل علماي اهل سنت نيز مبادرت مي ورزند. علامه محمد سعید رمضان البوطی رئیس اتحادیه علمای بلاد شام که حین تدریس علوم دینیه در مسجد الایمان دمشق به همراه شاگردان خود مورد هجوم ددمنشانه گروههای تکفیری و تروریستهای وهابی قرار گرفتند و دعوت حق را لبیک گفتند. ایشان از علمای برجسته دینی بودند و در هنگام حمله تروریستی و اصابت گلوله خمپاره که منجر به شهادت و مجروح شدن بیش از 50 نفر نیز گردید، مشغول تدریس در مسجد بودند..

علامه محمد سعید رمضان البوطی
علامه محمد سعید رمضان البوطی بارها حملات تروریستی به کشور سوریه را محکوم کرده و خواستار قطع دخالت نیروهای بیگانه و توقف حملات تروریستها به مردم این کشور شده بودند.

 

 نظر دهید »

علی کیست؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

در قرآن کريم حدود پانصد آيه در باب فضائل اميرالمومنين علي (ع) آمده است. امشب کيستي علي (ع) را از نگاه هاي مختلف بيان مي کنيم.
علي (ع) در نظر خداوند
در روز 18 ذيحجه سال 10 هجري و در پي دستور آسماني « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ …. » پيامبر اکرم (ص) مأموريت يافتند که در حضور بيش از 120 هزار نفر، اميرالمومنين علي (ع) را بعنوان وصي و جانشين خود معرفي کنند. پيامبر نيز در خطبه اي مفصل، علي (ع) را معرفي کرده و فرمودند: « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ » هر که را من مولاي او هستم، علي(ع) مولاي او خواهد بود.
اين خبر به سرعت منتشر شد. افراد نسبت به اين فرمايش رسول اکرم (ص) مواضع مختلفي گرفتند. از جمله شخصي به نام حارث بن نعمان فهري است که در اطراف مکه زندگي مي کرد. خدمت رسول خدا (ص) رسيد و پس از سلام عرض کرد: اي رسول خدا ! در 23 سال گذشته ما را به يگانگي خداوند دعوت کردي که او را بپرستيم، ما نيز چنين کرديم. دست از خدايان قبلي خود برداشتيم و الله جل جلاله را پرستيديم. فرموديد که من فرستاده خدا هستم، ما هم قبول کرديم. براي ما نماز آوردي، بجا آورديم. دستور به روزه دادي، انجام داديم. دستور به حج دادي بجا آورديم. بارها در طول اين 23 سال دستور به جهاد دادي، ما نيز ملازم به رکابت بوديم. هر چه فرموديد اطاعت کرديم اما شنيده ام که به اينها راضي نشدي و دست پسر عمويت را گرفتي و او را به عنوان رهبر آينده جهان اسلام معرفي کردي؟ پيامبر (ص) فرمودند بله معرفي کردم. گفت: اين معرفي امري است از جانب تو يا از جانب خداوند؟ حضرت فرمودند: « اَلّذي نَفسي بِيَدِه لا اِلهَ اِلّا هُوَ انه مِن اَمرِ رَبّي » به آن خدايي که جان من در دست اوست و معبودي جز او وجود ندارد، اين امري است از اوامر الهي. خداوند دستور داد و من نيز آنرا اجرا کردم. حارث سر خود را پايين انداخت و خيلي ناراحت شد، به هنگام بازگشت فرياد مي زد: خدايا! اگر تو علي را معرفي کردي من نمي پذيرم، عذابي از آسمان بر من نازل کن تا راحت شوم. در اين هنگام، سنگي از آسمان بر سر او فرود آمد و هلاک شد. اين جريان در سوره مبارکه معارج آمده است: « سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ » کافري از خدا درخواست عذاب کرد، خداوند نيز درنگ نکرد، سنگي از آسمان فرود آمد و او به هلاکت رسيد.
علي (ع) کسي است که خداوند بخاطر کينه و بغض نسبت به او، اينچنين عذاب نازل مي کند.
شأان نزول اين آيه بصورتي که عرض شد، هم در کتب شيعه و هم در کتب اهل سنت نقل شده است. حسکاني در کتاب شواهد التنزيل، شبلنجي در کتاب نور الابصار و در کتاب فيض الغدير مناوي – که هر سه از منابع مهم اهل تسنن هستند - شأن نزول آيات را، اين واقعه مطرح کرده اند.
يکبار ديگر نيز چنين عذابي نازل شده بود و آن هم زماني بود که ابرهه قصد حمله به خانه خدا را داشت. جايگاه و احترام علي (ع) نزد خداوند اينچنين است.
علي بن ابيطالب (ع) از ديدگاه رسول اکرم (ص)
قال رسول الله (ص): « وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَبْدٍ فَرِيضَةً مِنْ فَرَائِضِهِ إِلَّا بِوَلَايَةِ عَلِيّ بن ابيطالب(ع) » به آن خدايي که مرا به حق به امر رسالت مبعوث کرد قسم مي خورم، خداوند هيچيک از اعمال و واجبات بندگانش را بدون ولايت علي بن ابيطالب (ع) قبول نمي کند.
و در حديث ديگري در خصوص کميت و ميزان اعمال بدون ولايت، مي فرمايند: « لَوْ أَنَّ عَبْداً جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِعَمَلِ سَبْعِينَ نَبِيّاً مَا قَبِلَ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْهُ » اگر بنده اي به اندازه اعمال هفتاد پيامبر، عمل عبادي داشته باشد، خداوند بدون ولايت علي (ع) آن را قبول نمي کند.
براي اينکه اين مطلب واضح شود، در اينجا يک بحث مختصر اصولي بيان مي کنم؛
ارتباط اجزاء يک حقيقت گاهي اقل و اکثر عددي است، و گاهي اقل و اکثر ارتباطي.
ارتباط عددي چگونه است؟ مثلا من به شما بدهکارم اما نمي دانم که ميزان آن 200 هزار تومان است يا 100 هزار تومان. در صورتيکه 100 هزار تومان بدهم و بعدا معلوم شود 200 هزار تومان بدهکار بوده ام، بميزان 100 هزار تومان حق را ادا کرده ام و 100 هزار تومان باقيمانده را بدهکار هستم و بر ذمه من است. به اين ارتباط، اقل و اکثر عددي مي گويند. اما اجزائي را هم داريم که به آن اقل و اکثر ارتباطي مي گويند، مانند اجزاء نماز. اتصال اجزاء يک نماز 4 رکعتي، يک اقل و اکثر ارتباطي است يعني اجزاء به هم مرتبط هستند. مثلا من بايد 4 رکعت نماز مي خواندم، دو رکعتش را خواندم، از نظر شرع انگار آن دو رکعت را هم نخوانده ام. زماني که دو رکعت از نماز را نخواندي، يعني هيچ نمازي را نخوانده اي. اقل و اکثر ارتباطي يعني اينکه جزء کم، مُکفي از جزء زياد نيست.
اجزاء دين اقل و اکثر ارتباطي هستند و نه اقل و اکثر عددي. يعني نماز، روزه، حج و جهاد همگي مرتبط با ولايت علي بن ابيطالب (ع) هستند. اگر همه را انجام دادي اما ولايت را نداشتي، مانند همان نماز 4 رکعتي است که 2 رکعت آن را خوانده اي. خداوند بقيه اش را هم قبول نميجکند.
بنابراين اگر کسي به اندازه اعمال هفتاد پيامبر هم عمل انجام دهد، ولي ولايت علي (ع) را نداشته باشد، هيچ عملي را از او نمي پذيرند. بخاطر اينکه ولايت و ساير اجزاء دين، اقل و اکثر ارتباطي هستند. در روز عيد غدير امر ولايت علي (ع) در قالب آيه اي نازل شد تا همين مفهوم را برساند « اليوم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ » يعني ما دين شما را کامل کرديم. حالا اگر شما آن را ناقص بجا بياوري، کفايت نمي کند چون رابطه ولايت، اقل و اکثر عددي نيست، بلکه رابطه ارتباطي است.
علي (ع) در کلام جبرئيل
جناب جبرائيل اين خبر را مستقيما براي پيامبر اکرم (ص) آورده است: « قال رسول الله (ص): جَاءَنِي جَبْرَئِيلُ ع مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِوَرَقَةِ آسٍ خَضْرَاءَ مَكْتُوبٌ فِيهَا بِبَيَاضٍ إِنِّي افْتَرَضْتُ مَحَبَّةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَى خَلْقِي فَبَلِّغْ ذَلِكَ عَنِّي » جبرائيل برگه اي سبز را براي من آورد که با خط سفيد روي آن نوشته بود که خدا فرموده است: من محبت علي (ع) را بر تمام خلائق واجب کردم، اي جبرئيل اين کلام را از ناحيه من به پيامبر (ص) برسان.
معرفي علي (ع)در زبان دشمنان او
علي (ع) از زبان معاويه
يکي از دشمنان سرسخت علي (ع)، معاويه است. او در مورد حضرت اينگونه مي گويد: « عَقِمَتِ النِّسَاءُ أَنْ يَأْتِينَ بِمِثْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع » زنان دنيا ناتوانند از اينکه بتوانند فردي مثل علي بن ابيطالب (ع) به بار بياورند.
فضيلت علي (ع) در روايت ابوهريره يهودي
ابوهريره يهودي اين روايت را از پيامبر اکرم (ص) نقل مي کند: « مَكْتُوبٌ عَلي سَاقِ الْعَرْشِ لا اِله اِلّا الله وَحدَهُ لا شَريکَ الله، مُحَمَّدٌ عَبدي وَ رَسولي و أَيَّدْتُهُ بِعَلِيٍّ » بر ساق عرش الهي نوشته شده است که جز خداي يگانه معبودي نيست، يکتاست و شريکي ندارد، محمد (ص) بنده و فرستاده من- خدا- است و او را با کمک علي (ع) ياري مي کنم.
يعني اگر اميرالمومنين (ع) نبود، 23 رسالت پيامبر (ص) ابتر مانده بود. علي (ع) همه جا پيامبر را کمک مي کرد. بارزترين آن ليلة المبيت است که حضرت در بستر پيامبر (ص) خوابيدند. تنها کسي که تمام فرامين پيامبر (ص) را بدون کم و کاست و بدون چون و چرا اجرا کرد، اميرالمومنين علي (ع) بود.
فضيلت علي (ع) در زبان فرزند خليفه دوم
عبدالله بن عمر فرزند خليفه دوم اهل تسنن در جلسه اي در جمع مسلمانان نشسته بود. صحبت از اصحاب پيامبر (ص) شد و اينکه صحابي حضرت چه کساني هستند؟ عبدالله، نام پدرش را آورد. نام خليفه اول و سوم اهل تسنن را هم آورد و گفت: اينها صحابه خوب پيامبر (ص) بودند.
مردي از جايش بلند شد و گفت: پس علي (ع) چه؟ عبدالله پاسخ داد: « عَلِيٌّ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ لَا يُقَاسُ بِهِمْ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ » او که از اهل بيت است، او را که با صحابه مقايسه نمي کنند. « عَلِيٌّ مَعَ النَّبِيِّ فِي دَرَجَتِهِ » او با پيامبر (ص) است و هم رتبه با پيامبر (ص).
بخش اول بحث در باب کيستي علي (ع) بود که تمام شد.
اما بخش دوم بحث؛
چرا علي (ع)، علي (ع) شد؟
علي (ع) چگونه به اين مقام رسيد که از خدا و رسول(ص) و جبرائيل و دوستان حضرت گرفته تا دشمنان ايشان در وصفش اينگونه سخن مي گويند.
عناصر سازنده ي شخصيت يك انسان، يا جنبه ي ملكوتي و ذاتي دارند و يا جنبه ي مُلكي و دنيايي.
1- جنبه ملکوتي اميرالمؤمنين (ع)
عبدالله ابن مسعود از راويان حديث است و مورد اطمينان فريقين - يعني شيعه و سني- مي باشد، به نقل از خطيب خوارزمي، روايت مي کند که روزي رسول خدا (ص) فرمودند: جبريل نزد من آمد و گفت که اي رسول خدا! از ارواح انبياء سلف سوال كن، چگونه شد که شما به پيامبري مبعوث شديد؟
پرسيدم: « علي ما بعثوا؟ » بر چه مبنايي به نبوت رسيديد؟ و انبياء پاسخ دادند:« بُعِثنا بِوِلايَتِكَ و وِلايَة عَليّ بن أبي طالب » انبياء در پاسخ گفتند: ما به سبب پذيرش ولايت شما و علي بن ابيطالب (ع) به مقام پيامبري برگزيده شديم.
ولاية علي بن ابيطالب (ع)، ملاک نبوت از آدم تا خاتم است و البته يک استثناء دارد و آن هم وجود مبارک خاتم الانبياء (ص) مي باشد.
2- جنبه هاي مُلكي يا سيره ي عملي علي ابن ابيطالب (ع)
دنيا، از سه طريق انسان را آزمايش مي کند:
1- حكومت
2- ثروت
3- زن
اگر چه جنبه ملکوتي اميرالمومنين (ع) قابل دستيابي نيست اما جنبه مُلکي ايشان الگوي ماست و بميزان استعداد و بضاعت هر فرد، دست يافتني است. پس بايد به سوي اين مسير حرکت کنيم.
علي (ع) و حكومت
روزي رحلت پيامبر (ص)، اميرالمومنين (ع) به سبب عشق و ارادت و احترام به ساحت پيامبر اکرم (ص) براي مراسم تجهيز و کفن و دفن ايشان سه روز بر بالين حضرت حاضر بودند. با اينكه پيامبر حاكم بعد از خود را معرفي كرده بودند، اما در طول اين سه روز سقيفه سازان دين را از مسير اصلي خارج كرده و جانشين پيامبر (ص) را تعيين و معرفي كردند. بدين ترتيب حكومت را از اختيار علي (ع) خارج کردند.
وقتي علي (ع) از مردم مدينه پرسيدند چرا بيعت را شكستند؟ در جواب گفتند: آنها زودتر بيعت گرفتند، اگر شما زودتر مي آمديد با شما بيعت مي كرديم. ايشان فرمودند: يعني من پيامبر (ص) را رها مي كردم و بر سر دنياي شما با شما بحث مي كردم؟ من اگر بخواهم حاكم شوم و اگر اصرار بر حاكميت داشته باشم، اولاً بخاطر امر پيامبر (ص) است و ثانياً براي هدايت شما است.
در جواب گفتند: ما را ببخشيد! حضرت هم حکومت را کنار گذاشتند.
زماني که خليفه ي سوم اهل تسنن را كشتند، هنوز جنازه اش در بقيع مانده و دفن نشده بود که به خانه ي علي ابن ابيطالب (ع) هجوم بردند تا با ايشان بيعت کنند.
اميرالمومنين علي (ع) درباره اين موضوع مي فرمايند: « لَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ الخلافة … » زماني كه خلافت به سوي من كشانده شد … حضرت در اين عبارت اشاره دارند که من به طرف خلافت نرفتم بلکه مردم درخواست کردند و اين هجوم در بيعت گرفتن بشکلي بود که حسنين زير دست و پا قرار گرفتند و لباس علي (ع) پاره شد.
امام (ع) در ادامه مي فرمايند: شما فرياد مي زديد كه ما بغير از تو كسي را نداريم. من براي بيعت دستم را جلو نياوردم شما دست مرا كشيديد. « وَ اللَّهِ مَا كَانَتْ لِي فِي الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ » به خدا قسم در حکومت بر شما هيچ رغبتي ندارم.
از نظر پهنه ي جغرافيايي آن زمان، خلافت جهان اسلام در زمان خليفه اول با خلافت در زمان امير (ع)، بسيار تفاوت داشت. در زمان خلافت اولي، سرزمين اسلام فقط مكه و مدينه بود اما در زمان اميرالمومنين (ع) گستره جهان اسلام بلاد مصر، ايران، عراق، شام و يمن را فرا گرفته بود.
اما امام (ع) درباره حکومت و فرمانروايي با اين گستردگي فرمودند که من بر حکومت بر شما هيچ رغبتي ندارم.
تعبير امام (ع) از حکومت اينچنين است: به خدا قسم حكومت بر شما مردم از استخوان خوك در دست انسان جزامي براي من بي ارزش تر است، مگر اينكه بخواهم حقي را باز پس گيرم.
عدالت حضرت
جبران خليل جبران از شخصيتهاي مسيحي است که در باب اميرالمومنين (ع) مي گويد: « قُتِلَ عليٌ في مِحرابِ عِبادَتِه لِشِدّة عِدالَتِه » علي بخاطر شدت عدالتش در محراب عبادتش به شهادت رسيد.
در تاريخ نقل شده است که عقيل برادر حضرت، به خدمت ايشان رسيد و عرض کرد: مقداري درآمد مرا زياد كن كه زندگي بر من سخت است و عيال وار هستم.
امام (ع) فرمودند: مي خواهي مغازه هاي مردم را بشكني و صندوقهايشان را خالي كني؟
عرض کرد: يعني مرا دعوت به دزدي ميجكنيد؟
ايشان (ع) فرمودند: تو هم همين كار را مي كني و مرا دعوت به دزدي مي كني. اي عقيل! اگر از يك نفر دزدي کني بهتر از آن است كه از همه ي مردم بدزدي و از بيت المال برداري!
عقيل گفت: من بر سر سفر? معاويه مي روم.
امام (ع) فرمودند: هرکجا که مي خواي برو.
و باز هم در تاريخ نقل شده که يكي از زنان بني هاشم، چيزي را در خزانه به ضمانت گذاشت و گردنبندي را برداشت و بر گردنش آويخت.
امير (ع) که از محارم او بودند، گردنبند را ديدند و شناختند.
از خزانه دار جريان را پرسيدند و او در جواب گفت: ايشان چيزي را به ضمانت و رهن گذارده و آن را به امانت برده است.
حضرت فرمودند: اگر اين كار را نكرده بود، اولين هاشميه اي بود كه دستش را به علت دزدي قطع كرده بودم.
امير (ع) در سخنراني خود در كوفه فرمودند: « اُفٍ لَكُم! » واي بر شما! اف بر شما! خسته ام كرديد! اين جملات نشان از اين مطلب دارد که حكومت امير (ع) مردم مدار نيست، بلکه خدا مدار است. اين درست است که مردم از حضرت خواستند که بر ايشان حکومت کند اما حضرت معيار و مبنا را خدا مي دانستند و دستورات دين را اجرا مي کردند. بهمين جهت هيچگاه از حقيقت عدول نکردند. در جايي که لازم بود به شدت از مردم انتقاد مي کردند.
دنيا که نتوانست با داستان حكومت، علي (ع) را شکست دهد.
علي (ع) و پول
علي بن ابيطالب (ع) در ايام 25 سال خانه نشيني در مدينه از طريق زراعت مبادي اقتصادي براي خود ايجاد كردند.
هر بار که محصولات را مي فروختند، پولها را در كيسهجاي كرده و مي آوردند و بر زمين مي ريختند و بعد مي فرمودند: هر كه نياز دارد بيايد و ببرد. مردم هم مي آمدند و به اندازه ي نيازشان مي بردند و حتي يك درهم هم براي حضرت نميجگذاردند و ايشان هم گله اي نمي كردند. خانواده حضرت نيز گله اي نداشتند.
با تمام ثروتي كه علي بن ابيطالب (ع) داشتند، هرگز نخواستند از جمع فقرا خارج شوند. مي خواستند تا فقير باشند چرا که در حديث از رسول خدا (ص) آمده بود: فقرا در قيامت قدرتمندان هستند.
زماني هم که به حكومت رسيدند، از بيت المال هيچ حقوقي بر نداشتند.
امام باقر (ع) در اين باره فرمودند: جدم علي (ع) در تمام دوران حكومتش نه خانه اي براي خود ساخت و نه كنيزي گرفت و نه مالي براي خويش اندوخته کرد.
مردي از مردمان عرب نقل مي کند که در مسجد كوفه، مردي را معتكف ديدم که هنگام افطار، نان جوي سبوس داري را با دست خرد مي كند. به من هم تعارف کرد و فرمود: بيا با من بخور. جلو رفتم و ديدم نمي توانم آن نان را بخورم و از مسجد خارج شدم. او علي (ع) را نمي شناخت.
مرد اعرابي در مدينه به خانه ي حسن بن علي (ع) به ميهماني فقرا رفت و غذايي خورد. به هنگام بازگشت گفت: به من كمي غذا بدهيد تا با خود ببرم. امام حسن (ع) به او فرمودند: براي چه مي خواهي؟ فردا هم اينجا سفره ي افطار هست. مرد گفت: در مسجد کوفه آقايي را ديدم که روزه دار است و غذايي براي خوردن ندارد، براي او مي خواهم.
امام (ع) فرمودند: آن مرد، پدر ما اميرالمومنين علي (ع) است. او رهبر و امام جامعه اسلامي است.
علي (ع) و زن
در روايت است که دنيا در قالب زني زيباروي تجسم پيدا کرد و در زميني كه علي (ع) در آن مشغول حفاري بودند حاضر شد و براي ايشان طنازي كرد. زن گفت: اگر يك شب به وصال ما برسي من تا پايان عمرت را كفايت مي كنم.
امام (ع) از چاه بيرون آمدند و به او فرمودند: « غُرِّي غَيْرِي » برو ديگرى را فريب بده.
اگر هر انساني در برابر اين سه موضوع بايستد، بقدر بضاعت خود بخشي از شخصيت مُلکي علي(ع) را پيدا مي كند.
علم اميرالمومنين (ع)
حضرت مکرر فرمودند: « أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ » (خطبه 189 نهج البلاغه) اي مردم از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست دهيد، به علوم غيب نسبت علوم مادي آگاهترم. يعني همه چيز را مي دانم.
اما چرا در پي اين ادعا، اخبار غيبي زيادي از امام (ع) نقل نشده است؟
دليل را امام (ع) در خطبه 174نهج البلاغه مي فرمايند:
« وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص أَلَا وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى الْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ » به خدا قسم اگر بخواهم هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده و به كجا مى رود و احوال او چگونه خواهد بود، مى توانم. ولى مى ترسم درباره ي من عقيده اى پيدا كنيد كه به رسول الله (ص) كافر شويد. آن رازها را با ياران خاص خود در ميان مى نهم كه آنان را بيمى از كفر نيست.
اين کلام نشان از تواضع علي (ع) در برابر نبي اكرم (ص) دارد و علت هم علم ايشان است. علم، انسان را متواضع مي كند. آنکس که چيزي مي داند ولي متكبر است عالم نيست.
علي (ع) مراقب است مبادا حريم پيامبر (ص) خدشه دار شود.
بلاغت علي (ع)
بلاغت علي (ع) فضيلتي است که مانند معاويه به آن اعتراف دارد. محفن بن ابي محفن از كوفه به شام نزد معاويه رفت تا جيره ي خود را بگيرد. معاويه را در دربار ملاقات كرد.
معاويه به او گفت: از كجا مي آيي؟
گفت: از نزد كسي كه بسيار ترسوست، بسيار بخيل است و در سخنوري ناتوان است.
معاويه متعجب پرسيد: از پيش چه کسي مي آيي؟
گفت: از نزد علي بن ابيطالب (ع).
معاويه گفت: آيا علي (ع) بخيل است؟ اگر او در خانه، طلا و كاه داشته باشد، اول طلا را در راه خدا انفاق مي كند. آيا علي (ع) ترسو است؟ شجاعان عرب، پيروزي در برابر علي (ع) را به گور بردند. آيا علي (ع) سخن داني نمي داند؟ اگر خطبه هاي علي (ع) نبود، بلاغت مرده بود.
جاحظ ار ادباء بنام عرب است که مي گويند در ادبيات ركن اربعه است. به او گفتند: اي جاحظ! چگونه كلامت اينگونه قوي شد؟ گفت: « حِفظٌ كلامِ علي » با حفظ کردن سخنان علي (ع).
دو نمونه از كرم و بخشندگي اميرالمومنين (ع)
معاويه مي گويد: من در جنگ با علي از شكست خوردن هراس ندارم، زيرا آنقدر كريم است كه اگر بگويم مرا ببخش مي بخشد.
شخصي در ميدان جنگ، نزد علي (ع) رفت و گفت مي خواهم بجنگم اما سلاح ندارم. سلاحي به من بدهيد. حضرت شمشيرش را به او داد. آن مرد خنديد.
امام (ع) فرمودند: چرا مي خندي؟
مرد گفت: معاويه گفته بود علي بي سياست است. من شمشير داشتم و قصدم خلع سلاح تو بود.
امام (ع) در جواب فرمودند: به خدا قسم خجالت مي كشم که دستي به سوي من دراز شود اما خالي برگردد

 نظر دهید »

چهل حدیث گهربار از حضرت فاطمه زهرا(س)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي



در این نوشتار چهل حدیث منتخب از سخنان گهربار حضرت زهرا(س) انتخاب شده است.


1 قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء سلام اللّه علیها: نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ اءنْبیائِهِ.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 16، ص 211.)

ما اهل بیت پیامبر وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم ، ما برگزیدگان پاك و مقدّس پروردگار مى باشیم ، ما حجّت و راهنما خواهیم بود؛ و ما وارثان پیامبران الهى هستیم .

2 قالَتْ علیها السلام : وَ هُوَ الا مامُ الرَبّانى ، وَ الْهَیْكَلُ النُّورانى ، قُطْبُ الا قْطابِ، وَسُلالَةُ الاْ طْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَةُ دائِرَةِ الا مامَةِ.(ریاحین الشّریعة : ج 1، ص 93.)

در تعریف امام علىّ علیه السلام فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است ، تجسّم نور و روشنائى است ، مركز توجّه تمامى موجودات و عارفان است ، فرزندى پاك از خانواده پاكان مى باشد، گوینده‌اى حقّگو و هدایتگر است ، او مركز و محور امامت و رهبریّت است.

3 قالَتْ علیها السلام : ابَوا هِذِهِ الاْ مَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىُّ، یُقْیمانِ اءَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إ نْ اطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.(بحارالا نوار: ج 23، ص 259، ح 8.)

حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام ، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى كنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند؛ و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.

4 قالَتْ علیها السلام : مَنْ اصْعَدَ إ لىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، اهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ افْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.(بحار: ج 67، ص 249، ح 25)

هر كس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و بركات خود را براى او تقدیر مى نماید.

5 قالَتْ علیها السلام : إنَّ السَّعیدَ كُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ احَبَّ عَلیّا فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 2، ص 449 )

همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ علیه السلام در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.

6 قالَتْ علیها السلام : إلهى وَ سَیِّدى ، اءسْئَلُكَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُكاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى اَنْ تَغْفِرَ لِعُصاةِ شیعَتى ، وَشیعَةِ ذُرّیتَى .(كوكب الدّرىّ: ج 1، ص 254.)

خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى كه آنها را برگزیده‌اى ، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان ، از تو مى خواهم گناه خطاكاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى .

7 قالَتْ علیها السلام : شیعَتُنا مِنْ خِیارِ اءهْلِ الْجَنَّةِ وَكُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى اعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.(بحارالا نوار: ج 68، ص 155، س 20، ضمن ح 11.)

شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان كه دشمن دشمنان ما باشند، نیز آنهایى كه با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.

8 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا إ نّى اكْرَهُ انْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لاذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ انّى سَاءُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ اجِدُهُ سَریعَ الاْ جابَةِ. 1

حضرت به عمر بن خطّاب فرمود: سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم كه عذاب الهى بر بى گناهى ، نازل گردد؛ متوجّه مى شدى كه خدا را قسم مى دادم و نفرین مى كردم . و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.

9 قالَتْ علیها السلام : وَاللّهِ، لاكَلَّمْتُكَ ابَدا، وَاللّهِ لاَ دْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْكَ فى كُلِّ صَلوةٍ. 2

پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت ، خطاب به ابوبكر كرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت ، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم كرد.

10 قالَتْ علیها السلام : إنّى اُشْهِدُاللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ، انَّكُما اَسْخَطْتُمانى ، وَ ما رَضیتُمانى ، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْكُوَنَّكُما إلَیْهِ. 3

هنگامى كه ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائكه را گواه مى گیرم كه شما مرا خشمناك كرده و آزرده‌اید، و مرا راضى نكردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات كنم شكایت شما دو نفر را خواهم كرد.

11 قالَتْ علیها السلام : لاتُصَلّى عَلَیَّ اُمَّةٌ نَقَضَتْ عَهْدَاللّهِ وَ عَهْدَ ابى رَسُولِ اللّهِ فى امیرالْمُؤ منینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لى حَقىّ، وَاءخَذُوا إ رْثى ، وَخَرقُوا صَحیفَتى اللّتى كَتَبها لى ابى بِمُلْكِ فَدَك .4

افرادى كه عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام شكستند، و در حقّ من ظلم كرده و ارثیّه‌ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدك پاره كردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.

12 قالَتْ علیها السلام : إلَیْكُمْ عَنّى ، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَدیرِكُمْ، وَالاَْمْرُ بعد تقْصیركُمْ، هَلْ تَرَكَ ابى یَوْمَ غَدیرِ خُمّ لاِ حَدٍ عُذْوٌ. 5

خطاب به مهاجرین و انصار كرد و فرمود: از من دور شوید و مرا به حال خود رها كنید، با آن همه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان ، عذرى براى شما باقى نمانده است . آیا پدرم در روز غدیر خم براى كسى جاى عذرى باقى گذاشت ؟

13 قالَتْ علیها السلام : جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیرا لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیها لَكُمْ مِنَ الْكِبْرِ، وَالزَّكاةَ تَزْكِیَةً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَالصِّیامَ تَثْبیتا لِلاْ خْلاصِ، وَالْحَّجَ تَشْییدا لِلدّینِ 6

خداوند سبحان ، ایمان و اعتقاد را براى طهارت از شرك و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاكى از هر نوع تكّبر، مقرّر نمود. و زكات (و خمس ) را براى تزكیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده ، لازم دانست . و حجّ را براى استحكام اءساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.

14 قالَتْ علیها السلام : یا ابَاالْحَسَنِ، إنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ اهْلِهِ لُحُوقا بِهِ وَلا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِ مْرِاللّهِ تَعالى وَارْضَ بِقَض ائِهِ. 7

اى ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست واظهار نمود: من اوّل كسى هستم از اهل بیتش كه به او ملحق مى شوم و چاره‌اى از آن نیست ، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش .

15 قالَتْ علیها السلام : مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَةَ اءیّامٍ اءوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّةَ، قُلْتُ لَها: فى حَیاتِهِ وَ حَیاتِكِ؟

قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا. 8

هر كه بر پدرم رسول خدا و بر من به مدّت سه روز سلام كند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند، چه در زمان حیات و یا پس از مرگ ما باشد.

16 قالَتْ علیها السلام : ما صَنَعَ ابُوالْحَسَنِ إلاّ ما كانَ یَنْبَغى لَهُ، وَلَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسیبُهُمْ وَ طالِبُهُمْ. 9

آنچه را امام علىّ علیه السلام نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت انجام داد، وظیفه الهى او بوده است ، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آنها را محاسبه و مجازات مى نماید.

17 قالَتْ علیه السلام : خَیْرٌ لِلِنّساءِ انْ لایَرَیْنَ الرِّجالَ وَلایَراهُنَّ الرِّجالُ. 10

بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است كه مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.

18 قالَتْ علیها السلام : اوُصیكَ یا ابَاالْحَسنِ انْ لاتَنْسانى ، وَ تَزُورَنى بَعْدَ مَماتى .11

ضمن وصیّتى به همسرش اظهار داشت : مرا پس از مرگم فراموش نكنى . و به زیارت و دیدار من بر سر قبرم بیایى .

19 قالَتْ علیها السلام : إنّى قَدِ اسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلىَ الْمَرْئَةِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَاءى ، فَلا تَحْمِلینى عَلى سَریرٍ ظاهِرٍ، اُسْتُرینى، سَتَرَكِ اللّهُ مِنَ النّارِ. 12

در آخرین روزهاى عمر پر بركتش ضمن وصیّتى به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى‌دانم كه جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه‌اى روى بدنش تشییع مى‌كنند. و افرادى اندام و حجم بدن او را مشاهده كرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت كه اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده بلكه مرا با پوشش كامل تشییع كن ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.

20 قالَتْ علیها السلام : …. إنْ لَمْ یَكُنْ یَرانى فَإنّى اراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الریح . 13

مرد نابینائى وارد منزل شد و حضرت زهراء علیها السلام پنهان گشت ، وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت : اگر آن نابینا مرا نمى بیند، من او را مى بینم ، دیگر آن كه مرد، حسّاس است و بوى زن را استشمام مى كند.

21 قالَتْ علیها السلام : أصْبَحْتُ وَ اللّهِ! عاتِقَةً لِدُنْیاكُمْ، قالِیَةً لِرِجالِكُمْ. 14

بعد از جریان غصب فدك و احتجاج حضرت ، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد كردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم ، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.

22 قالَتْ علیها السلام : إنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ، قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا. 15

اگر آنچه را كه ما اهل بیت دستور داده ایم عمل كنى و از آنچه نهى كرده ایم خوددارى نمائى ، تو از شیعیان ما هستى وگرنه ، خیر.

23 قالَتْ علیها السلام : حُبِّبَ إ لَیَّ مِنْ دُنْیاكُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ كِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.

سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و كمك به نیازمندان در راه خدا.

24 قالَتْ علیها السلام : اُوصیكَ اَوّلاً انْ تَتَزَوَّجَ بَعْدى بِإبْنَةِ اُخْتى اءمامَةَ، فَإ نَّها تَكُونُ لِوُلْدى مِثْلى ، فَإنَّ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ.16

در آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم اءمامه ازدواج نما، چون كه او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال ، نیازمند به زن مى باشند.

25 قالَتْ علیها السلام : الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّةَ تَحْتَ اقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّةَ. 17

همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش ، چون بهشت زیر پاى مادران است ؛ و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.

26 قالَتْ علیها السلام : ما یَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِیامِهِ إذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ. 18

روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را كنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد.

27 قالَتْ علیها السلام : اَلْبُشْرى فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّةَ، وَ بُشْرى فى وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ. 19

تبسّم و شادمانى در برابر مؤ من موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى ازعذاب خواهد بود.

28 قالَتْ علیها السلام : لایَلُومَنَّ امْرُءٌ إلاّ نَفْسَهُ، یَبیتُ وَ فى یَدِهِ ریحُ غَمَرٍ. 20

كسى كه بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دستهایش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید كسى جز خودش را سرزنش نكند.

29 قالَتْ علیها السلام : اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ، فَإ نْ رَأیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأ عْلِمْنى حَتّى أدْعُو. 21

روز جمعه نزدیك غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو، هر موقع نصف خورشید غروب كرد مرا خبر كن تا براى خود و دیگران دعا كنم .

30 قالَتْ علیها السلام : إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا وَلایُبالى . 22

همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از كسى باكى نخواهد داشت .

31 قالَتْ علیها السلام : الْجارُ ثُمَّ الدّارُ. 23

اوّل باید در فكر مشكلات و آسایش همسایه و نزدیكان و سپس در فكر خویشتن بود.

32 قالَتْ علیها السلام : الرَّجُلُ اُحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِهِ، وَ صَدْرِ فِراشِهِ، وَالصَّلاةِ فى مَنْزِلِهِ إلا الاْمامَ یَجْتَمِعُ النّاسُ عَلَیْهِ. 24

هر شخصى نسبت به مركب سوارى ، و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در اولویّت است مگر آن كه دیگرى امام جماعت باشد و بخواهد نماز جماعت را اقامه نماید، نباشد.

33 قالَتْ علیها السلام : یا ابَة ، ذَكَرْتُ الْمَحْشَرَ وَ وُقُوفَ النّاسِ عُراةً یَوْمَ الْقیامَةِ، واسَوْاء تاهُ یَوْمَئِذٍ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ. 25

اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم كه مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت علیهم السلام .

34 قالَتْ علیها السلام : إذا حُشِرْتُ یَوْمَ الْقِیامَةِ، اشْفَعُ عُصاةَ اءُمَّةِ النَّبىَّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ. 26

هنگامى كه در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم ، خطاكاران امّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، را شفاعت مى نمایم .

35 قالَتْ علیها السلام : فَاكْثِرْ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ، وَالدُّعاءِ، فَإنَّها ساعَةٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها إلى اُنْسِ الاْحْیاءِ.27

ضمن وصیّتى به امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: پس از آن كه مرا دفن كردى ، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا كن ، چون كه میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد.

36 قالَتْ علیها السلام : یا ابَا الحَسَن ، إنّى لا سْتَحى مِنْ إلهى انْ اكَلِّفَ نَفْسَكَ مالاتَقْدِرُ عَلَیْهِ. 28

خطاب به همسرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام كرد: من از خداى خود شرم دارم كه از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آن را نداشته باشى .

37 قالَتْ علیها السلام : خابَتْ اُمَّةٌ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.(مدینة المعاجز: ج 3، ص 430.)

رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى كه فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.

38 قالَتْ علیها السلام : … وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیها عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجابا عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ایجابا لِلْعِّفَةِ.(ریاحین الشّریعة : ج 1، ص 312، فاطمة الزهراء علیها السلام : ص 360، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه .)

خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاكى جامعه از زشتى‌ها و جنایت ها؛ و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد؛ و دزدى نكردن ، موجب پاكى جامعه و پاكدامنى افراد مى گردد.

39 قالَتْ علیها السلام : حرم [الله] الشِّرْكَ إخْلاصا لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ، فَاتَّقُوا اللّه حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُّنَ إ لاّ وَ اءنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اءطیعُوا اللّه فیما اءمَرَكُمْ بِهِ، وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنّهُ، إ نَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ.(ریاحین الشّریعة : ج 1، ص 312، فاطمة الزهراء علیها السلام : ص 360، قطعه اى از خطبه طولانى و معروف آن مظلومه .)

و خداوند سبحان شرك را (در امور مختلف ) حرام گرداند تا آن كه همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند؛ پس آن طورى كه شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و كارى كنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید.

بنابر این باید اطاعت و پیروى كنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى كرده است ، زیرا كه تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت ) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت .

40 قالَتْ علیها السلام : امّا وَاللّهِ، لَوْتَرَكُوا الْحَقَّ عَلى اهْلِهِ وَاتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبیّه ، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَلَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ، وَخَلْفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتّى یَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِالسَّلام .(الا مامة والتبصرة : ص 1، بحارالا نوار: ج 36، ص 352، ح 224.)

به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى ومتابعت كرده بودند حتّى دو نفر هم با یكدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى كردند.

و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یكى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید كه او نهمین فرزند از حسین علیه السلام مى باشد.

 نظر دهید »

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: “فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و… اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

نام، القاب، کنیه‌ها
نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.
فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.
زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: “چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد.”
صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)
کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و…
ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

مادر و پدر
همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

ولادت
فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: “شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند.” اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

مکارم اخلاق
سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.
1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.
گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.
2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه “هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.
3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: “مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه.”

ازدواج و فرزندان آن حضرت
صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: “ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است.” امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را “ام الائمه” (مادر امامان) گویند.
زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.
ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

فاطمه (علیها السلام) در خانه
فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: “بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود.”

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان
فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.
اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

مقام عصمت
در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد.

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: “پدرش به فدایش باد” و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.
عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: “فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است.” از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: “من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم.”
اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.
نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر
با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.
هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

فاطمه (علیها السلام) و فدک
از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.
فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.
باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او
سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.
در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.
در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: “هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: “شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.”

وصیت
در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

شهادت
سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.
فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

تغسیل و تدفین
مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:
“سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت… ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم… به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته…”
امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

سخنان فاطمه
از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:
1- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): “من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته”
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: “هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد.”
2- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: “فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه” انما یخشی الله من عباده العلماء.”
فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: “پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس “از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید.” و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا “تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند.”

 نظر دهید »

معصومیت 14 معصوم

15 آذر 1395 توسط رويا براتي


معصومیت 14 معصوم

سلام
1-چگونه عقلی ثابت می شود که همه ی حرفهاو اعمال و کارهای حضرت محمد و 14 معصوم حقیقت محض است و همان حرفی هست که خدا می گوید؟و سخنان و رفتار آنان همان سخن و حرف های خداست؟
2-آیا 14معصوم دارای خطای سهوی و اشتباه غیر عمد می باشند؟چگونه عقلی ثابت می شود؟
3-در داستانی داریم از یکی از معصومین که آن حضرت هنگام غسل قسمتی از بدنش خشک مانده بود و یکی از اصحاب به امام تذکر میدهد که قسمتی از بدن آن حضرت خشک مانده بوده و امام در جواب می فرمایند:چرا این مطلب را به من گفتی اگر من آن را نمیدانستم تکلیفی گردن من نبود.در اینجا امام گناه و خطای غیر عمد انجام داده است پس امام هم خطای غیر عمد و کار اشتباه سهوی انجام میدهد پس از کجا معلوم کارها و سخنانی که 14معصوم درباره خدا صفات خدا اعمال عبادی و زیارات ائمه نماز روزه و دیگر مسائل مذهبی به ما گفته اند دچار این گونه خطا و اشتباهات غیر عمدی نشده باشند؟زیرا ما دیدیم 14 معصوم خطای غیر عمد انجام میدهند پس ممکن است که در زمینه هایی مانند خدا صفات خدا اعمال عبادی و زیارات ائمه نماز روزه و دیگر مسائل مذهبی دچار این اشتباهات سهوی شده باشند.
4-چگونه عقلی ثابت می شود که 14 معصوم دارای عصمت هستند؟
5-اگر بپذیریم که 14 معصوم دارای عصمت هستند آیا از این رو همه ی کار ها و سخنان آنها همان کارها و سخنانی است که خدا می خواهد؟و حقیقت هم همان کارها و سخنان است که 14 معصوم انجام می دهند؟اگر این گونه نیست پس ما از کجا تشخیص بدیم که کدام کار آنها حقیقت و خواست خداست و کدام کار آنها غیر واقعی و سخن غیر خداست؟
لطفا به همه ی سوالات فوق عقلی پاسخ دهید

پاسخ:
پرسش: معصومیت 14 معصوم شرح : 1-چگونه عقلی ثابت می شود که همه حرف ها و اعمال و کارهای حضرت محمد و 14 معصوم حقیقت محض است و همان حرفی هست که خدا می گوید و سخنان و رفتار آنان همان سخن و حرف های خداست؟ پاسخ: پرسشگر محترم با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز؛ با اثبات عصمت پيامبر و ائمه عليهم السلام و حدود عصمت از طريق ادله مختلف عقلي مي توان به اين حقيقت رسيد كه همه افعال و اقوال واقعي اين بزرگواران (نه آن ها كه براي ما نقل شده و سند قطعي ندارد ) عين حقيقت و منطبق بر دستورات خداوند و رضاي اوست . در واقع دلايل اصلي اثبات عصمت معصومان كه در پاسخ هاي بعد به آن ها اشاره مي شود، حدود و ثغور آن را هم مورد بررسي قرار مي دهد. از مجموع آن ها انسان به اين نتيجه مي رسد كه ماهيت و هدف عصمت تنها در صورتي قابل تحقق خواهد بود كه شامل همه اعمال و رفتارهاي اين بزرگواران شود و كم ترين اشتباه و خطايي به اين نتيجه و هدف لطمه وارد مي سازد. البته ما هيچ گاه ادعا نمي كنيم كه همه حرف ها وگفته هاي معصومان حرف خداست، بلكه معتقديم كه اعمال ايشان برخلاف خواست و مطلوب الهي نيست. در واقع با خواست خداوند درتضاد و تعارض حتي مورد اكراه او نيست . پرسش: آیا 14معصوم دارای خطای سهوی و اشتباه غیر عمد می باشند؟چگونه عقلی ثابت می شود؟ پاسخ: اگر مفهوم عصمت و دلایل و پی‌آمد های آن به خوبی روشن شود، معلوم خواهد شد که عصمت به مفهوم جامع آن اعم از گناه عمدی و غیر عمدی و خطا و سهو عمدی و غیر عمدی برای امام مثل پیامبر لازم است، گرچه درباره عصمت از سهو و خطا جای سخن بسیار است ولی کسی که از عصمت برخوردار است، هیچ گاه در انجام تکالیف شرعی خود دچار خطا، نسیان یا شک نمی‌شود. اگر در مسئله داوری و قضاوت کند، حکم او همواره درست است و امکان ندارد از روی اشتباه حکم نادرستی صادر کند. در محاسبات، ارزیابی‌ها و داوری‌ها خود همواره بر صواب و از هر خطایی مبراست. روی این اساس تمام اندیشمندان شیعه در این رأی همداستان‌اند که یکی از شرایط احراز منصب امامت، عصمت است. امام هم از انجام خطا و هم از ارتکاب گناه و معصیت پیراسته می‌باشد. به نظر می‌رسد تأمل در استدلال (که بر لزوم نصب امام از جانب خدا است) برای اثبات ضرورت عصمت امام کافی است، زیرا انجام شایسته وظایفی که بر عهده امام است، بدون عصمت از خطا و گناه ممکن نیست. اگر تفسیر امام از قرآن مصون از خطا (اعم از عمدی و غیر عمدی) نباشد، کلام او برای مردم حجت نبوده و فصل الخطاب اختلافات تفسیری به شمار نخواهد آمد، هم‌چنین با بیان احکام دینی توسط امامی که مصون از خطا نیست، حجت را بر مردم تمام نمی‌کند و آنان نمی‌توانند در حالی که احتمال خطا را در سخنان او می‌دهند، بر آن اعتماد کنند و آن را راهنمای عمل به وظایف دینی خود قرار دهند. اگر بپذیریم پس از پیامبر وظیفه حفظ شریعت و دفاع از کیان اسلام و استمرار هدایت مردم به عهده امام است، ‌انجام این امر به صورت کامل و شایسته بدون برخورداری از عصمت امکان ندارد. بنابر این معلوم می‌شود همان طور که امام در مسایل علمی و معرفتی از سایر مردم برتر است، در این مسئله به خواست خدا مثل انبیا از لغزش‌هایی گوناگون عمدی وغیر عمدی معصوم است. متکلمان شیعه در اثبات لزوم عصمت امام به ادلة گوناگون عقلی و نقلی توسل جسته‌اند که در ذیل فقط به یک دلیل اکتفا می‌کنیم.(1) اگر امام معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید و حال آن که تسلسل ممتنع است. سبب نیاز امت به امام آن است که مردم علم و آگاهی کامل نداشته، دچار خطا و اشتباه و گناه می‌شوند؛ زیرا اگر معصوم باشند، دیگر نیازی به امام نخواهند داشت. حال اگر فرض کنیم که امام جایزالخطا و غیر معصوم باشد، لازم می‌آید که او نیز به امام دیگری نیاز باشد. اگر سلسله نیازها به امام معصوم، ختم نشود، تسلسل لازم می‌آید. از آن جا که تسلسل باطل است، وجود امام معصومی (که با وجود او نیاز امت برطرف می‌گردد) لازم می‌شود.(2) شیعه معتقد است منصب امامت همچون نبوت از سوى خدا تعیین مى شود و امام را ادامه نبى مى داند. دلایلی وحیانی که عصمت انبیا را مى تواند اثبات کند، عصمت امام را نیز به اثبات می رساند؛ ازجمله آیاتى که عصمت امامان را اثبات مى کند: «قال إنّى جاعلک للناس إماماً قال و من ذرّیتى قال لاینال عهدى الظّلمین » (بقره ، 124) بر اساس این آیه، خداوند منصب هاى الهى از جمله امامت را به کسانى اعطا مى کند که به گناه آلوده نباشند . ظلم در این جا ، قرار دادن کار یا چیزى در موقعیتى ناشایست است . از آن جا که مقام امامت و رهبرى، فوق العاده پر مسئولیت و با عظمت است، یک لحظه گناه و نافرمانى و سوء پیشینه ، موجب سلب این منصب مى گردد .(3) آیه دیگر ، «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولى الأمر منکم .. .» است (نسا ،آیه 59) که خداوند اطاعت از اولى الامر را در آن لازم شمرده, آن را در کنار اطاعت رسول خدا قرار داده است ; از این رو هرگز میان اطاعت ایشان و خدا منافاتى وجود نخواهد داشت ، و این، زمانى محقق خواهد شد که ایشان معصوم باشند .(4) روایات اسلامى، اهل بیت معصوم را اولى الامر دانسته اند .(5) به همان دلیلى که در عصمت پیامبران اشاره شد ، عصمت در امامان نیز فقط به دوران امامت ایشان اختصاص نداشته و قبل از آن را نیز شامل است . از دیگر آیاتی که مقام عصمت را برای ائمه اثبات می کند،آیه امامت است :« و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین؛ به یاد آورید هنگامى را که پروردگار ابراهیم، او را با وسایل گوناگونى آزمود. او آزمایش خود را کامل کرد (و از عهده آن ها بر آمد) خدا به او فرمود : تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از خاندان من نیز امامانى قرار ده ،خداوند فرمود: پیمان من - یعنى امامت - هرگز به ستمکاران نمى‏رسد.» طبق آیه فوق خداوند منصب هاى الهى را به کسانى اختصاص داده است که آلوده به «ظلم‏» نیستند; زیرا وقتى که حضرت ابراهیم علیه السلام منصب امامت را براى فرزندانش از خداوند درخواست کرده بود، جواب آمد: پیمان من به ستمگران نمى‏رسد. سخن در معنى و مفهوم «ظالم‏» است; باید دید منظور از ظالم چه کسى است که عهد خدا به او نمى‏رسد. هر گناهى ظلم به نفس است‏ .خواه ظلم به معنى کفر باشد : «ان الشرک لظلم عظیم‏» یا به معنى گسترده، هر فسق و گناهى; که باز ظلم به نفس است; زیرا هر گنهکارى در عرف قرآن «ظالم‏» است اما آیا ظالم فقط کسى است که در هنگام تقاضاى منصب الهى موصوف به صفت ظلم است ‏یا براى رسیدن به عهد الهى باید هیچ گاه ظالم نباشد؟ بسیار بعید به نظر مى‏رسد، بلکه محال است که ابراهیم علیه السلام چنین تقاضایى را براى آن دسته از ذریه‏اش که ظالم بودند، داشته است. بنابراین، منظور از «ظالم‏» کسى است که در گذشته و یا حال حتى براى یک لحظه از عمر خود موصوف به این صفت‏ باشد . خداوند با بیان آن، حقیقت را براى ابراهیم علیه السلام روشن مى‏کند که مقام امامت و رسالت مقامى والاست . تنها کسانى شایسته این منصب هستند که در تمام عمر از هرگونه شرک و کفر و گناه پاک و معصوم باشند . با این استدلال، غیرمعصوم، ظالم و ستمکار است . هیچ ستمکارى براى امامت‏ شایسته نیست. در نتیجه هیچ غیر معصومى صلاحیت و قابلیت امامت را نخواهد داشت. این آیه بیانگر آن است که مقام امامت چنان رفیع و بلند است که تنها به انسان های پاک(دارای مقام عصمت) می رسد. بنابراین امامان و پیشوایان دینی به خاطر و موقعیت رهبری انسان ها به سوی خداوند باید از مقام عصمت برخودار باشند. پی نوشت ها: 1. آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص 144، محمد سعیدی مهر،نشر طه، قم، 1373 ش. 2. علامة حلی، کشف المراد، ص 390 ـ 391؛ نشر جامعه مدرسین، قم، بی تا. 3. آموزش عقاید، مصباح یزدى، ج 2، ص 190 و 191 نشر موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ،قم، 1385 ش. 4. المیزان ، ج 4 ، ص 309 ـ 401 ،نشر دارالکتب الاسلامیه ،تهران، بی تا. 5. تفسیر عیاشى ، ج 1 ، ص 249 و 250 ، انتشارات علمیه اسلامیه، قم، بی تا. پرسش: 3-در داستانی داریم از یکی از معصومین که حضرت هنگام غسل قسمتی از بدنش خشک مانده بود و یکی از اصحاب به امام تذکر می دهد که قسمتی از بدن حضرت خشک مانده بوده و امام در جواب می فرمایند:چرا این مطلب را به من گفتی .اگر من آن را نمی دانستم تکلیفی گردن من نبود.در این جا امام گناه و خطای غیر عمد انجام داده است. پس امام هم خطای غیر عمد و کار اشتباه سهوی انجام می دهد. پس از کجا معلوم کارها و سخنانی که 14معصوم درباره خدا صفات خدا ،اعمال عبادی و زیارات ائمه ،نماز ،روزه و دیگر مسائل مذهبی به ما گفته اند، دچار این گونه خطا و اشتباهات غیر عمدی نشده باشند؟زیرا ما دیدیم 14 معصوم خطای غیر عمد انجام می دهند. پس ممکن است که در زمینه هایی مانند خدا، صفات خدا، اعمال عبادی و زیارات ائمه، نماز، روزه و دیگر مسائل مذهبی دچار این اشتباهات سهوی شده باشند. پاسخ: چون پاسخ بیان شد ،تنها بدین نکته اشاره اشاره می شود که با استناد به روایت یاد شده هر گز نمی توان جواز سهو امام معصوم را اثبات نمود،زیرا اولا به فرض هم چنین روایتی وجود داشته باشد، با مبانی دینی و اصول اعتقادی در تعارض است.در نتیجه نمی توان سهو غیر عمدی را برای امام با استناد به آن روایت اثبات نمود. اگر مفهوم عصمت و دلایل و پی‌آمد های آن به خوبی روشن شود، معلوم خواهد شد که عصمت به مفهوم جامع آن، اعم از گناه عمدی و غیر عمدی و خطا و سهو عمدی و غیر عمدی برای امام مثل پیامبر لازم است. پرسش: چگونه عقلی ثابت می شود که 14 معصوم دارای عصمت هستند؟ پاسخ: گوهر اصلی انسان که نفس ناطقه‌ اوست، به گونه ای آفریده شده که اگر بخواهد، با تامین برخی شرایط به آسانی می تواند به قله بلند عصمت برسد، زیرا نفس انسان با حرکت جوهری و تکامل معنوی از قوه به فعلیت رسیده و می تواند از آفت‌های سهو، نیسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاکی مصون باشد، چون محدوده ای نفوذ شیطان تنها محصور به مراحل وهم و خیال است که وابسته به نشئه طبیعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شیطان مصون است . سهو، نسیان، غفلت و جهل و هر ناپاکی دیگر در آن ساحت قدسی راه نمی‌یابد. بنابراین چون شوون هستی انسان محدود به مراتب طبیعی، خیالی وهمی نیست، اگر کسی به مرتبه عقل خالص و قلب سلیم راه یافت ،می تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش های علمی و عملی مصون بماند. (1) اما در خصوص عصمت پیامبر و ائمه و فاطمه زهرا سلام الله علیهم باید گفت: بر اساس روایات عقل و وحی هر دو حجت خداوند است.(2) این دو حجت الهی همواره معاضد و مؤید همدیگرند، چه این که به گفتة امیر مؤمنان(ع) عقل که از اسارت هوا و هوس مصون مانده و وابسته به دنیا نشده باشد، این گونه حقایق را به روشنی درک می‌کند،(3) زیرا عقل می‌داند که اگر پیامبر و ایمه مصون از خطا و اشتباه نباشد و گفته‌ها و کردار پیامبر آن ها معصومانه نباشد، احتمال لغزش و خطا در گفته‌های آنان وجود داشته باشد، نه تنها اعتبار و اعتمادی به سخن آن ها نخواهد بود، بلکه دعوت به ضد آنچه می‌گویند و عمل می‌کند، تلقی خواهد شد . در نتیجه هدف و غرض دعوت آن ها به دست نمی‌آید و این بر خلاف حکمت و عقل است.(4) از این رو گفته شده: یکی از اهداف ارسال پیامبران تربیت و تزکیه مردم است . این اهداف به صورت کامل محقق نمی‌شود مگر آن که پیامبر سرمشق علمی و عملی و عینی باشد، حال اگر پیامبری اهل فسق و فجور و ارتکاب معاصی و دروغ باشد، نه تنها نقش یک مربی الهی را از دست می‌دهد، بلکه عملاً سبب تشویق مردم به گناهکاری می‌شود. جواز و امکان دروغ و گناه از سوی آن ها نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلکه با حکمت متعالی الهی سازگاری ندارد . عقل در درک و اثبات این مسئله کاملاً توانا است و به آسانی ثابت می‌کند که پیامبرو ایمه از هر گونه عیب ونقص معصوم‌اند.(5) بنابر این عقل سلیم در این مسئله به قاطعیت حکم می‌کند که پیامبر و ایمه از هرگونه عیب منزه اند . نکته دیگر در باب عصمت امامان این است که چون شیعه معتقد است، منصب امامت همچون نبوت از سوی خدا تعیین می شود و امام را ادامه نبی می داند، از این رو دلایل عصمت انبیا می تواند عصمت ایشان را نیز به اثبات برساند. به همان دلیلی که در عصمت پیامبران اشاره شد، عصمت در امامان نیز فقط به دوران امامت ایشان اختصاص نداشته و قبل از آن را نیز شامل است. عصمت پیامبران و امامان گرچه یک موهبت الهی است امّا به لحاظ این که خداوند می‏دانسته که آنان منهای عصمت هم با دیگران در مراتب اخلاص و فداکاری فرق داشته، از این رو، این موهبت را به آن ها بخشیده است. بنابراین معصومین، شایستگی و ویژگی‏های ذاتی برای قبول مقام عصمت داشته‏اند و افاضه و موهبت الهی بی‏حساب و بدون جهت نیست. ازسوی دیگر مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقوای آن‌ها سرچشمه می‌گیرد، درست همانند پرهیز از پاره ای از گناهان برای ما که به خاطر علم و آگاهی و ایمان و معرفت آن را ترک می‌کنیم، مثلاً هرگز با بدن لخت و عریان، قدم در کوچه و خیابان نمی‌گذاریم. گروه زیادی از مردم نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در شب یا قتل انسان‌های بیگناه یا انتحار و خودکشی مصونیت دارند . دارای حا لت درونی خاصی می‌باشند که عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آن ها، آن چنان محکوم و مورد تنفر می‌باشد که حتی به فکر آن نیزنمی افتند. بنابراین بیش تر انسان‌ها از حد و درجه ضعیفی از عصمت برخوردارند. عصمت معصومان نیز همین گونه است. یعنی ناشی ازعلم آنان به حقیقت و‌آثار و عواقب گناه است .با این تفاوت که آن ها به تمام گناهان آگاهی دارند .نیز از ایمانی مستحکم برخوردارند که پشتوانه محکمی برای این علم می‌باشد. این علم قوی آثار شوم گناه را در نظر آن‌ها مجسم می‌نماید. موجب می‌شود که‌ آن ها گناه انجام ندهند. پس عصمت معصومان از دو چیز برخوردار است، یکی علم و آگاهی از حقیقت و آثار گناه و دیگر ایمان محکم که آن ها را از گناه باز می‌دارد، بی آن که اختیار آن ها برای انجام یا ترک گناه سلب شده باشد. اما در خصوص عصمت حضرت زهرا باید گفت : فاطمه علیهاالسلام به عنوان الگو و اسوه‏ى زنان عالم معرفى شده و دیگر زنان، باید از زندگى بى‏لغزش او سرمشق بگیرند. شیوه‏هاى تربیتى و اخلاقى و خودسازى را، در آیین: عبادى، همسردارى، پرورش فرزند، حقوق اجتماع و مردم و… به کارگیرند . آن کنند که او کرده و آن گونه روند که او رفته است. خانه و زندگى مشترک خانوادگى، بهترین محک براى سنجش اخلاق و رفتار و ایمان و تقوا و عدالت و… هر کس محسوب مى‏گردد . حضرت فاطمه (س) در کنار پدر و خانه‏ پدرى امتحان خوبى داده ،مدال «فداها ابوها». «ام ابیها» و ده ها مدال دیگر از دست پیامبر دریافت داشته است. در خانه شوهر تا آن جا پیش رفته، که امیرالمؤمنین مى‏فرمایند: فاطمه کوچک ترین عملى که باعث خشم من گردد انجام نداد. مرا نافرمانى نکرد . با اخلاق و رفتارش غم ها و غصه‏هاى دیگر مرا برطرف ساخت. پروردگار عالم در قرآن مجید (سورة احزاب، آیة 33) مى‏فرمایند: «انما یرید اللَّه لیذهب عنکم الرجس اهل‏البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل‏بیت دور کند و کاملا شما را پاک گرداند». این آیه گواهى مى‏دهد که اهل‏بیت معصوم و بى‏لغزش هستند و هیچ گناهى نمى‏کنند. «الرجس» در آیه شامل همة گناهان و لغزش ها مى‏گردد، که اهل‏بیت از آن ها دورند. مراد از اهل‏بیت کیست؟ طبق احادیث معتبر اهل سنت و اظهارات و اعترافات همسران پیامبر ثابت گردیده که مراد پنج تن آل‏عبا مى‏باشند، که فاطمة زهرا (س) یکى از آن هاست، بنابراین، فاطمه زهرا طبق گواهى قرآن مجید معصوم مى‏باشد. از روایات متعددى استفاده مى‏شود که جبرئیل و سایر ملائکه ، بر حضرت فاطمه نازل شده ، با وى به مکالمه و مصاحبه پرداخته ، در ضمن سخنان خود، در فضائل و مناقب آن بانوى گرامى، مطالبى مى‏گفتند که عصمت آن بزرگوار از آن ها ثابت مى‏شود: پیامبر فرمود: دخترم فاطمه سرور زنان عالمیان است. از او سوال شد : سرور زنان زمان خود؟ فرمود: این امتیاز محدود، مربوط به حضرت مریم است، ولى دخترم فاطمه برترین زن عالمیان از اولین و آخرین است. هنگامى که در محراب عبادتش قرار مى‏گیرد، هفتاد هزار ملائکه از مقربین درگاه الهى بر او سلام و درود مى‏فرستند . او را مخاطب قرار مى‏دهند، با آن جمله‏اى که مریم را مخاطب قرار داده بودند، و مى‏گویند: اى فاطمه! خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر تمام زنان عالمیان برترى داده است.( 6) پی‌نوشت‌ها: 1. جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن ص 201،نشر مرکز اسرا ،قم،1381 ش 2. کافی، ج 1، ص 16، حدیث 12. 3. نهج البلاغه، حکمت 211. 4.شیعه در اسلام، ص 85،نشر دارالکتب الاسلامیه، 1348 ش 5.آموزش کلام اسلامی، ج 2، ص 75 ،نشر طه ،قم، 1383 ش 6. شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 273، دار احیا تراث العربی ،1378 ش پرسش: 5-اگر بپذیریم که 14 معصوم دارای عصمت هستند ،آیا از این رو همه کار ها و سخنان آن ها همان کارها و سخنانی است که خدا می خواهد؟ حقیقت هم همان کارها و سخنان است که 14 معصوم انجام می دهند؟اگر این گونه نیست ،پس ما از کجا تشخیص بدیم که کدام کار آن ها حقیقت و خواست خداست و کدام کار آن ها غیر واقعی و سخن غیر خداست؟ پاسخ: چنان كه از مجموع پاسخ هاي قبلي به دست آمد, پاسخ مثبت است . به همين دليل تك تك اعمال و رفتار و گفتار اين بزرگواران براي ما حجت است .

 نظر دهید »

جايگاه تفكر و انديشه در قرآن كريم

15 آذر 1395 توسط رويا براتي

جايگاه تفكر و انديشه در قرآن كريم


تفكُّر و تعقُّل چيست؟
«تفكر و تعقل» به معناي «بهكار گرفتن نيروي عقل و انديشه،براي استنتاج امور مثمر ثمر است»؛ چنانكه «تفكر علمي»، يك«نظر علمي» را نتيجه ميدهد.
«عقل» يكي از مواهب الهي و استعداد مخصوصي است كهخداوند متعال به انسان عنايت فرموده تا با بهرهگيري از آن بتوانددر سير زندگاني خود، راه سعادت و رستگاري را بپيمايد. رسولخدا(ص) فرمودهاند: «خداوند متعال به بندگانش چيزي بهتر ازعقل نبخشيده است».1
اغلب روحانيون و مقيدان مذهبي آيينها و اديان پيش ازاسلام، دين را بهعنوان حقيقتي در تضاد با عقل ميدانستهاند وعلي الخصوص در تعاليم آيين تحريف شده مسيحيت، اين طرزفكر غلط وجود داشته و دارد. آنان معتقد بوده و هستند كه دينامري رباني است و انسان را توان و اجازة تفكر در آن نيست و ازهمين روي زمينة انسداد فكري و بنبست عقلاني در عالممسيحيت بهوجود آمد و شد آنچه كه بر آن رفت!
اما اسلام ديني است كه نهتنها با نيروي عقل و قدرت تفكرمخالفت و مبارزه نكرده، بلكه تقريباً در تمام جهات از آن كمكو تأييد خواسته و به نحو عجيبي هم بر روي آن تكيه كرده استو ارزش واقعي دين مبين اسلام در همينجا مشخص ميشود وجالب آن كه بدانيم درحاليكه اديان ديگر، قوة عقل انسان راحتي در جزئيترين مسائل راكد و منجمد نگهداشتهاند، اسلامآنقدر آنرا محترم و آزاد دانسته كه حتي دربارة اصول عقيدتيخود- كه تحصيل آنها بر همگان مفروض است- نهتنها تقليد وتعبد را ناكافي و مردود دانسته، بلكه خوان تعقل و تفكر انسان رانيز در ساحت آن گسترده و الزام داشته كه هر فردي، مستقل وآزادانه صحت آنها را كسب كند.
اسلام تنها در عبادات بدني (چون نماز و روزه) و يا درعبادات مالي (چون خمس و زكات) منحصر نميشود، بلكهنوع ديگري از عبادت هم در آن وجود دارد كه عبارت است از«عبادت- فكري» كه اگر در مسير بيداري و آگاهيبخشي به انسانبهكار گرفته شود، از سالها عبادت بدني هم برتر گفته شده است.
صاحبان فكر
قرآن كريم در جايگاه كتاب آسماني دين اسلام ميفرمايد:«فبشرعبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذينهدئهم الله و اؤلئك هماولواالالباب»2؛ بندگانم را بشارت ده،آنانكه چون سخني بشنوند به نيكوترين وجه عمل كنند، آنانهستند كه خداوند به لطف خاص خود هدايتشان فرموده و همآنان به حقيقت خردمندان عالماند». اين آية شريفه داراي چندنكته است:
1ـ خداوند متعال، كلام را با لفظ «عبادي» آغاز كرده، گوييخواسته است بفرمايد كه «بندة من چنين است و بايد داراي اينصفت باشد كه… الخ»
2ـ آيه شريفه، صريحاً بر استقلال قوة عقل تأكيد و آن را درحكم غربال و وسيلة هدايت معرفي ميفرمايد و آنگاه اين«هدايت عقلي» را «هدايت الهي» ميداند.
3ـ قرآن كريم در اين آيه تعبير و تشبيه ظريف و لطيفي رابهكار برده است؛ هرجا- و بهخصوص در اين آيه- كه ميخواهداز حقايق پشت پردة ظواهر سخني بياورد، تعبير «اولواالالباب»را بهكار ميبرد و ميفرمايد كه «تنها اولواالالباب، اين حقيقت رادرمييابند»، و اين از اصطلاحات خاصّ قرآني است (و در هيچجاي ديگر بهكار نرفته) و آن هم فقط و فقط دربارة «عقل»استعمال شده!
«راغب اصفهاني» در كتاب «مفردات» ميگويد: «اللب العقلالخالص من الشوائب»؛ «لبّ، عقل خالصي را گويند كه ازشوائب جدا شده باشد». در ابتدا كه فكر انسان خام است، نوعيدر آميختگي ميان محسوسات و تخيلات و معقولاتش وجوددارد و آنگاه كه عقل از مقهوريت وهم و خيال و حسّ بيرون آيد،«لبّ» ناميده ميشود، چراكه نسبت «عقل انسان» (كه باطنياست) به «قواي ظاهري حسي»، همانند نسبت «مغز» است به«پوست ميوه». مثلاً ميوهاي مانند «گردو» در ابتداي شكلگيري،پوسته و هستهاش در هم آميختهاند، اما به تدريج كه ميوه كاملو رسيده ميشود، پوسته از مغز جدا ميگردد و هركدام خاصيتجداگانهاي مييابند. گويي قرآن مجيد، انسان را به يك ميوهتشبيه كرده كه عقل او در جايگاه مغز ميوه است؛ و اگر انسان درعلم و معرفت به تكامل برسد، قوة عقلانياش از پوستة حسّ ووهم و خيال جدا و مستقل ميشود و چنين است كه انساني را«لبيب» گويند؛ يعني كه قوة عاقلهاش استقلال خود را بازيافتهاست.
4ـ فرد عاقل كسي است كه با تكيه بر نيروي عقلاني خود،قدرت تجزيه و تحليل دارد. درحاليكه جاهل فاقد چنين توانياست. نكته قابل توجه اينكه بسياري از افراد هستند كه عالماندوليكن جاهل! عالم بدين معنا كه علوم بسياري را فراگرفتهاند،اما جاهلاند از اين روي كه اهل تجزيه و تحليل و استنباطنيستند. چنين است كه امام كاظم(ع) به «هشامبن حكم»ميفرمايند: «اي هشام، خداوند تبارك و تعالي، بندگان آگاه وانديشمند خود را بدين بيان بشارت ميدهد كه: فبشر عبادالذينيستمعون القول…»3.
چند اصل براي تفكر و تعقل
1ـ اقامة دليل و برهان روشن: از فحواي آية شريفة 126سوره مباركة «نحل» چنين مستفاد ميشود كه پذيرفتن هرادعايي، منوط است به اقامة براهين و دلايل روشن، چراكهبرهان و دليل، پايههاي استواري هر مدّعايي هستند: «ادع اليسبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجد لهم بالتي هياحسن».
جناب بوعلي (عليهالرحمه) در «اشارات» ميگويد «من تعودان يصدق بغير دليل فقد انخلع من كسوة الانسانية»، «كسي كه هرحرفي را بدون برهان و دليل بپذيرد؛ از لباس آدمي بيرون رفتهاست». و متقابلاً ميتوان گفت كه هركسي هم كه هر حرفي رابدون دليل انكار كند، او هم آدم نيست! آنگاه جناب بوعلي ادامهميدهد: «كل ما قرع سمعك من العجائب فذره في بقعة الامكانمالم يذرك عنه قائم البرهان»؛ «اگر كلام عجيبي شنيدي،ماداميكه دليلي بر امكان يا عدم امكانش نداري، نه آن را ردّ كنو نه قبول، تا وقتيكه دليل و برهاني بهدست آوري. در خودقرآن كريم نيز از ابزار استدلال و برهان استفاده شده و براي معتبرشناختن استدلال و تعقل، چه دليلي از اين بالاتر كه خود قرآنمجيد. در بسياري از مسائل به استدلال عقلي و اقامة برهانعقلاني روي آورده است. مثلاً در آية «قل لوكان فيهما الهة الااللهلفسدتا»، يك قياس استدلالي و برهان عقلي بهكار رفته است.
2ـ پشتوانه علمي: ماية تفكر، علم است و امر به هر چيزي،امر به مقدمة آن است و چون تفكر بدون علم ميسّر نيست، لذاامر به تفكر، خود امر به سرماية آن (كسب علم) نيز هست. امامكاظم(ع) در ادامة آن حديث موصوف (كه خطاب به «هشامبنحكم» ايراد فرمودهاند) ميفرمايند: «يا هشام ان العقل معالعلم،فقال: وتلك الامثل نضر بهار للناس و ما يعقلها الاالعلمون».4-5
پس انسان براي تفكر، ابتدا بايد علوم مورد نياز را كسب كندو آنگاه با تكيه بر آن به تجزيه و تحليل و تعقل رويآورد كهتفكر بدون پشتوانه علمي، در مثل چون كارخانهاي است كهمواد خام اوليه كم دارد و قهراً محصولش نيز كم خواهد بود.چنين است كه قرآن كريم ميفرمايد: «ولاتقف ماليس لك بهعلمٌ».6
3ـ ژرفنگري: تفكر اگر سطحي و پراكنده باشد، فايده واثري بر آن مترتب نيست، ولي اگر مبتني بر مطالعات وآزمايشها و حسابگريهاي دقيق باشد، بسيار مفيد و سرمايةبزرگي براي پيشرفت جامعة بشري واقع خواهد شد.
4ـ دوري از تعصب: حقيقتجويي، منزّه از جزم انديشي وتعصب كور و جاهلانه است. آنكه درپي يافتن حقيقت است،لاجرم بايد با ديدي واقعبينانه به ابزار و افكار خود بنگرد و دراين راه بر فكر و رأي اشتباه خويش پافشاري نكند. اين اصل ازفحواي آية شريفة 19 از سورة مباركه «زمر» به راحتي قابل ادراكاست.
«آفات تفكُّر و تعقُّل»
قرآن كريم (و همينطور وجدان سليم)، عقل را مبرّا از خطاو اشتباه ندانسته است، و لذا لغزشگاههاي آن را مشخص كردهاست:
1ـ تكيه بر ظنّ و گمان به جاي علم و يقين: قرآن مجيدميفرمايد: «و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل اللهان تتبعون الاالظن و ان هم الايخرصون»؛7 «و تو اي رسول، اگر ازاكثر مردم روي زمين پيروي كني تو را از راه خدا گمراه خواهندكرد كه اينان جز از پي ظنّ و گمان نميروند و جز انديشة باطل ودروغ چيزي در دست ندارند».
امروزه از منظر فلاسفه مسلّم شده است كه يكي از عواملعمدة خطاها و اشتباهات عقل، پيروي از حد سيّات و ظنيات(به جاي پيروي از يقينيات) است. «دكارت» دانشمند غربي،هزار سال پس از نزول قرآن توانست به اين نتيجه برسد و لذاميگويد: «هيچ چيز را حقيقت نميدانم، مگر اينكه بر من بديهيباشد و از شتابزدگي و سبق ذهن و تمايل بپرهيزم و آن رانپذيرم، مگر آنكه چنان روشن و متمايز باشد به جاي هيچگونهشك و شبهه در آن نباشد».8
2ـ پيروي از اميال و هواهاي نفساني: قرآن كريم، اميال وهواهاي نفساني را نيز يكي از عوامل لغزش عقل برميشمارد وميفرمايد: «ان يتبعون الاالظن و ماتهوي الانفس»9؛ «اين قومناسپاس و مشرك، چيزي غير از گمان باطل و هواي نفس فاسدخود را در بتپرستي پيروي نميكنند». انسان براي آنكه بتوانددر هر امري، تشخيص درست و صحيحي داشته باشد، بايدبيطرفانه و بدون تمايل و اصرار برخواستة خويش به تفكربنشيند و براي كشف حقيقت كوشش كند؛ همانگونه كه يكقاضي براي صدور حكم حق بايد نسبت به طرفين دعوا و دلايلآنها بي طرف باشد و اميال و امور نفساني خود را در هيچيك ازمراحل قضا دخالت ندهد.
3ـ شتابزدگي: هرگونه اظهارنظر و قضاوتي بايد مستظهر بهدلايل و مدارك كافي و معتبر باشد و شتاب و تعجيل در آن،يكي از لغزشهاي انديشه است. قرآن كريم كه سرماية علمي وفكري بشر را اندك و ناكافي ميداند، اظهار جزم در قضاوتهايبزرگ را دور از احتياط و غيرعقلاني ميداند؛ «و ما اوتيتم منالعلم الاقليلاً»10
امام صادق(ع) ميفرمايند: «خداوند متعال در قرآن مجيد،بندگانش را با دو آيه تأديب فرموده؛ «الم يؤخذ عليهم ميثقالكتب ان لا يقولوا علي الله الاالحق»11 و «بل كذبوا بمالميحيطوا»12، يعني تا به چيزي علم پيدا نكردهاند، آن را تصديقنكنند و تا به غلط بودن چيزي يقين حاصل نكردهاند، آن را ردّ ونفي ننمايند. 13
4ـ سنتگرايي: انسان به حكم طبيعت اولي، خودبهخود وبدون آنكه بخواهد و مجالي به انديشة خويش بدهد، سنن،عقايد و تفكرات اسلاف خود را ميپذيرد و اصولاً يكي ازمشكلاتي كه تمامي پيامبران الهي در امر دعوت با آن مواجهميشدهاند، استناد جاهلان به آراء و عقايد آباء و اجدادشان بودهاست.
امام كاظم(ع) در ادامة آن حديث موصوف در خطاب بههشامبن حكم ميفرمايند: «يا هشام، ثمّ ذم الذين لايعقلون،فقال: و اذا قيل لهم اتبعوا ماانزل الله قالو بل نتبع مآالفينا عليهءاباء نا اولوكان ءاباؤ هم لايعقلون شيئاً و لايهتدون».14 اينتوبيخ قرآني، حركتي است در حمايت از استقلال عقل ومبارزهاي است با سنتگرايي و تقليد كوركورانه.«فرانسيسبيكن»، دانشمند غربي، ميگويد: «يكي از چيزهاييكه عقل انسان را فريب ميدهد، راهي است كه گذشتگان آن راپيمودهاند».15
5ـ پيروي از اكثريت: امام كاظم(ع) در ادامه آن حديثميفرمايند: «يا هشام، ثمّ ذم الله الكثرة، فقال: و ان تطع اكثر منفي الارض يضلوك عن سبيلالله ان يتبعون الاالظن و ان همالايخرصون»، ولذا تصميم اكثريت نميتواند ملاك درستي برايتصميمگيري باشد. در ميان عامة مردم ضربالمثل معروفيهست كه ميگويد: خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو»،اما وقتي جماعت رسوا باشد، همرنگ جماعت شدن، رسواشدن است. امير مؤمنان، علي(ع) ميفرمايند: «لاتستو حشوا فيطريق الهدي لقلة اهله»16؛ «در راه حق و هدايت، از كم بودنهمراه نهراسيد»17.
6ـ شخصيتگرايي: نخبگان و اشخاص بزرگ و صاحبمقام، به لحاظ عظمتي كه در چشم مردم دارند، بر روي فكر وانديشة ديگران اثر ميگذارند و ارادة آنان را تسخير شخصيت وارادة خود ميكنند؛ ديگران آنچنان ميانديشند و تصميمميگيرند كه آنان.
قرآن كريم، همة افراد بشر را به استقلال رأي و فكر دعوتميكند و پيروي كوركورانه از اكابر و اشخاص برجسته را موجبشقاوت ابدي ميداند و در اشاره به احوال دوزخيان در قيامت اززبان آنان نقل ميكند كه ميگويند: «وقالوا ربنا انا أطعنا سادتنا وكبراء نافاضلونا السبيلاً».18
محورهاي تفكُّر و تعقُّل»
تأكيد و تشويق قرآن كريم به تفكر و انديشيدن بهطور مطلقو مبهم صورت نگرفته، بلكه خود محورها و راههايي رامشخص فرموده و مردم را به تعقل و تدبر در آنها دعوت كردهاست. از ديدگاه قرآن مجيد، سه منبع اصلي براي تفكر وجوددارد:
1ـ طبيعت: در سراسر قرآن كريم آيات فراواني هست كهآدميان را به تفكر و تعقل (و نتيجهگيري) در طبيعيات ومحسوسات عالم- مانند زمين و آسمان و ستارگان و ابر و باد وباران و جمادات و نباتات و حيوانات و غيرهم- دعوت كردهاست. مثلاً در جايي فرموده: «قل انظروا ماذا فيالسموات والارض».19
2ـ تاريخ: آيات بسيار ديگري از قرآن كريم هستند كه بنيآدمرا به مطالعة تاريخ و سرگذشت پيشينيان فرا ميخواند و آن را بهعنوان يك منبع كسب علم معرفي مينمايد؛ مثلاً: «قدخلت منقبلكم سنن فسيروا فيالارض فانظروا كيف كان عقبةالمكذبين»20 از ديدگاه قرآن مجيد، تاريخ بشر و تحولات آن برطبق يكسري قوانين و سنتي شكل ميگيرد كه شناخت آنهاميتواند به حال بشر سودمند و مفيد واقع شود. فراخوانعمومي قرآن مبين به دانستن تاريخ، امري است كه در يكآزمايشگاه واقعي برتعاليم نبوي صحّه خواهد گذارد.
3ـ ضمير انسان: قرآن كريم، ضمير انسان را نيز به عنوان يكمنبع ويژة معرفتي ميشناسد. از ديدگاه اين كتاب آسماني،سراسر خلقت، آيات و علايم و نشانههايي هستند براي كشفحقيقت؛ از جهان خارج از وجود انسان به «آفاق» و از عالم دروناو به «انفس» تعبير ميكند و اصطلاح «آفاق و انفس» از همين جادر ادبيات اسلامي ما وارد شده است و خداوند تبارك و تعاليبراي «سرور آفاق و انفس» دعوتي همگاني دارد:
«سنريهم ءايتنا فيالافاق و في أنفسهم حتي يتبين لهمانهالحق»21
«كانت»، فيلسوف آلماني، جمله معروفي دارد كه بر سنگقبرش نيز حكّ شده است. او ميگويد: «دو چيز است كه اعجابانسان را سخت برميانگيزد؛ يكي آسمان پرستارهاي كه بالايسر ما قرار گرفته و ديگري وجدان و ضميري است كه در درونما وجود دارد».
حواس يا عقل يا هردو؟!
بعضي از نويسندگان متاخّر اسلامي كه تحت تاثير فلسفةحسي اروپاييان قرار گرفتهاند، با نگاهي سطحي و غيرعالمانه بهآن دسته از آيات قرآن مجيد كه بهطور مكرر بشر را به مطالعةمحسوسات عالم دعوت كرده، به بيراهه رفتهاند و «طبيعت»رايگانه منبع تحصيل معرفت و «حواس» را تنها ابزار كسب علمو شناخت معرفي كردهاند. اين درحالي است كه قرآن كريم بيشاز آنكه بر استفادة از «حواس»، بهعنوان ابزار و نگريستن درطبيعت بهعنوان منبع تأكيد كند بر لزوم تكيه به منبع عقل و ابزار«برهان و استدلال» اصرار و تأكيد كرده است.
«سير از آيات به ذيالا´يات»
«ماوراءالطبيعه» موضوع يكي از مناقشات هميشگيخداپرستان (الهيّون) و مادهگرايان (ماترياليستها) بوده است؛الهيون بر توانايي انسان به سير از ظواهر به اعماق حقايق، دلايلو براهين مختلف ذكر كردهاند و ماترياليستها در ردّ آن اصرار والحاح كردهاند و از همينرو بوده كه «فلسفة اولي» محلّ منازغةاين دو گروه واقع شده است.
قرآن كريم، از طرفي انسانها را به مطالعة «آيات و نشانهها ومحسوسات عالم هستي» دعوت ميكند و از طرف ديگر هم بهتفكر و تدبر و تعقل. حال سؤال اين است كه آيا اين تفكر و تدبرو تعقل، تنها در مرحلة «آيات» متوقف است يا اينكه ميتوان بامداقه در «آيات» به «ذيالايات» نيز دست يافت؟
بديهي است كه مراد و مقصود قرآن مجيد اين است كه ما ازتفكر در «آيات» به «ذيالايات» پيببريم، در غير اينصورت،صرف تفكر در آيات، اگر به تفكر ثانوي منجر نشود، نتيجهاش«معرفتالله» نخواهد بود. به همين دليل بسياري از مردم وبهخصوص علماي علوم طبيعي بهخاطر اينكه تفكرشان در حدّآيات متوقف است و به وراي آيات (ماوراءالطبيعه) نظر ندارند،به صورت افراد مردّد و يا منكر باقي ميمانند.
تمام آياتي كه در قرآن كريم به مسائل شناختي برميگردد،همة اشياء اين عالم را مقدمه و نشانة ماوراءالطبيعه معرفيميكند و لذا با توسعه و تعميم اين نگرش كه عالم طبيعت بهمنزلة علامت و نشانه و آية وجود عالم ديگري است، وجودعالم ماوراء طبيعت، از طبيعت به آساني استنباط ميشود. نكتهقابل توجه اينكه شناخت پروردگار عالم از طريق تعقل وراهيابي به ماوراء طبيعت از راه طبيعت، امري استثنايي نيست،چراكه تعقل به منزلة بال پروازي است كه انسان را از محسوب بهماورائ طبيعت ميرساند.
تفكّر ديني (تفكّر قرآني)
تفكّر و تعقّل ديني نيز مانند ساير تفكّرات، منبع و مأخذيميخواهد تا مواد فكري از آن سرچشمه بگيرد؛ چنانكه مثلاً درتفكر رياضي، يك رشته معلومات و بديهيات رياضي، مبنايكار واقع ميشود. يگانه منبع و مأخذي كه دين آسماني اسلامبدان اتكاء دارد، همانا قرآن كريم (مدرك قطعي و هميشگينبوت پيامبر اسلام) است.
قرآن كريم در تعليمات خود، براي رسيدن به مقاصد ومعارف اسلامي، سه راه را در دسترس پيروان خود قرار دادهاست:
الف- ظواهر ديني
ب- حجّت عقلي (تفكّر فلسفي)
ج- درك معنوي
و ما در اين مقال، به صورت فشرده پيرامون ظاهر ديني وحجّت عقلي بحث خواهيم كرد.
الف- ظواهر ديني: قرآن كريم گاهي در بيانات خود همةمردم را مورد خطاب قرار ميدهد و بدون اقامة دليل و حجّت وتنها به واسطة مقام ربوبيت و فرمانروايي خداوند، امر و نهيميكند (مثلاً در پذيرفتن اصول اعتقادي و احكامي عملي). اينطرز بيان، مؤيّد حجّيت اين بيانات لفظي است و لذا اينگونهبيانات لفظي راهي است براي فهم مقاصد ديني و معارفاسلامي؛ منجمله: «امنوا بالله و رسوله»، «اقيموالصلوة» و…، كهآنها را «ظواهر ديني» ميناميم. ظواهر ديني از آنجا كه بهسادهترين بيان تقرير شدهاند، هر كسي ميتواند به اندازة فهم ودرك خود از آنها بهرمند شود و بهوسيلة آن به اصول و فروعمعارف اسلامي پيببرد.
«اقسام ظواهر ديني»
قرآن كريم كه مأخذ اصلي تفكر مذهبي اسلام است، برايمسلمين به ظواهر الفاظ خود حجيت و اعتبار داده است. ظواهرآيات قرآن نيز بيان رسول خدا(ص) را تالي كلام خدا قرارميدهد و آن را معتبر ميشمارد؛ چنانكه ميفرمايد: «وانزلنااليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلّهم يتفكّرون»،22 و لذابيان پيامبر اكرم(ص) براي مستمعين كلام ايشان- چه استماعمستقيم باشد و چه نقل قابل اعتماد- حجت و لازمالاتباع است.
با تواتر قطعي از رسول خدا(ص) رسيده است كه بيان اهلبيت ايشان نيز همانند بيان خود ايشان معتبر است،23 بنابراينبيان اهل بيت(ع) تالي بيان پيامبر(ص) ميباشد نكته قابل ذكراينكه بيان اهل بيت(ع) نيز از طرق مشافهه يا نقل قابل اعتماد،حجت است. لذا روشن ميشود كه ظواهر ديني بر دو قسماست: كتاب و سنت؛ مراد از «كتاب»، ظواهر آيات كريمة قرآنمجيد است و مراد از «سنت»، احاديثي است كه از پيامبر(ص) واهل بيت(ع) رسيده باشند.
نكته
1ـ كتاب آسماني اسلام كه ماخذ اصلي هرگونه تفكراسلامي است، ماخذ ديني ديگر را نيز اعتبار و حجيت ميدهد.
2ـ اينكه قرآن كريم، به خودي خود براي همگان قابل فهماست، با مرجعيت علمي پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) در معارفاسلامي منافاتي ندارد، چراكه بخشي از معارف و احكام اسلاميهستند كه قرآن مجيد تنها كليات آنها را مطرح كرده (ماننده نمازو روزه و حجّ و غيره) و تفصيل آنها بر مراجعة به سنّت متوقفاست.
3ـ در بخشي ديگر از آيات قران كريم كه متضمن معارفاعتقادي و اخلاقي است، اگرچه مضامين و تفاصيل آنها برايعموم قابل فهم باشد، وليكن براي درك معاني آنها بايد روشاهل بيت(ع) را اتخاذ كرد و هر آيه را به كمك ديگر آيات قرآنيتفسير كرد، نه به رأي و نظر خود كه حضرت امام علي(ع)ميفرمايند: «برخي از قرآن با برخي ديگر از آيات آن به سخنآمده و معناي خود را ميفهماند و بعضي از آن به بعضي ديگرگواهي ميدهد».24
ب- حجّت عقلي: قرآن كريم، تفكر عقلاني را تصديق كردهو آن را جزء تفكر مذهبي قرار داده است و البته ميتوان گفت كهتفكر عقلاني هم پساز آنكه حقانيت و نبوت پيامبر(ص) راپذيرفت، ظواهر قرآن و بيانات پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) را درصف حجّتهاي عقلي قرار ميدهد. حجتهاي عقلي بر دو نوعهستند: برهان و جدل.
«برهان»، حجتي است كه مواد آن مقدماتي درست باشند،اگرچه مشهود يا مسلم نباشند.
به عبارت ديگر، «براهين» قضايايي هستند كه انسان با شعورخدادادي خود، آنها را درك و تصديق ميكند؛ چنانكه ميدانيمعدد سه از چهار كوچكتر است. اينگونه تفكر، تفكر عقلياست و در صورتيكه موضوعش كليات جهان هستي باشد(مانند تفكر در مبدأ آفرينش و سرانجام جهان)، «تفكر فلسفي»ناميده ميشود.
«جدل» حجّتي است كه همه يا برخي از مواد آن ازمشهورات و مسلمات باشند، چنانكه در ميان پيروان اديانمذاهب مختلف معمول است كه در حيطة مذهب خود،نظريات مذهبي را با اصول مسلّمة آن اثبات ميكنند.
قرآن كريم هر دو شيوه را بهكار بسته و آيات بسياري در آناست كه متضمّن هر دو شيوهاند:
اولاً: به تفكر آزاد در كليات جهان هستي و در نظام كلّي عالمو نيز در نظامهاي خاص (مانند آسمان و ستارگان و شب و روزو حيوانات و نباتات و غيرهم) امر ميكند و با رساترين تعبير،تفكر و تعقل آزاد را ميستايد.
ثانياً: به تفكر عقلي جدلي (كه معمولاً بحث كلامي ناميدهميشود)، مشروط بر اينكه با بهترين صورت و رعايت اصولآن (براي يافتن حقّ، با پرهيز از لجاجت و مقرون به اخلاقنيكو) انجام پذيرد، امر كرده است: «ادع الي سبيل ربك بالحكمةوالموعظة الحسنة وجدلهم بالتي هيأحسن».

 نظر دهید »

کافر کیست ؟

15 آذر 1395 توسط رويا براتي


كافر از نگاه قران كیست ؟

در قران به چه کسی کافر میگویند؟
بارها در قران آمده کافران عذابی سخت خواهد شد؟
میخواهم بدانم افراد بیسواد که کافر به دنیا آمده اند و طبق سنت پدران خود کافر مانده ایا آن هم طبق قران عذاب خواهد شد؟
و کسی که با تحقیق و بنابر عقل خود کافر شده، قران ان را هم کافر میخواند و عذاب خواهد شد یا اینکه جریان به شکل دیگری است؟
لطفا جوابهای قرانی دهید

وجوه كفر
كفر یك مفهوم نسبی است كه ممكن است بر انكار یك مسأله اعتقادی صدق كند.
در حدیثی از امام صادق (ع) در این‌‌باره به تفصیل سخن رفته است. از آن حضرت درباره‌ی وجوه گوناگون كفر در قرآن كریم سؤال شد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «در كتاب خدا برای كفر پنج وجه ذكر شده است كه از آن جمله انكار است و انكار بر دو وجه است و كفر به ترك دستور خداوند و كفر برائت و كفر نعمت. امّا كفر انكار، همان انكار ربوبیت است. و او كسی است كه می‌گوید: پروردگار و بهشت و دوزخ وجود ندارد و این گفتار دو گروه از زندیقان است كه به ایشان دهریه گفته می‌شود و ایشان می‌گویند: جز زمانه ما را هلاك نمی‌سازد و این دینی است كه ایشان با زیبا شمردن چیزهای ثابت نشده برای خودشان توصیف كرده‌اند. اینان برای چیزهایی كه می‌گویند هیچ تحقیقی نكرده‌اند. خداوند می‌فرماید:
«إن هم إلّا یظنون» (جاثیه/24)
این همان است كه ایشان می‌گویند و فرموده است:
«إن الذین كفروا سواء علیهم أأنذرتهم أم لم تنذرهم أم لم تنذرهم لایؤمنون» (بقره/6).
این یعنی كفر نسبت به توحید خداوند متعال كه یكی از وجوه كفر است. امّا وجه دیگر از انكار، انكار معرفت است و آن انكاری است كه انكاركننده می‌داند چیزی كه برای او ثابت شده است, حق است.
خداوند فرموده است: «وجحدوا بها واستیقنتها أنفسهم ظلماً وعلوّاً» (نمل/14)
و خداوند عزوجل فرموده است: «وكانوا من قبل یستفتحون علی الذین كفروا فلمّا جاءهم ماعرفوا كفروا به فلعنة الله علی الكافرین» (بقره/89) و این تفسیر دو وجه انكار است.»
كفر، برتری‌جویی است
امّا گروه دوّم كه تبلور وجه دو‌ّم از انكار است، گروهی است كه از حقیقت آگاهی دارند، امّا به خاطر برتری‌جویی نسبت به حق و حق‌ محوران و ظلم به عقیده‌ای كه انسان بدان ایمان دارد، التزام به آن را رد كرده است. اینان با اینكه به عقیده خود باور دارند, وقتی در وضعیت‌های ناگوار قرار می‌گیرند و با گروه ایمان درگیر می‌شوند، عقیده خود را زیر پا می‌گذارند. زیرا نمی‌خواهند كه موضع‌گیری درست اهل ایمان را تصدیق كنند. یهودیان مدینه چنین بودند. اینان در دیدارهایی كه پیش از این با مشركان مدینه داشتند، از آمدن پیامبر خدا به مدینه خبر داده بودند و مشركان مدینه را تهدید كرده بودند كه در آن روز این پیامبر در كنار آنان موضع خواهد گرفت. ولی وقتی كه پیامبر به مدینه آمد و مردم گروه گروه به اسلام گرویدند، به آن حضرت كفر ورزیدند. مثال دیگر این مسأله انسانی است كه به دور از باورهای خود تعصب می‌ورزد؛ زیرا نسبت به خدا و پیامبران الهی كه قرآن كریم بر آن تأكید نموده است وفادار نیست.

كفران نعمت
حدیث از امام صادق (ع) را پی می‌گیریم: «وجه سوم از كفر، كفران نعمت است و آن گفتار خداوند متعال است كه گفته سلیمان (ع) را حكایت می‌كند: «هذا من فضل ربّی لیبلونی أأشكر أم أكفر و من شكر فإنما یشكر لنفسه ومن كفر فإن ربّی غنّی كریم» (نمل/40) و فرمود:« وإذا تأذّن ربكم لئن شكرتم لأزیدنّكم ولئن كفرتم إن عذابی شدید» (ابراهیم/7) و فرمود: «فاذكرونی أذكركم واشكروا لی ولا تكفرون» (بقره/152).»
این وجه از وجوه كفر، انسانی را به نمایش می‌گذارد كه خداوند نعمت‌هایش را به سوی او سرازیر كرده و نعمت‌های الهی سراسر زندگی او را فرا گرفته است، به نحوی كه سراسر زندگی او سرشار از نعمت‌های الهی است، خداوند می‌فرماید: «وما بكم من نعمة فمن الله» (نحل/53) «وإن تعدّوا نعمة الله لاتحصوها» (نحل/18) ولی این فرد نعمت‌های الهی را انكار می‌كند و با ابزارهای زبانی و عملی كه خداوند در اختیار او قرار داده است, شكر نمی‌گذارد. این شكر انسان را متوجه لطف و كرم و رحمت الهی می‌كند. او با انكار نعمت‌ها به خودش ستم می‌كند و با عدم شكرگزاری به پروردگار خود نیز ظلم می‌كند. خصوصاً كه كفران نعمت ممكن است در بعضی حالات از نظر عملی به كفر به خداوند منجر شود و حالتی از انكار را به وجود آورد.
حدیث امام صادق (ع) را پی می‌گیریم: «و وجه چهارم از كفر، ترك دستور خداوند عزوجل به اوست و آن فرمایش خداوند عزوجل است كه می‌فرماید: «وإذا أخذنا میثاقكم لاتسفكون دماءكم ولاتخرجون انفسكم من دیاركم ثم إقررتم وانتم تشهدون ٭ ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم وتخرجون فریقاً منكم من دیارهم تظاهرون علیهم بالإثم والعدوان وإن یأتوكم أساری تفادوهم وهو محرّم علیكم إخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلك منكم» (بقره/ 84-85). پس كفر ایشان به خاطر ترك دستور خداوند عزوجل و نسبت دادن ایشان به ایمان است. خداوند از ایشان نمی‌پذیرد و نزد خداوند هیچ سودی نبرند. پس فرمود: «فما جزاء من یفعل ذلك منكم إلّا خزی فی الحیاة الدنیا ویوم القیامة یردون إلی یردون إلی إشدّ العذاب وما الله بغافل عمّا تعملون» (بقره/85).»

التزام همه جانبه
اطلاق كفر بر این نوع از ترك دستور خداوند عزوجل، مبتنی بر قاعده اسلامی فراگیری است كه ایمان به همه‌ی حلالها و حرامها و مفاهیم گوناگون در عقیده و زندگی موجود در كتاب خدا را واجب می‌دارد. پس هر كسی كه به بعضی از كتاب كفر بورزد و به بعضی دیگر ایمان بیاورد، از اسلام اصیل منحرف شده است. چرا كه اسلام موجودیت متكاملی است كه بدون نیاز به عاریت گرفتن هر نو حكم یا مفهوم یا عقیده از دیگران، تمام قضایای انسان را دربرمی‌گیرد.
از این رو مسأله حكم به كفر كردن كسانی كه در این راستا روانند، ناشی از رد كردن بخشی از همین اسلام است كه ممكن است به رد كردن كل اسلام بینجامد. زیرا اسلام یك مجموعه به‌هم پیوسته‌ای است كه هیچ جزئش از دیگری قابل جدایی نیست.
دعوتگران به اسلام باید به این نكته توجه داشته باشند و یكپارچگی ایمان به عقیده و شریعت و مفاهیم اسلام را مورد تأكید قرار دهند. زیرا این مسأله باعث آن خواهد شد كه اسلام بتواند اهداف خود را در زندگی تحقق ببخشد.

برائت از كفر
امام صادق (ع) در ادامه می‌فرماید: «و وجه پنجم از كفر، كفر برائت است و آن گفتار خداوند عزوجل است كه قول ابراهیم (ع) را حكایت می‌كند: «كفرنابكم و بدا بیننا وبینكم العداوة والبعضاء أبداً حتی تؤمنوا بالله وحده» (ممتحنه/4) یعنی از شما برائت می‌جوئیم و ابلیس و برائت جستن او از اولیائش را در روز قیامت ذكر می‌كند فرمود: «إنّما اتخذتم من دون الله أوثاناً مودة بینكم فی ‌الحیاة الدنیا ثم یوم القیامة یكفر بعضكم ببعض ویلعن بعضكم بعضاً» (عنكبوت/25)، یعنی بعضی شما از بعضی دیگر برائت می‌جوید.»
ملاحظه می‌كنیم كه قرآن كریم واژه كفر را در برائت مؤمنان از كافران بكار می‌برد. ابلیس هم از اولیای خود برائت می‌جوید. كفار نیز از یكدیگر برائت می‌جویند. پس برائت از جمله مسائلی است كه التزام به اصل ایمان را در مقابل خط كفر مورد تأكید قرار می‌دهد. كافران و گمراهان نیز به خاطر پیامدهای ناگواری كه به خاطر مسؤولیت‌شان در دنیا و آخرت با آن مواجه می‌شوند، از یكدیگر تبّری می‌جویند.
خاستگاه این مسأله عقیده است كه در جنبه مثبت، التزام به محتوای آن و در جنبه منفی برائت جستن از همه‌ی مفاهیم مخالف با خط ایمان است. همین باعث می‌گردد كه در برائت در خط ایمان یك امر حیاتی و اساسی است و حاكی از خلوص در التزام و ایمان است.
در انتها می‌بینیم كه قرآن كریم واژه كفر را از مسأله عقیدتی به مسأله عملی تسرّی می‌دهد ولی در كاربرد عمومی كفر انكار ایمان به خداوند بكار رفته است. از این رو می‌بینیم كه بعضی از اهل كتاب از اینكه به كفر توصیف شوند ناراحت می‌شوند. زیرا كه معتقدند ایشان به خداوند ایمان دارند. خداوند در قرآن كریم همین مسأله را مورد تأكید قرار می‌دهد: «قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم ألّا نعبد إلّا الله ولا نشرك به شیئاً» (آل عمران/64) و می‌فرماید: «ولاتجادلوا أهل الكتاب إلّا بالتی هی احسن إلّا الذین ظلموا منهم وقولوا آمنّا بالذی أنزل إلینا وأنزل إلیكم وإلهنا وإلهكم واحد ونحن له مسلمون» (عنكبوت/46).
ملاحظه می‌كنیم كه ویژگی كفر كه خداوند برای اهل كتاب اطلاق بكار برده است، كفر به پیامبر و رسالت است. چرا كه واژه كفر یك واژه نسبی است كه با تفاوت متعلقات خود، گوناگونی حاصل می‌كند. این مسأله در این آیه شریفه آمده است: «لم یكن الذین كفروا من أهل الكتاب والمشركین» (بینة/1) پس آیه شریفه، اهل كتاب را مشرك به حساب نمی‌آورد، زیرا ایشان به خدای واحد – با اختلافاتی كه در شخصیت خداوند دارند – ایمان دارند بلكه ایشان را كافر محسوب كرده است، زیرا ایشان به پیامبر و رسالت او كافر هستند. از این رو واژه كافر بر كسی كه به طاغوت كفر ورزیده است نیز اطلاق می‌شود. بنابراین در اطلاق كلمه كفر باید احتیاط كرد. همان‌گونه كه در آیه كریمه آمده است: «فمن یكفر بالطاغوت ویؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقی» (بقره/256).
چرا كه اطلاق این ویژگی و روشن نكردن جزئیان آن، ممكن است پیامدهای منفی چندی برای گفت‌وگوی بین ادیان و تمدنها یا تقریب ملتهای دارای التزامات دینی گوناگون به وجود آید و این خیلی مهم است. پس هر گونه تعبیر باید بسیار دقیق باشد و حساسیت‌های مذهبی را دامن نزند و پیرامون مدلول كلمات، سوء تفاهم ایجاد نكند.1

فرهاد981:

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّیطَانُ یدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ«21»
و چون به آنان گویند: از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید، می گویند: [پیروی نمی کنیم] بلکه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافته ایم، پیروی می کنیم. آیا [کورکورانه از گذشتگان پیروی می کنند] و هرچند که شیطان آنان را با این پیروی به عذاب فروزان دعوت کند؟!

کافر به معنی پوشاننده است لذا اینکه بگوئیم کسی کافر زاده شده صحیح نیست چون کودک اختیاری ندارد تا پوشاننده باشد اما زمانی که دارای اختیار شد وقتی او را بسوی حق بخوانند و راه پدران خود را ادامه دهد با وجود اینکه میفهمد که این راه شیطان است کفر او محرز میشود .
پاسخگوی قرآنی:
1. كفر در لغت به معنى پوشاندن شى‏ء است.
كافر در عرف دین به كسى گفته می شود كه وحدانیّت یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انكار كند.

2. در دادگاه عدل الهی هرگز از شخص عملی نمی خواهند، مگر آن که حجت بر آن تکلیف بر او تمام شده باشد.
آیات زیادی بر این مطلب دلالت دارد؛ مثل “لیس للإنسان إلا ما سعی"؛ “وما کنا معذبین حتی نبعث رسولا"؛ “لایکلف الله نفسا إلا ما آتاها” و … .
3. همگان از حجت عقل برخوردارند، و عقل، خود تا حدود زیادی راهنمای عمل انسان است.
لذا چنین نیست که خداوند در مورد کسانی که أحیانا دسترسی به پیامبران نداشته اند، هیچ حجت تامی نداشته باشد.
4. قسمت بزرگی از بایدها و نبایدهای شرعی دلیل عقلی دارند و بدون وحی هم انسان به لزوم انجام آن پی می برد.
5. در روایات است که کسی که به حجت عقل خود به خوبی عمل کرده، و از این جهت مورد رضایت الهی است، در دوران برزخ با حقایقی که بر او مخفی مانده، آگاه می شود و به خاطر روح و شخصیت سالمی که دارد، آنها را می پذیرد.
6-با این بیان، موحد، در آخرت کسی است که اگر حقیقت توحید را می شناخت آن را می پذیرفت.
این شخص سلامت شخصیت خود را با تواضعی که نسبت به حق داشته ـ تا آنجا که عقل او می رسیده و آن را شناخته بوده ـ اثبات کرده است.
7. مجازات دائر مدار تمام بودن حجت است. كسی کافر است یعنی معتقد به هیچ دین الهی نیست، ادعایش تنها در صورتی پذیرفته است كه حجت بر حقانیت دین الهی بر او تمام نباشد.
8. البته باید گفت هیچ کس نمی تواند در باره این که حجت بر شخصی تمام شده یا نه، در همه موراد قضاوت قاطع کند. مثلا از بعضی مدارک به دست می آید که توحید و معاد بر همگان به حجت عقلی ثابت شده است و هیچ کس نمی تواند در باره آنها ادعای جهل و قصور کند.

ابن عربی:
کفر یعنی پوشانیدن.
هر کسی که حق را بپوشاند و مستور سازد ، کافر است و هر که لباس حق را بر خود بپوشد ( در صورتی که در باطن باطل باشد) ، منافق است ، اگر چه بظاهر مسلمان باشد.
از این روست که مولی علی (ع) می فرمایند: نه حق بر من پوشیده است و نه حق را می پوشانم و نه لباس حق را بر خود پوشانیده ام !
پس مقصود حقیقی از کافر آن اصطلاح فقهی خاص که مورد نظر و تایید عوام هم می باشد نیست ، بلکه کافر واقعی کسی است که حق را کتمان کند ( به هر شکلی که باشد و تحت هرعنوانی و در مورد هر موضوعی ). و لذا ممکن است غیر مسلمانی در موردی خاص، منکر حقیقتی نباشد و آن را کتمان نکند و با شهامت به حقانیت آن معترف بوده و در برابر آن کاملا تسلیم باشد و لذا در این حالت ، مسلمان واقعی به حقیقت اوست! چرا که اسلام یعنی تسلیم در برابر حقیقت ؛ و بر عکس مسلمانی که بظاهر مسلمان است ، ولی در بسیاری مواضع ، حق را کتمان نموده و می پوشاند ، پس کافر حقیقی در حقیقت اوست!

پاسخگوی قرآنی:
جناب ابن عربی
ـ کفر با ایمان قابل جمع شدن نیست. لذا کسی که ایمان به توحید دارد کافر محسوب نمی شود.
ـ کتمان حق و بطور کلی نافرمانی الهی گناه و معصیت محسوب می شود و مرتکب آن اگر مؤمن است ایمانش باقی است ولی مؤمن گنهکار است.
ـ به راحتی و با ارتکاب هر گناهی نمی توان کسی را از دائره ایمان خارج نمود و او را کافر دانست.
در ادامه پاسخ عرض می شود كه :
مجازات دائر مدار تمام بودن حجت است.
ـ «لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (بقره، 286)
خداوند هیچ كس را، جز به اندازه تواناییش، تكلیف نمى‏كند.
ـ «لا یُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» (طلاق، 7)
خداوند هیچ كس را جز به مقدار توانایى كه به او داده تكلیف نمى‏كند.
ـ «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» (اسراء ، 15)
و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم كرد، مگر آنكه پیامبرى مبعوث كرده باشیم (تا وظایفشان را بیان كند.)
ـ «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»‏ (نجم ، 39)
و اینكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نیست.
کافران لجوج و معاند:
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا یُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ فَتَكْفُرُونَ (غافر، 10)
كسانى را كه كافر شدند روز قیامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم خداوند نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بیشتر است، چرا كه بسوى ایمان دعوت مى‏شدید، ولى انكار مى‏كردید!
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ» (محمد، 34)
كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند سپس در حال كفر از دنیا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید.
کافری که حجت بر او تمام بوده ولی از روی عناد و لجاجت ایمان نیاورده مشمول عذاب الهی می شود.
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ» (بقره ، 161)
كسانى كه كافر شدند، و در حالِ كفر از دنیا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود.
ـ «إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ» (آل عمران ، 91)
كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنیا رفتند، اگر چه روى زمین پر از طلا باشد، و آن را بعنوان فدیه (و كفّاره اعمال بد خویش) بپردازند، هرگز از هیچ یك آنها قبول نخواهد شد و براى آنان، مجازاتِ دردناك است و یاورانى ندارند.
ـ «هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَیْهِ كُفْرُهُ وَ لا یَزیدُ الْكافِرینَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا یَزیدُ الْكافِرینَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً» (فاطر ، 39)
اوست كه شما را جانشینانى در زمین قرار داد هر كس كافر شود، كفر او به زیان خودش خواهد بود، و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چیزى نمى‏افزاید، و (نیز) كفرشان جز زیان و خسران چیزى بر آنها اضافه نمى‏كند!
چنین نیست که خداوند در مورد کسانی که أحیانا دسترسی به پیامبران نداشته اند، هیچ حجت تامی نداشته باشد.
ـ « أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ» (انبیاء ، 30)
آیا كافران ندیدند كه آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم و هر چیز زنده‏اى را از آب قرار دادیم؟! آیا ایمان نمى‏آورند؟!
مستضعف: (كم عقل، نادان، كسیكه در رأى و تصمیم گیرى ناتوان باشد)
مستضعفانی که به کافران اعتماد نموده و از آنها پیروی کرده اند:
ـ «وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصیباً مِنَ النَّارِ» (غافر،47)
به خاطر بیاور هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجّه مى‏كنند ضعیفان به
مستكبران مى‏گویند: «ما پیرو شما بودیم، آیا شما (امروز) سهمى از آتش را بجاى ما پذیرا مى‏شوید؟!»
ـ «وَ قالَ الَّذینَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنینَ» (سبأ، 31)
كافران گفتند: «ما هرگز به این قرآن و كتابهاى دیگرى كه پیش از آن بوده ایمان نخواهیم آورد!» اگر ببینى هنگامى كه این ستمگران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و جزا) نگه داشته شده‏اند در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن دیگرى مى‏اندازد (از وضع آنها تعجّب مى‏كنى)! مستضعفان به مستكبران مى‏گویند: «اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم!»
ـ «قالَ الَّذینَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى‏ بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمینَ» (سبأ، 32)
(امّا) مستكبران به مستضعفان پاسخ مى‏دهند: «آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آنكه به سراغ شما آمد (و آن را بخوبى دریافتید)؟! بلكه شما خود مجرم بودید!»
ـ «وَ قالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فی‏ أَعْناقِ الَّذینَ كَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا یَعْمَلُونَ» (سبأ، 33)
و مستضعفان به مستكبران مى‏گویند: «وسوسه‏هاى فریبكارانه شما در شب و روز (مایه گمراهى ما شد)، هنگامى كه به ما دستور مى‏دادید كه به خداوند كافر شویم و همتایانى براى او قرار دهیم!» و آنان هنگامى كه عذاب (الهى) را مى‏بینند پشیمانى خود را پنهان مى‏كنند (تا بیشتر رسوا نشوند)! و ما غل و زنجیرها در گردن كافران مى نهیم آیا جز آنچه عمل مى‏كردند به آنها جزا داده مى‏شود؟!
مستضعف: (كم عقل، نادان، كسیكه در رأى و تصمیم گیرى ناتوان باشد)
مستضعفانی که هیچ چاره ای نداشته و مجبور بودند در میان کفار بمانند:
ـ «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً» (نساء، 98)
مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته‏اند (و حقیقتاً مستضعفند) نه چاره‏اى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محیط آلوده) مى‏یابند.
ابن عربی :
تعریف ایشان- پاسخگوی قرانی - از کفر تعریفی فقهی است که همانطور که در پاسخ قبلیم عنوان نمودم و ایشان توجهی نکردند ، معنایی محدود را شامل می شود. منظور بنده از کفر شامل هر موردی می شود که حق کتمان گردد ، ولی چه بسا کتمان حق در همان مورد خاص ، منتهی به کفری واضح و عیان هم گردد! اگر چه از منظر شرع و اجتماع آن را کفر بحساب نیاوریم و مصداق آن را هم کافر ندانیم!
دید و برداشت یک عارف نسبت به کفر و ایمان ، با دید یک اصولی و فقهی و عالم ظاهر بین ، از زمین تا آسمان متفاوت است! از همین روست که می بینیم محیی الدین عربی قائل به ایمان فرعون در واپسین لحظات زندگیش می باشد! در صور تی که فقها ، قائل به چنین چیزی نیستند!
مراجعه به کتب ذیل در این مورد و برای اطمینان از صدق عرایضم، مفید خواهد بود
1- ترجمه استاد محمد خواجوی از فتوحات مکیه ( جلد اول)
2- احیا گرعرفان
3- شروح فصوص الحکم
4- در جستجوی کبریت احمر اثر کلود عداس
5- عوالم خیال از ویلیام چیتیک
6- محیی الدین عربی اثر دکتر جهانگیری
7- الجانب الغربی
8- آثار صدرالدین قونوی
و…

پاسخگوی قرآنی:
1. عرفان واقعی و مقام عرفای صاحب دل و حق بین، در جای خود محفوظ و احترامشان لازم و واجب است.
2. البته باید حساب عرفان حقیقی و صحیح، از عرفان ذوقی و سلیقه ای جدا شود.
3. معیار اصلی برای صحت و سقم هر چیز، قرآن و کلام الهی است؛ حتی اگر روایتی از امام معصوم نقل شود ولی با صریح قرآن در تعارض باشد، آن روایت معتبر نیست و یقینا از امام معصوم صادر نشده است.4. این کلام عرفا نیز با صریح قرآن و کلام الهی در تعارض است. قرآن در مورد فرعون و رد توبه او چنین می فرماید:
«ءَالْآن‏ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِین‏»(یونس، 91)
(امّا به او خطاب شد:) الآن؟!! در حالى كه قبلًا عصیان كردى، و از مفسدان بودى!
5. شما که خود را مرید محی الدین عربی می دانید، او که فرعون را با آن همه جنایت، مؤمن بداند؛ پس چرا شما مؤمن و مسلمان گنهکار را بر اثر انجام گناه، کافر می دانید؟؟؟!!!!!! مؤمن با توبه پاک می شود.
6. کلام آخر: در هر مورد و موضوعی باید به اهل فن و کارشناسان آن رجوع کرد. برای احکام و موضوعات فقهی نیز باید به فقها و علمای دین مراجعه نمود؛ نه اینکه از خود و با معیار و فهم شخصی اظهار نظر کرده و بر آن پافشاری نمود.


آیا این درسته که کسی کافر محسوب می شه که بداند دین اسلام خوب است اما به آن عمل نکند؟ کافر کیست؟ لطفا واضح پاسخ دهید

پاسخگوی قرآنی:

كافر یعنى كسى كه منكر خدا است، یا براى خدا شریك قرار مى‏دهد، یا پیغمبرى حضرت خاتم الانبیا محمد ابن عبدالله صلى الله علیه و آله و سلم را قبول ندارد.
و هم چنین است اگر در یكى از اینها شك داشته باشد.
و نیز كسى كه ضرورى دین یعنى چیزى را كه مثل نماز و روزه، مسلمانان جزو دین اسلام مى‏دانند منكر شود، چنان چه بداند آن چیز ضرورى دین است و انكار آن چیز برگردد به انكار خدا یا توحید یا نبوت.
البته کسی که مسلمان است ولی نسبت به انجام برخی وظایف شرعی اش مثل خواندن نماز یا … اهمال و سستی می کند، مسلمان است ولی مسلمان بی مبالات و مسلمان گنهکار؛ لذا به آن کافر گفته نمی شود.
ابن عربی :
شما متون اصلی عرفان نظری از قبیل تمهید القواعد ( وتحریر آن توسط استاد جوادی آملی که با عنوان جدید عین نضاخ چاپ گردیده ) - مصباح الانس ابن فناری - مقدمه استاد خواجوی بر ترجمه فتوحات مکیه ابن عربی ( جلد اول) یا حتی همین کتاب محیی الدین ابن عربی اثر دکتر محسن جهانگیری را با تامل و صرف وقت و تدبر کافی بخوانید و بررسی نمایید و بعد قضاوت کنید که مطالبی که بنده تا کنون عنوان نموده ام ، بقول حضرت عالی عرفان سلیقه ای و از نزد خودم بوده یا همگی آنها بلا استثناء ، مورد تایید بزرگانی چون امام (ره) - علامه طباطبایی- آیه الله جوادی آملی- آیه الله حسن زاده آملی- آیه الله حاج میرزا علی آقا قاضی (ره) - آیه الله سید احمد کربلایی -علامه سید محمد حسین تهرانی- آقا محمد رضا قمشه ای و … تا مرحوم صدر الدین شیرازی- صدر الدین قونوی - ابن فناری- موید الدین جندی- عفیف الدین تلمسانی - علامه قیصری و عرفای بزرگ دیگر می باشند!
دوست عزیز!
برای فهم دقیق و عمیق این آیه- «ءَالْآن‏ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِین‏»(یونس، 91)
- و همچنین برداشت بخصوص محیی الدین عربی از آن ( که در نگاه سطحی واولیه خلاف صریح آیات قرآن بنظر می آید) ، باید اول شناختی ولو اجمالی با اصول عرفان نظری و همچنین علوم قرآنی داشته باشید و سپس به منابعی که معرفی نمودم مراجعه نموده وبعد اگر قانع نشدید ، حق با شما است! نه اینکه بصرف تعصب و بدون هیچگونه شناختی ولو اجمالی، از مبانی عرفان نظری و بالاخص تعالیم و سخنان پر مغز ابن عربی و بطن آیات قرآن کریم و بدون مراجعه عمیق و دقیق به سخن بزرگانی که نام بردم ، براحتی نظر محیی الدین را انکار نمایید!
لطفا یک بار دیگر به پاسخ قبلیم با صرف وقت و دقت کافی مراجعه فرمایید تا در یابید که مقصود بنده از عبارت کفر و معنای دقیق آن چه بود ؛ تا با سوء برداشت از آن ، مرتکب چنین مغلطه ای نشوید!
پاسخگوی قرآنی:

این بیان ابن عربی با آیه شریفه مخالف است. البته درست است که هر آیه دارای ظهر و بطنی است ولی باید برای نسبت دادن این تفسیر (ظهور و بطون) به کلام الهی، دلیلی قابل قبول اقامه نمود.
با توجه به سیاق آیات مربوط به موضوع، و نیز با توجه به روایات وارده از اهلبیت علیهم السلام ـ که مفسران حقیقی کلام خدا هستند ـ و نیز با توجه به دیگر روایاتی که در مورد عدم پذیرش توبه در این حالت، وارد شده؛ این ادعا سازگاری ندارد.
یکی از عمده اشکالاتی که به تفاسیر عرفانی وارد می شود، بیان همین مطالبی است که برای آن از طریق عقل، آیات قرآن، و روایات معصومین و … نمی توان مستندی پیدا کرد.
لذا چگونه می توان آن را به عنوان مراد الهی پذیرفت؟!
تازه این در مورد آن تفاسیر عرفانی است که مخالفتی با ظاهر آیات و کلام الهی ندارند.
جناب ابن عربی، بیان شما چگونه با این آیات الهی سازگار است؟!
* «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِینَ فَلَمْ یَكُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» (غافر، 84و85)
هنگامى كه عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند: هم اكنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى كه همتاى او مى‏شمردیم كافر شدیم‏. امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت! این سنّت خداوند است كه همواره در میان بندگانش اجرا شده، و آنجا كافران زیانكار شدند.
* «یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّكَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً»(انعام، 158)
آیا جز این انتظار دارند كه فرشتگان (مرگ) به سراغشان آیند، یا خداوند (خودش) به سوى آنها بیاید، یا بعضى از آیات پروردگارت (و نشانه‏هاى رستاخیز)؟! اما آن روز كه بعضى از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمان‏آوردن افرادى كه قبلًا ایمان نیاورده‏اند، یا در ایمانشان عمل نیكى انجام نداده‏اند، سودى به حالشان نخواهد داشت! بگو: « (اكنون كه شما چنین انتظارات نادرستى دارید،) انتظار بكشید ما هم انتظار (كیفر شما را) مى‏كشیم!

 نظر دهید »

می آید

04 آذر 1395 توسط رويا براتي

 

 

 

 

در روایات اسلامی که دانشمندان شیعه و سنی راجع به علائم ظهور مهدی موعود اسلام نقل‏ کرده‏اند سه نوع اخبار دیده میشود:

نوع اول:روایاتی است که از سقوط بنی‏امیه و روی کارآمدن بنی‏عباس بعنوان فرج‏ آل محمد نام برده است.

نوع دوم:اخباری است که در آنها از ویرانی شهرهائی امثال بصره و ذلت و سقوط بنی‏عباس و عظمت و انحطاط شهر کوفه و غیره بعنوان گشایش کار شیعه و آزادی نسبی آنها سخن رفته‏ است.

نوع سوم:روایات کثیری است که بنام علائم ظهور و اوضاع آخرالزمان و پیشامدهای‏ ناگواری در سراسر گیتی خاصه ممالک عربی خاورمیانه و برخی از کشورهای اسلامی دیگر به‏ تفصیل و صراحت هرچه تمامتر در کتب معتبر آمده است.

این سه نوع علائم که باید در اعصار متوالی و قرون متمادی روی دهد بدین منظور بوده‏ است که در تمام زمان‏ها شیعیان را در جریان ظهور دولت آل محمد(ص)و گشایش کار پیروان‏ حقیقی اسلام یعنی شیعیان جهان بگذارند.لازم بذکر نیست که مثلا سقوط بنی‏امیه با آن‏ همه تبهکاری و فشاری که بر مردم مسلمان و پیروان اهلبیت وارد میساختند یا ذلت و انحطاط بنی‏عباس که از مخالفان سرسخت شیعیان بودند،خود نوعی گشایش در کار آنان و آزادی نسبی‏ ائمه‏اطهار(ع)بوده،و قطعا هرچه روبجلو مریفته زمان پیدایش قائم آل محمد و ظهوردولت جهانگیر او نزدیکتر میشده،و همه نوید روح‏بخشی برای شیعیان بوده است.
علائم ظهور که در روایات معتبر و صحیح آمده است،برخی جنبه خارق‏العاده و اعجاز دارد و بعضی دیگر حوادثی است که بطور طبیعی مانند سایر وقایع گیتی روی میدهد،و خود نشانه نزدیک‏شدن ظهور دولت حق و پایان عمر حکومت‏های خودکامه و بیدادگر جهان است، که قبلا از آن خبر داده‏اند.
نکته‏ای را که نباید از نظر دور داشت اینست که چون از روز نخست مدعیان مهدویت‏ دست‏بکار اثبات حقانیت خود بوده و کم‏وبیش دستبردی به اخبار علائم ظهور زده و احیانا زیاده و نقصانی در پاره‏ای از آنها پدید آورده‏اند،لذا باید قبلا دربارهء سند روایات و مفاد و مدلول آنها و تطبیق هر یک با واقعیات و قرائن و شواهد دیگر دقت و مطالعه نمود و سپس آنرا پذیرفت.

عذابی که از آسمان و زمین می‏آید

در تفسیر علی بن ابراهیم قمی و سایر منابع از امام باقر(ع)روایت کرده‏اند که فرمود:
یکی از علامات آخر الرمان فرو فرستادن عذاب از بالای سر مردم وزیر پاهای آنهاست.
سپس این آیه شریفه را تلاوت فرمود:
قل هو القادر علی ان یبعث علیکم عذابا من فوقکم‏ او من تحت ارجلکم او یلبسکم شیعا و یذیق بعضکم بأس بعض 1یعنی:ای پیامبر!بگو خداوند قادر است که عذابی از بالای سرتان یا از زیر پاهایتان بفرستد،و لباس اختلاف و پراکندگی‏ براندام شما بپوشاند،و شما را(بجرم اعمالتان)بجان هم بیاندازد.آنگاه فرمود:عذابی‏ که از بالای سر مردم به آنها میرسد.صدای وحشتناک آسمانی است!
همچنین علی بن ابراهیم روایت میکند که امام باقر(ع)در تفسیر آیه
قل ارأیتم ان اتاکم‏ عذابه بیاتا او نهارا ماذا یستعجل منه المجرمون2ای پیامبر!بگو بمن بگوئید:اگر عذاب‏ خداوند(بطور ناگهانی)شبی یا روزی به شما برسد،بدکاران درباره کدام یک شتاب میکنند؟
فرمود:این عذاب در آخرالزمان بر افراد بدکار فرود می‏آید،در حالیکه خود آنها حاضر نیستند باور کنند عذاب بر آنها فرود خواهد آمد.
و نیز در تفسیر آیه
و لو تری اذ فزعوا فلافوت و اخذوا من مکان قریب
3یعنی:اگرآنها را هنگامیکه به وحشت افتاده‏اند به‏بینی خواهی دید که بدون فوت وقت از جای نزدیکی‏ گرفته میشوند،فرمود:این وحشت از صدای آسمانی است و گرفته شدن از نزدیک بدینگونه‏ است که زمین زیرپایشان،آنها را فرو میبرد.
باز در«غیبت نعمانی»از امام باقر(ع)روایت شده است که فرمود:با مشاهده سه علامت‏ منتظر آمدن قائم باشید یکی از آنها صدای آسمانی است که دختران از خانه‏ها بیرون میدوند و آنها که خوابند بیدار میشوند.و آنها که بیدارند هراسان میگردند.
مجموع این آیات که در این روایات جزو علائم آخرالزمان بشمار آمده است،کاملا با وضع جنگ و آلات وادوات جنگی و بمب‏های مخرب‏کنونی قابل تطبیق است.
آیا صدای آسمانی غرش هواپیماهای غول‏پیکر و جنگنده‏های وحشتناک که از صدای آنها آسمان و زمین میلرزد نیست؟
آیا عذابی که از بالاوپائین می‏آید،بمباران‏های هوائی و دفاع ضدهوائی بوسیله‏ مسلسل‏های سنگین و موشکهای زمین بهوا نیست که از بالاوپائین هواپیما و خلبانان را مثل‏ برگ درخت بروی زمین میریزد،و انفجارهائی پدید میآورد که مردم و ساختمانها را در کام زمین فرومیبرد؟
جالب‏تر اینکه در یک روایت امام(ع)میفرماید:در یک روز سه هزارهزار(سه ملیون) نفر کشته میشوند.آیا جنگی که در یک روز این تعداد قربانی میدهد جنگ اتمی یا هیدرژنی‏ نیست؟آیا مثلا سی‏سال پیش برای ما قابل قبول بود که طی جنگی در یک روز سه ملیون نفر کشته‏ میشوند؟!
اینها گوشه‏ای از اخبار علائم ظهور مهدی موعود اسلام است که هزار سال پیش در کتب معتبر شیعه آمده است و امروز هم جهان روی آنها صحه میگذارد!

علامات دیگر

پیشوای محدثان شیعه شیخ صدوق متوفی بسال 381 هجری در کتاب«کمال الدین»از محمد بن مسلم روایت میکند که از حضرت باقر(ع)پرسید:علامت آمدن قائم چیست؟فرمود:
ظهور قائم بعد از آنست که مرد و زن(در ظاهر)باهم شباهت پیدا کنند،و اعمال منافی عفت‏بین‏ هم‏جنسان زن و مرد شیوع یابد،گواهی ناحق پذیرفته شود و گواهی عادلان رد گردد.مردم‏ ریختن خون یکدیگر و زنا و خوردن ربا را حلال و آسان شمارند،و از اشرار بواسطه ترسی که‏ از زبان آنها دارند،ملاحظه کنند.
در همان کتاب ضمن علائم ظهور،از امیرالمؤمنان(ع)روایت میکند که از جمله فرمود:
آن علامات که همگی باید پدید آید اینست که:رشوه گرفتن رایج میشود و دین را به دنیا می‏فروشند.
اعمال زشت و گفتار بهتان‏آمیز و نافرمانی خداوند و تجاوز،علنی میگردد.دروغگو را تصدیق و خائن را امین میشمارند.زنان نوازنده آلات طرب بدست گرفته و بطور آشکار نوازندگی میکنند!

گوشه دیگری از این علائم

دانشمند عالیمقام کلینی متوفی بسال 329 هجری در کتاب ارجدار«کافی»روایتی از حضرت‏ صادق(ع)نقل میکند که خطاب به یکی از شاگردان خود«حمران بن اعین»به تفصیل علائم پیش از ظهور دولت آل محمد و قیام مهدی موعود را بیان میفرماید که از جمله این چند قسمت است:ظهور مهدی مادر زمانی است که…حق و طرفداران حق ضعیف شوند،و ظلم همه‏جا را فراگیرد و پیروان باطل برطرفداران حق چیره گردند.
فساد در همه‏جا آشکار شود و کسی هم از آن جلوگیری نکند و مرتکبین آن خود را معذور دارند.شخص باایمان لب فروبسته و حرفش پذیرفته نمیشود.انواع شراب آشکار نوشیده‏ شود،و مردم بی‏ایمان،گرد آن اجتماع کنند(تشکیل بار برای صرف مشروبات الکلی)زنان‏ آلوده به کارهای زشت خود افتخار کنند،و مردان زنان خود را در اعمال بدشان همراهی‏ نمایند.
سران قوم کافران را بخود نزدیک و افراد شایسته را دور کنند.شنیدن صوت قرآن‏ بر مردم گران و استماع سخنان بیهوده آسان شود.آلات موسیقی در مکه و مدینه آشکار گردد!مردم در ملاء عام مانند حیوانات درهم آمیزند و کسی هم این عمل را زشت نداند.
اگر یک روز از عمر کسی بگذرد و گناه بزرگی مانند زنا و کم‏فروشی وغل‏وغش در معامله‏ یا شرابخواری نکرده باشد،غمگین میشود که چرا آن روز را بیهوده از دست داده است!

علامات جالب دیگر

آتشی در قلب شهر«عدن»پدید می‏آید،مرگ سریع و ناگهانی(سکته)و آمدن انبوه‏ ملخ‏های بی‏موقع و تلف‏کردن کشت و زرع شیوع می‏یابد.زیردستان از فرمانبرداری ارباب‏ خود سرباز میزنند و آنها را بقتل میرسانند.شخصی شب زمام حکومت را دردست دارد ولی‏ صبح کشته او در کوچه‏ها افتاده است!
دیگری شب هنگام بر مسند دولت و قدرت تکیه زده است،و فردا روی زمین راه میرود در حالیکه فاقد همه چیز است و دیگری بجای او می‏نشیند(کودتاهای سرخ و سفید و پی‏درپی‏ رخ میدهد).
شهرهای موصل و بصره در فتنه و آشوب بسر خواهد برد.چنان ترس و هراسی مردم عراق‏ را فرو گیرد که آرام نداشته باشند و شمول اهل العراق خوف لا یکون معه قرار!
بیشتر ناامنی‏ها در مصر،عراق،شام و فلسطین خواهد بود!در تمام سرزمین‏های‏ عربی(خاورمیانه)کشمکش‏ها و اختلافات روی میدهد.در پنج نقطه اغتشاش و ناامنی پدید می‏آید:دمشق،فلسطین،اردن،حمص و حلب.وای بر عرب از شری که دامنگیر آنها خواهد شد.ویل للعرب من شر قد اقترب!شعله آتشی از مغرب زمین بالا آمده مه را تهدید به نابودی میکند(آیا انفجارات اتمی نیست؟)
قوم یهود نضج میگیرند،و دست به فساد و طغیان و تجاوز میزنند و کار آنها بالا میگیرد، ولی سرانجام به دست افراد باایمان و بندگان شایسته خداوند دستشان کوتاه میشود،بطوریکه‏ خانه‏بخانه آنها را دنبال میکنند این وعده الهی است که باید تحقق یابد.
فجاسوا خلال‏ الدیار و کان وعد اللّه مفعولا4
جنگی در حوالی دمشق درمیگیرد که تا آن روز اتفاق نیافتاده باشد و معنی آیه
فاختلف‏ الاحزاب من بینهم؛فویل للذین کفروا من مشهد یوم عظیم
5احزاب و دسته‏ها بهم میریزند وای بر کافران از جنگی که در آن روز بزرگ به وقوع می‏پیوندد!

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

در انتظار موعود حقیقی

یا مهدی ادرکنی
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلنوشته های برای آقا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس